𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟗
(فردا صبح)
با درد شدید از خواب بیدار شدی...دیدی ته هم کنارته اما داره بهت نگاه میکنه...
ات:صبح بخیر وحشی
ته:اخخخ قلبم درد گرفت
ات: به درک مرتيکه سنگدل
ته:عااااا دیگه اینجوری هم نگو خدایی خوش گذشت
ات:بله برای شما..ما که این زیر جون دادیم
ته:(خندید و بوسهای گذاشت رو پیشونیت)
(خواستی پاشی که از درد نتونستی و افتادی زمین)
ات:اییییییی
ته:(خنده ای کرد و برایداستایل بلندت کرد)
ات:نمیخواد خودم میتونم
ته:بله بله دیدم
(بردت تو حموم و گذاشتت تو وان آب)
ته:خب برو اونور
ات:چی برو اونور...برو بیرون
ته:یااااا صرفه جویی در مصرف وقت و آب
ات:ای تو روحت با این صرفه جوییت خیلی خب.....
بعد از حموم دونفره لنگان لنگان رفتی پایین برای صبحونه.....تهیونگ قبلش رفت شرکت البته.....
صبحونه رو خوردی و آماده شدی تا بری دانشگاه.......اما با دیدن فرد روبه روت اخمی کردی و زیر لب فحشی دادی ......
ات:چیه باز چی میخوای؟
جینا(خدمتکار رو مخه): میخوام همکاری کنیم....
ات:(نیشخندی زدی) الان چه نقشه ای داری حسادت کردی که تهیونگ طرف من رو گرفت
""سر همون که قهوه ریخت روش""
جینا:حسادت اونم به تو همچین مالی هم نیستی
ات:خب دیگه واقعا فهمیدی حسادت کردی حالا بکش کنار میخوام برم...
جینا:ببین من فرشته نجاتتم تو باید طرف من باشی ممکنه راهمون فرق کنه اما نتیجه کارمون مشترکه
ات:ببین دختره ی عقده ای من هیچ کار مشترکی با تو ندارم پس بکش کنار
جینا:عقده ای منم یا تو شوهرت یکسال تمام برای اینکه چشمش به تو نیفته رفت انگلیس حتی یه حال از تو نگرفت...
ات:(ناخودآگاه اشک تو چشمام بلند شد)
جینا:من به خاطر تو اینجا استخدام شدم هم تو از شر این زندگی اجباری راحت شی هم من به عشقم میرسم....
(چیزی نگفتم و وفقط نگاهش کردم)
(تهیونگ ویو)
خیلی دلم میخواست امروز پیش ات بمونم اما تو شرکت خیلی کار داشتم با همه این تفاسیر رفتم از پدرم خواستم که امروز برم خونه و اونم که انگار از خداش بود گفت باشه برو تازه بجای اینکه عصبانی بشه که چرا کارت رو ول کردی کلی خوشحال شد که دارم میرم پیش ات، خداوکیلی این دختر دل همه رو برده....
پس ماشین رو روشن کردم وبا سرعت نور رسیدم خونه که خودم ببرمش دانشگاه...
وقتی وارد خونه شدم دیدم داره با جینا حرف میزنه اما وقتی حس کردم داره گریه میکنه طاقت نیاوردم و رفتم جلو...
(ات ویو)
(همینجوری مثل سیخ جلوش وایساده بودم توی شُک از حرفاش با حس دست دور کمرم برگشتم که دیدم تهیونگ از پشت بغلم کرده
ودستش رو دور کمرم حلقه کرده.....تهیونگ با لحن واقعا ترسناکی به جینا گفت
ته: چی بهش گفتی که اشکش رو در اوردی؟
جینا:چرا از خودش نمی پرسی...؟
(بعد با کمال پرویی رفت)
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟗
(فردا صبح)
با درد شدید از خواب بیدار شدی...دیدی ته هم کنارته اما داره بهت نگاه میکنه...
ات:صبح بخیر وحشی
ته:اخخخ قلبم درد گرفت
ات: به درک مرتيکه سنگدل
ته:عااااا دیگه اینجوری هم نگو خدایی خوش گذشت
ات:بله برای شما..ما که این زیر جون دادیم
ته:(خندید و بوسهای گذاشت رو پیشونیت)
(خواستی پاشی که از درد نتونستی و افتادی زمین)
ات:اییییییی
ته:(خنده ای کرد و برایداستایل بلندت کرد)
ات:نمیخواد خودم میتونم
ته:بله بله دیدم
(بردت تو حموم و گذاشتت تو وان آب)
ته:خب برو اونور
ات:چی برو اونور...برو بیرون
ته:یااااا صرفه جویی در مصرف وقت و آب
ات:ای تو روحت با این صرفه جوییت خیلی خب.....
بعد از حموم دونفره لنگان لنگان رفتی پایین برای صبحونه.....تهیونگ قبلش رفت شرکت البته.....
صبحونه رو خوردی و آماده شدی تا بری دانشگاه.......اما با دیدن فرد روبه روت اخمی کردی و زیر لب فحشی دادی ......
ات:چیه باز چی میخوای؟
جینا(خدمتکار رو مخه): میخوام همکاری کنیم....
ات:(نیشخندی زدی) الان چه نقشه ای داری حسادت کردی که تهیونگ طرف من رو گرفت
""سر همون که قهوه ریخت روش""
جینا:حسادت اونم به تو همچین مالی هم نیستی
ات:خب دیگه واقعا فهمیدی حسادت کردی حالا بکش کنار میخوام برم...
جینا:ببین من فرشته نجاتتم تو باید طرف من باشی ممکنه راهمون فرق کنه اما نتیجه کارمون مشترکه
ات:ببین دختره ی عقده ای من هیچ کار مشترکی با تو ندارم پس بکش کنار
جینا:عقده ای منم یا تو شوهرت یکسال تمام برای اینکه چشمش به تو نیفته رفت انگلیس حتی یه حال از تو نگرفت...
ات:(ناخودآگاه اشک تو چشمام بلند شد)
جینا:من به خاطر تو اینجا استخدام شدم هم تو از شر این زندگی اجباری راحت شی هم من به عشقم میرسم....
(چیزی نگفتم و وفقط نگاهش کردم)
(تهیونگ ویو)
خیلی دلم میخواست امروز پیش ات بمونم اما تو شرکت خیلی کار داشتم با همه این تفاسیر رفتم از پدرم خواستم که امروز برم خونه و اونم که انگار از خداش بود گفت باشه برو تازه بجای اینکه عصبانی بشه که چرا کارت رو ول کردی کلی خوشحال شد که دارم میرم پیش ات، خداوکیلی این دختر دل همه رو برده....
پس ماشین رو روشن کردم وبا سرعت نور رسیدم خونه که خودم ببرمش دانشگاه...
وقتی وارد خونه شدم دیدم داره با جینا حرف میزنه اما وقتی حس کردم داره گریه میکنه طاقت نیاوردم و رفتم جلو...
(ات ویو)
(همینجوری مثل سیخ جلوش وایساده بودم توی شُک از حرفاش با حس دست دور کمرم برگشتم که دیدم تهیونگ از پشت بغلم کرده
ودستش رو دور کمرم حلقه کرده.....تهیونگ با لحن واقعا ترسناکی به جینا گفت
ته: چی بهش گفتی که اشکش رو در اوردی؟
جینا:چرا از خودش نمی پرسی...؟
(بعد با کمال پرویی رفت)
۱۷.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.