p46
ویو جیمین و ات
ات: آخیش تموم شد
جیمین: 😏
ات: چرا اونطوری نگام میکنی؟
جیمین امد از کمر ات گرفت چسبوند به خودش
جیمین: امروز خیلی خوشگل شده بودی بیبی گرل😏
ات: اصلا فکرشم نکن
جیمین: چرا اون وقت
ذهن ات: بهتر بگم حاملم تا کاریم نداشته باشه
ات: چون... چون من باردارم
جیمین: وات؟ 😳
ات: اره یادت نمیاد چند وقت پیش باهام رابطه برقرار کردی؟
جیمین: یعنی دارم بابا میشم؟ 😍
ات: انقدر دوست داری؟(یکم ناراحت)
جیمین: ارهههه یسس
ات: خب چیز...
جیمین: حرف نباشه بریم بخوابیم
ات: باسه😔
ویو تهیونگ ولوسی
تهیونگ: عشقم
لوسی: جونم؟
تهیونگ: میشه بغلت کنم بخوابیم؟
لوسی: مگه قبلا نمیکردی؟
تهیونگ: راس میگی نمیدونم چرا دلم خواست بغلت کنم
لوسی: بیا ابنجا🫂
تهیونگ: بریم بخوابیم؟
لوسی: بریم
ویو مینجی و یونجون
مینجی: عشقممممم
یونجون: وایییی خدا وقتی میگی عشقم دیونه میشم(ایشششش😒)
مینجی: 😊بیا کمک کن زیپ لباس رو باز کنم دستم به پشتش نمیرسه🙄
یونجون: الان میام
یونجون رفت زیپ لباس مینجی رو باز کرد
ویو مینجی نفساش به بدنم میخورد حس خیلی خوبی بود
یونجون بوسه ای رو گردنم گذاشت
یونجون: حیف که از این شب نمیشه لذت ببریم
مینجی برگشت و از گردن یونجون گرفت
مبنجی: باید8ماه صبر کنی😊
یونجون: اهههه ایش
مینجی: خوابم مباد😴
یونجون براید استایل بغل کرد برد گذاشت رو تخت خوابیدن
ویو صبح مینسو
از خواب بلند شدم دیدم هیچ کس نیست رفتم زیر ملافه رو نگاه کردم خدایا این پیشی اینجا چیکار میکنه رفته بود زیر ملافه
میخواستم بدون اینکه بلندش کنم بلند شم برم دستشویی تا بلند شدم از درد افتادم زمین
مینسو: اییی دلم😭
یونگی: ها چیشده چیه؟
مینسو: کمکم کن درد دارم😭😭😭
یونگی: کجایی؟
مینسو: کور افتادم کنار تخت😭
یونگی: 😂😂😂
مینسو: چته؟ من درد میکشم تو میخندی واقعا که😭
یونگی مینسو رو براید استایل بفل کرد برد گذاشت تو وام آبشو باز کرد خودشم رفت نشست
بعد مینسو رو شست و دلشو ماساژ داد
یونگی: بهتری؟
مینسو: یونگی سریع منو ببر تو(تند)
یونگی: چیشده؟
مینسو: خواهش میکنم حالم اصلا خوب نیست
یونگی مینسو رو براید استایل بغل کرد میخواست ببره داخل اتاق که...
متوجه جسم بی جون مینسو شد
یونگی: مینسو.. مینسووووو(داد)
یونگی: چت شد تو
یونگی لباس مینسو رو پوشوند برد داخل ماشین رفتن بیمارستان
یونگی: دکترررررررررر همشرم از حال رفت
پرستار: آروم باشید آقا الان دکترو خبر میکنم
یونگی: مینسو بیدار شو عزیزم تورو خداچیشده اخه😭
پرستار مینسو رو برد داخل اتاق بهش سرم وصل کردن دکتر امد بیرون
یونگی: چیشده دکتر حال زنم چطوره؟
دکتر: اروم باشید حالش خوبه ولی مثل اینکه درد زیادی داشته بخاطر همین از حال رفت راستی..
