دو پارتی:
دو پارتی:
هر دو در نهایت میمیرند
تهیونگ تو راه کلی به این فکر میکنه که چجوری قراره بمیره البته اون از مرگ نمیترسید از این میترسید که نمیتونه از معشوقه ای که هیچ وقت مراقب خودش نبود مراقبت کنه از میترسید که دیگه نتونه به چشم هاش که مثل اقیانوسی به انتها زیبا بود نگاه کنه از این میترسید که دیگه قرار نیست طعم لب هایی که از هزاران توت فرنگی بهشتی بهتر بودن رو بچشه درسته تهیونگ نمیخواست تنها عشق زندگشیو رها کنه هر چند که دست اون نبود
خوراکی ها رو خرید و تو راه برگشتن پیش کوک خواست بنزین بزنه ولی به خاطر ابلحی که داشت اونجا سیگار میکشید پمپ بنزین آتیش میگره و ته میمره. چند ساعت بعد خبر مرگ ته به کوک میرسه. کوک حالش خوب نبود جوری گریه میکرد که تا به حال هیچ کس به خاطر عشقش نکرده.
ویو کوک.
تقریبا دو سال از مرگ تهیونگ میگذره کسی که حاضر بودم براش هر کاری بکنم. چند ساعت پیش همون شماره لعنتی به من هم زنگ زد عجیب بود که تا الان زنده ام. شب بود درست تاریخ و ساعت همون روزی که من تهیونگ رو از دست دادم. کسی چه میدونست شاید من هم همین الان بمیرم حداقل میتونم از این عذاب دردناک راحت بشم. داشتم از همان خیابان رد میشدم مثل همان روز باران میبارد درست مثل همان روز سکوت بود و خیابان خلوت ولی امشب فقط یک فرق با دو سال پیشت داشت کسی نبود تا ازم محافظت کنه.
داشتم از خیابان رد میشدم اما این بار دستی نبود که من را نگه دارد...
پایان:)
هر دو در نهایت میمیرند
تهیونگ تو راه کلی به این فکر میکنه که چجوری قراره بمیره البته اون از مرگ نمیترسید از این میترسید که نمیتونه از معشوقه ای که هیچ وقت مراقب خودش نبود مراقبت کنه از میترسید که دیگه نتونه به چشم هاش که مثل اقیانوسی به انتها زیبا بود نگاه کنه از این میترسید که دیگه قرار نیست طعم لب هایی که از هزاران توت فرنگی بهشتی بهتر بودن رو بچشه درسته تهیونگ نمیخواست تنها عشق زندگشیو رها کنه هر چند که دست اون نبود
خوراکی ها رو خرید و تو راه برگشتن پیش کوک خواست بنزین بزنه ولی به خاطر ابلحی که داشت اونجا سیگار میکشید پمپ بنزین آتیش میگره و ته میمره. چند ساعت بعد خبر مرگ ته به کوک میرسه. کوک حالش خوب نبود جوری گریه میکرد که تا به حال هیچ کس به خاطر عشقش نکرده.
ویو کوک.
تقریبا دو سال از مرگ تهیونگ میگذره کسی که حاضر بودم براش هر کاری بکنم. چند ساعت پیش همون شماره لعنتی به من هم زنگ زد عجیب بود که تا الان زنده ام. شب بود درست تاریخ و ساعت همون روزی که من تهیونگ رو از دست دادم. کسی چه میدونست شاید من هم همین الان بمیرم حداقل میتونم از این عذاب دردناک راحت بشم. داشتم از همان خیابان رد میشدم مثل همان روز باران میبارد درست مثل همان روز سکوت بود و خیابان خلوت ولی امشب فقط یک فرق با دو سال پیشت داشت کسی نبود تا ازم محافظت کنه.
داشتم از خیابان رد میشدم اما این بار دستی نبود که من را نگه دارد...
پایان:)
۴.۴k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.