دختر عمو و پسر عمو
پارت ۱
کوک ( سه ساله) : ( زنعمو و عموی من خیلی خوبن واسم جایزه میخرن و دوسم دارن...راستش این روزا شکم زنعمو خیلی بزرگ میشه..خیلی ناراحتم..دیگه به من توجه ی نمیکنن..عمو به بابام گفت اسمش صوفیاست...ولی چی صوفیاست؟)
*سه ماه بعد*
م.ص: سلامممم خوبی پسر؟... چیکار میکنی...ببین کی اینجاس*... دختر عموی توئه...لطفا باهاش مهربون باش..خب؟
کوک:( گریم گرفت و رفتم تو اتاق)...نمیخوامشش
م.ک: (رفتم تو اتاق)کوک..عزیزم؟... زنعمو رو ناراحت کردیا..ندیدی چه دختر خوشگلی بود؟... میخواست بیاد بغل
کوک: نمیخوامممم..میخوام بمیرهه
م.ک: چراا؟...
کوک: چون دیگه واسه من جایزه نمیگیرن( گریه)
م.ک: الهی قربونت برم..خودم واست جایزه میخرم..الان پاشو دست و صورتتو بشور بیا..خب؟
کوک: باشه
کوک ( سه ساله) : ( زنعمو و عموی من خیلی خوبن واسم جایزه میخرن و دوسم دارن...راستش این روزا شکم زنعمو خیلی بزرگ میشه..خیلی ناراحتم..دیگه به من توجه ی نمیکنن..عمو به بابام گفت اسمش صوفیاست...ولی چی صوفیاست؟)
*سه ماه بعد*
م.ص: سلامممم خوبی پسر؟... چیکار میکنی...ببین کی اینجاس*... دختر عموی توئه...لطفا باهاش مهربون باش..خب؟
کوک:( گریم گرفت و رفتم تو اتاق)...نمیخوامشش
م.ک: (رفتم تو اتاق)کوک..عزیزم؟... زنعمو رو ناراحت کردیا..ندیدی چه دختر خوشگلی بود؟... میخواست بیاد بغل
کوک: نمیخوامممم..میخوام بمیرهه
م.ک: چراا؟...
کوک: چون دیگه واسه من جایزه نمیگیرن( گریه)
م.ک: الهی قربونت برم..خودم واست جایزه میخرم..الان پاشو دست و صورتتو بشور بیا..خب؟
کوک: باشه
۱۱.۳k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.