پارت ۴۴ : حاکمان جهنم ..
که جونگ کوک یه ظرب سرش آورد بالا
جونگ کوک با صدایی،لرزون گفت : چ.یی
ا.ت : جوابم به اینکه تورو رفت کنم منفیه میخوام باهات ازدواج کنم و ظرف توتلاش رو ورداشت و جلوی کوک زانو زد و گفت : جئون جونگ کوک با من ازدواج میکنی قول میدم نوتلاهام رو باهات قسمت کنم
همه توی شوک بودن
جونگ کوک یه ظرب بلند شو ا.ت رو بغل کرد
جونگ کوک : معلومه که قبول میکنم
امیر : این چندش بازی ها رو بزارید برای بعد
ا.ت : نمیشه تو یه بار زد حال نزنی فقط ببین روز عروسیت چیکار سرت میارم
امیر : هویی ت
آقا ممد رضا: امیر میشه در گاله گشادتر ببندی بابا یه دونه خواهر داری داره ازدواج میکنه به جای گریه داری اذیتش میکنی
امیر : خیله خب بابا بیا بغلم
و خلاصه با گریه جداشون کردن
قرار شد وقتی برگشتن آیدان خانواده ی کوک بیان خاستگاری و مراسم ها رو هم هیران بگیرن
روز عروسی
ا.ت : مامان کجا موند مهسا
مهسا: هوف رسیدم به قرآن ترافیک بود
ا.ت : میدونی چقدر استرس دارم ها بشین حاجی بشین درست کنن بریم دیر شد العان کوک میاد ها
دیجی
عروس و دوماد رسیدن به افتخارشونننن
چند سال بعد
ا.ت : بگیرش جونگ کوک
جونگ کوک : میسو وایساااااا
میسو: نمیاممممممم اژیدتم نتونید
ا.ت : جونگ کوک من چیکارش کنم ها لوس توعه امادش کن من وفت آرایشگاه دارم
امیر : گم شید کنار میسو عشق دایی بدو خوشگل کن بریم چش اون پدصگا رو در بیاریم
ا.ت : فح
میسو: میریممم پدشگا رو اژیت کنیم یهوو
و با امیر آماده شد
ا.ت : جونگ کوک پسره نرسیدن ها
جونگ کوک : چرا العان آرایشگاه هستن آخه من نمیدونم این بابا بزرگ تو کیه که هم جلوش سر خم میکنن
ا.ت : هویی پدربزرگ بابابزرگم خان بزرگ بوده ها بپوش بریم منو بزار آرایشگاه بعد خودتم برو آرایشگاه میسو هم باشه دست امیر مامانم داره یاد آرایشگاه
جونگ کوک : ا.ت ما که به اندازه ی کافی پول داریم پولمون از بابا بزرگتم بیشتره من نمیدونم چرا اومدیم اینجا برای تقسیم ارث
ا.ت : خب من چه بدونم بابابزرگم خودش زنگ زد گفت بدو بیا من دو ببر آرایشگاه دیرم شد
خونه ی بابا بزرگ
همه ی نوه ها نتیجه ها بچه ها جمع شده بودم برای تقسیم ارث
بابابزرگ همه ارث ها رو داد و رسید به زهرا خانم
بابابزرگ: سه دونگ این عمارت مغازه ی توی صفایه ویلای توی شمال باغ توی شمال
میرسه به دخترم زهرا
سه دونگ دیگه از این عمارت سه تا زمین خونه سازی یه ویلای چهار طبقه تو شماا آپارتمان توی تهران میرسه به دومادم
بچه هاشون ا.ت و امیرم
ا.ت شیش دونگ عمارت تهران سه تا ویلای شمال باغ پرتقال و نارنج مغازه ی بغل مغازه ی زهرا و ویلای تو آمریکا به نام ا.ت
شرکت من ۶ دنگش میخوره با نام امیر
نمایشگاه ماشین میخوره با نام امیر
زمین های شمال میخوره به نام امیر