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺♥
ات: آخیش تموم شد
جیمین: 😏
ات: چرا اونطوری نگام میکنی؟
جیمین امد از کمر ات گرفت چسبوند به خودش
جیمین: امروز خیلی خوشگل شده بودی بیبی گرل😏
ات: اصلا فکرشم نکن
جیمین: چرا اون وقت
ذهن ات: بهتر بگم حاملم تا کاریم نداشته باشه
ات: چون... چون من باردارم
جیمین: وات؟ 😳
ات: اره یادت نمیاد چند وقت پیش باهام رابطه برقرار کردی؟
جیمین: یعنی دارم بابا میشم؟ 😍
ات: انقدر دوست داری؟(یکم ناراحت)
جیمین: ارهههه یسس
ات: خب چیز...
جیمین: حرف نباشه بریم بخوابیم
ات: باسه😔
ویو تهیونگ ولوسی
تهیونگ: عشقم
لوسی: جونم؟
تهیونگ: میشه بغلت کنم بخوابیم؟
لوسی: مگه قبلا نمیکردی؟
تهیونگ: راس میگی نمیدونم چرا دلم خواست بغلت کنم
لوسی: بیا ابنجا🫂
تهیونگ: بریم بخوابیم؟
لوسی: بریم
ویو مینجی و یونجون
مینجی: عشقممممم
یونجون: وایییی خدا وقتی میگی عشقم دیونه میشم(ایشششش😒)
مینجی: 😊بیا کمک کن زیپ لباس رو باز کنم دستم به پشتش نمیرسه🙄
یونجون: الان میام
یونجون رفت زیپ لباس مینجی رو باز کرد
ویو مینجی نفساش به بدنم میخورد حس خیلی خوبی بود
یونجون بوسه ای رو گردنم گذاشت
یونجون: حیف که از این شب نمیشه لذت ببریم
مینجی برگشت و از گردن یونجون گرفت
مبنجی: باید8ماه صبر کنی😊
یونجون: اهههه ایش
مینجی: خوابم مباد😴
یونجون براید استایل بغل کرد برد گذاشت رو تخت خوابیدن
ویو صبح مینسو
از خواب بلند شدم دیدم هیچ کس نیست رفتم زیر ملافه رو نگاه کردم خدایا این پیشی اینجا چیکار میکنه رفته بود زیر ملافه
میخواستم بدون اینکه بلندش کنم بلند شم برم دستشویی تا بلند شدم از درد افتادم زمین
مینسو: اییی دلم😭
یونگی: ها چیشده چیه؟
مینسو: کمکم کن درد دارم😭😭😭
یونگی: کجایی؟
مینسو: کور افتادم کنار تخت😭
یونگی: 😂😂😂
مینسو: چته؟ من درد میکشم تو میخندی واقعا که😭
یونگی مینسو رو براید استایل بفل کرد برد گذاشت تو وام آبشو باز کرد خودشم رفت نشست
بعد مینسو رو شست و دلشو ماساژ داد
یونگی: بهتری؟
مینسو: یونگی سریع منو ببر تو(تند)
یونگی: چیشده؟
مینسو: خواهش میکنم حالم اصلا خوب نیست
یونگی مینسو رو براید استایل بغل کرد میخواست ببره داخل اتاق که...
متوجه جسم بی جون مینسو شد
یونگی: مینسو.. مینسووووو(داد)
یونگی: چت شد تو
یونگی لباس مینسو رو پوشوند برد داخل ماشین رفتن بیمارستان
یونگی: دکترررررررررر همشرم از حال رفت
پرستار: آروم باشید آقا الان دکترو خبر میکنم
یونگی: مینسو بیدار شو عزیزم تورو خداچیشده اخه😭
پرستار مینسو رو برد داخل اتاق بهش سرم وصل کردن دکتر امد بیرون
یونگی: چیشده دکتر حال زنم چطوره؟
دکتر: اروم باشید حالش خوبه ولی مثل اینکه درد زیادی داشته بخاطر همین از حال رفت راستی..
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺♥
۲۶.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.