(وقتی نصف شب میاد پیشت ) پارت ۱
#ولنشات
#جونگین
#ای_ان
موبایلتو برداشته بودی و سرگرم چت کردن با دوست پسر خوردنی و کیوتت بودی که در حال زدن حرف های عاشقانه بهت بود تو هم که طاقت نمیاوردی و با هر کلمه ی عاشقانه و رمانتیک دل تو دلت آب میشد .
اون روباه کوچولو واقعاً خوب بلد بود چطور باید کاری کنه که هر دفعه بیشتر بیشتر عاشقش بشی.
بعد از حدوداً ۲ ساعت کامل چت کردن چشمت به ساعت افتاد که 1:30 شب رو نشون میاد ، هینی گفتی و ترسیده از جات بلند شدی .
خیلی دیر شده بود و تو باید ساعت 6 صبح برای مصاحبه ی کاریی که داشتی میرفتی و اگر یکم دیگه بیدار میموندی قطعاً نمیتونستی توی اون ساعت بیدار بشی بعلاوه که الان هم خیلی دیر شده بود .
سری بدون اینکه به جونگین بگی گوشی رو گذاشتی و اینترنتت رو خاموش کردی و به سمت سرویس رفتی .
سری با تمام سرعتی که داشتی مسواک زدی و لباساتو با لباس راحتی عوض کردی و به سمت تخت خوابت رفتی تا بلکه بتونی یکم استراحت کنی .
.
.
.
(جونگین)
هر چی پیام میداد نه سین میزدی و نه جوابی از طرفت دریافت میکرد ، این باعث شد اعصابش خورد بشه و بهت زنگ بزنه که چرا داری اینجوری اینگورش میکنی.
چند دفعه پشت سر هم بهت زنگ زد اما گوشی رو برنداشتی.
از اون جایی که تو و جونگین همیشه تا ساعت ۳ یا حتی ۴ صبح باهم چت میکردین و از طرفی هم اون نمیدونست که فردا مصاحبه داری و به همین خاطر موبایلتو روی سایلنت گذاشتی و آفلاین شدی ، عصابش به هم ریخته بود چون یک بار دیگه هم اینکارو انجام داده بودی و اون فهمیده بود میخوای حرصش رو در بیاری اما این دفعه دیگه نمیخواست بزاره تو برنده بشی پس سریع به سمت کت و سویچ ماشینش رفت تا بیاد خونت .
(ده دقیقه بعد)
جلوی آپارتمانی که توش زندگی میکردی پارک کرد و وارد ساختمون ۲۷ طبقه ای شد .
در آسانسور باز شد و رفت داخلش و شماره ی ۲۲ رو فشار داد تا به واحدی که توش زندگی میکردی برسه .
به سمت در خونه رفت و از اونجایی که رمز در خونتو بهش گفته بودی خودش رمز درو زد و وارد شد .
با دیدن برق های خاموش و خونه ی ساکت تعجب کرد چون تو هیچ وقت این موقع نمیخوابیدی .
آروم به سمت در اتاق خوابت اومد و تورو در حالی که بالشت بزرگ مخملیی توی بغلت گرفته بودی دید
لبخند مهربونی زد و زیر لب گفت :
_چرا الان خوابیده
کتشو آروم درآورد و روی مبل دو نفره ی توی اتاقت انداخت و آروم اومد روی تخت و از پشت دستاشو دور کمرت حلقه کرد که باعث شد لرزش ریزی بکنی اما بیدار نشیدی خودتو ناخودآگاه بیشتر توی بغل نرم و گرم پسرک جا دادی.
#جونگین
#ای_ان
موبایلتو برداشته بودی و سرگرم چت کردن با دوست پسر خوردنی و کیوتت بودی که در حال زدن حرف های عاشقانه بهت بود تو هم که طاقت نمیاوردی و با هر کلمه ی عاشقانه و رمانتیک دل تو دلت آب میشد .
اون روباه کوچولو واقعاً خوب بلد بود چطور باید کاری کنه که هر دفعه بیشتر بیشتر عاشقش بشی.
بعد از حدوداً ۲ ساعت کامل چت کردن چشمت به ساعت افتاد که 1:30 شب رو نشون میاد ، هینی گفتی و ترسیده از جات بلند شدی .
خیلی دیر شده بود و تو باید ساعت 6 صبح برای مصاحبه ی کاریی که داشتی میرفتی و اگر یکم دیگه بیدار میموندی قطعاً نمیتونستی توی اون ساعت بیدار بشی بعلاوه که الان هم خیلی دیر شده بود .
سری بدون اینکه به جونگین بگی گوشی رو گذاشتی و اینترنتت رو خاموش کردی و به سمت سرویس رفتی .
سری با تمام سرعتی که داشتی مسواک زدی و لباساتو با لباس راحتی عوض کردی و به سمت تخت خوابت رفتی تا بلکه بتونی یکم استراحت کنی .
.
.
.
(جونگین)
هر چی پیام میداد نه سین میزدی و نه جوابی از طرفت دریافت میکرد ، این باعث شد اعصابش خورد بشه و بهت زنگ بزنه که چرا داری اینجوری اینگورش میکنی.
چند دفعه پشت سر هم بهت زنگ زد اما گوشی رو برنداشتی.
از اون جایی که تو و جونگین همیشه تا ساعت ۳ یا حتی ۴ صبح باهم چت میکردین و از طرفی هم اون نمیدونست که فردا مصاحبه داری و به همین خاطر موبایلتو روی سایلنت گذاشتی و آفلاین شدی ، عصابش به هم ریخته بود چون یک بار دیگه هم اینکارو انجام داده بودی و اون فهمیده بود میخوای حرصش رو در بیاری اما این دفعه دیگه نمیخواست بزاره تو برنده بشی پس سریع به سمت کت و سویچ ماشینش رفت تا بیاد خونت .
(ده دقیقه بعد)
جلوی آپارتمانی که توش زندگی میکردی پارک کرد و وارد ساختمون ۲۷ طبقه ای شد .
در آسانسور باز شد و رفت داخلش و شماره ی ۲۲ رو فشار داد تا به واحدی که توش زندگی میکردی برسه .
به سمت در خونه رفت و از اونجایی که رمز در خونتو بهش گفته بودی خودش رمز درو زد و وارد شد .
با دیدن برق های خاموش و خونه ی ساکت تعجب کرد چون تو هیچ وقت این موقع نمیخوابیدی .
آروم به سمت در اتاق خوابت اومد و تورو در حالی که بالشت بزرگ مخملیی توی بغلت گرفته بودی دید
لبخند مهربونی زد و زیر لب گفت :
_چرا الان خوابیده
کتشو آروم درآورد و روی مبل دو نفره ی توی اتاقت انداخت و آروم اومد روی تخت و از پشت دستاشو دور کمرت حلقه کرد که باعث شد لرزش ریزی بکنی اما بیدار نشیدی خودتو ناخودآگاه بیشتر توی بغل نرم و گرم پسرک جا دادی.
۲۷.۷k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.