*پایان یافتن*
*پایان یافتن*
part: 3
ا.ت:
وقتی چشمام رو باز کردم یه سقف سفید دیدم کلم رو چرخوندم دیدم یونا داره گریه میکنه
با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم :
ا.ت:یونا
یونا: ا.ت به هوش اومدی میدونی چقدر ترسیدم دختر
بغلم کرد و همینجوری گریه میکرد
ا.ت: یونا گریه نکن یه دفعه در باز شد جونگ کوک بود اومد و گفت
جونگ کوک:خوبی
ا.ت: بله
یونا:ا.ت آقای جئون تو رو آورد بیمارستان
از حرفش تعجب کردم ولی خودمو جمع و جور کردم و گفتم
ا.ت:ممنونم آقای جئون سری تکون داد و رفت
مرخص شدم رفتم خونه دیدم بابام و داداشم با نگرانی نشستن روی مبل رفتم سمتشون سلام کردم که هر دو بلند شدن هیون جی شروع کرد به گریه بغلش کردم گفتم
ا.ت:چیشده
هیون جی:خوبی ا.ت ما نگران شده بودیم وقتی یونا زنگ زد مردم از نگرانی حالا خوبی دکتر چی گفت
ا.ت:اره خوبم دکتر نبود گفتن فردا بیا باید استراحت کنم
نگاهم رفت سمت بابا
ا.ت :پدر
(بابای ا.ت رو اینجوری نشون میدم ب.ا)
ب.ا:بله
ا.ت :شما هم نگرانم بودین
ب.ا:معلومه دخترم قطع اشکی از گونش چکید
رفتم و بغلش کردم داداشم به ما زل زده بود و تعجب کرده بود چون منو بابام با هم زیاد خوب نیستیم
ب.ا: بسه ا.ت
ا.ت:نه بس نیست خیلی وقته دلم برای این بغل تنگ شده یکم دیگه
بعد یکم از هم جدا شدیم......
part: 3
ا.ت:
وقتی چشمام رو باز کردم یه سقف سفید دیدم کلم رو چرخوندم دیدم یونا داره گریه میکنه
با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم :
ا.ت:یونا
یونا: ا.ت به هوش اومدی میدونی چقدر ترسیدم دختر
بغلم کرد و همینجوری گریه میکرد
ا.ت: یونا گریه نکن یه دفعه در باز شد جونگ کوک بود اومد و گفت
جونگ کوک:خوبی
ا.ت: بله
یونا:ا.ت آقای جئون تو رو آورد بیمارستان
از حرفش تعجب کردم ولی خودمو جمع و جور کردم و گفتم
ا.ت:ممنونم آقای جئون سری تکون داد و رفت
مرخص شدم رفتم خونه دیدم بابام و داداشم با نگرانی نشستن روی مبل رفتم سمتشون سلام کردم که هر دو بلند شدن هیون جی شروع کرد به گریه بغلش کردم گفتم
ا.ت:چیشده
هیون جی:خوبی ا.ت ما نگران شده بودیم وقتی یونا زنگ زد مردم از نگرانی حالا خوبی دکتر چی گفت
ا.ت:اره خوبم دکتر نبود گفتن فردا بیا باید استراحت کنم
نگاهم رفت سمت بابا
ا.ت :پدر
(بابای ا.ت رو اینجوری نشون میدم ب.ا)
ب.ا:بله
ا.ت :شما هم نگرانم بودین
ب.ا:معلومه دخترم قطع اشکی از گونش چکید
رفتم و بغلش کردم داداشم به ما زل زده بود و تعجب کرده بود چون منو بابام با هم زیاد خوب نیستیم
ب.ا: بسه ا.ت
ا.ت:نه بس نیست خیلی وقته دلم برای این بغل تنگ شده یکم دیگه
بعد یکم از هم جدا شدیم......
۲.۹k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.