جونگ کوک با صدایی،لرزون گفت : چ.یی
ا.ت : جوابم به اینکه تورو رفت کنم منفیه میخوام باهات ازدواج کنم و ظرف توتلاش رو ورداشت و جلوی کوک زانو زد و گفت : جئون جونگ کوک با من ازدواج میکنی قول میدم نوتلاهام رو باهات قسمت کنم
همه توی شوک بودن
جونگ کوک یه ظرب بلند شو ا.ت رو بغل کرد
جونگ کوک : معلومه که قبول میکنم
امیر : این چندش بازی ها رو بزارید برای بعد
ا.ت : نمیشه تو یه بار زد حال نزنی فقط ببین روز عروسیت چیکار سرت میارم
امیر : هویی ت
آقا ممد رضا: امیر میشه در گاله گشادتر ببندی بابا یه دونه خواهر داری داره ازدواج میکنه به جای گریه داری اذیتش میکنی
امیر : خیله خب بابا بیا بغلم
و خلاصه با گریه جداشون کردن
قرار شد وقتی برگشتن آیدان خانواده ی کوک بیان خاستگاری و مراسم ها رو هم هیران بگیرن
روز عروسی
ا.ت : مامان کجا موند مهسا
مهسا: هوف رسیدم به قرآن ترافیک بود
ا.ت : میدونی چقدر استرس دارم ها بشین حاجی بشین درست کنن بریم دیر شد العان کوک میاد ها
دیجی
عروس و دوماد رسیدن به افتخارشونننن
چند سال بعد
ا.ت : بگیرش جونگ کوک
جونگ کوک : میسو وایساااااا
میسو: نمیاممممممم اژیدتم نتونید
ا.ت : جونگ کوک من چیکارش کنم ها لوس توعه امادش کن من وفت آرایشگاه دارم
امیر : گم شید کنار میسو عشق دایی بدو خوشگل کن بریم چش اون پدصگا رو در بیاریم
ا.ت : فح
میسو: میریممم پدشگا رو اژیت کنیم یهوو
و با امیر آماده شد
ا.ت : جونگ کوک پسره نرسیدن ها
جونگ کوک : چرا العان آرایشگاه هستن آخه من نمیدونم این بابا بزرگ تو کیه که هم جلوش سر خم میکنن
ا.ت : هویی پدربزرگ بابابزرگم خان بزرگ بوده ها بپوش بریم منو بزار آرایشگاه بعد خودتم برو آرایشگاه میسو هم باشه دست امیر مامانم داره یاد آرایشگاه
جونگ کوک : ا.ت ما که به اندازه ی کافی پول داریم پولمون از بابا بزرگتم بیشتره من نمیدونم چرا اومدیم اینجا برای تقسیم ارث
ا.ت : خب من چه بدونم بابابزرگم خودش زنگ زد گفت بدو بیا من دو ببر آرایشگاه دیرم شد
خونه ی بابا بزرگ
همه ی نوه ها نتیجه ها بچه ها جمع شده بودم برای تقسیم ارث
بابابزرگ همه ارث ها رو داد و رسید به زهرا خانم
بابابزرگ: سه دونگ این عمارت مغازه ی توی صفایه ویلای توی شمال باغ توی شمال
میرسه به دخترم زهرا
سه دونگ دیگه از این عمارت سه تا زمین خونه سازی یه ویلای چهار طبقه تو شماا آپارتمان توی تهران میرسه به دومادم
بچه هاشون ا.ت و امیرم
ا.ت شیش دونگ عمارت تهران سه تا ویلای شمال باغ پرتقال و نارنج مغازه ی بغل مغازه ی زهرا و ویلای تو آمریکا به نام ا.ت
شرکت من ۶ دنگش میخوره با نام امیر
نمایشگاه ماشین میخوره با نام امیر
زمین های شمال میخوره به نام امیر
۶.۸k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.