همان شبی که ستاره متولد شد part eight
همان شبی که ستاره متولد شد part eight
اما ویو
خودم رو به بیمارستان رسوندم مایکی رو دیدم که روی صندلی نشسته سرش رو بین دستاش گرفته داره میلرزه قلبم ریخت
اما:مایکی چی شده
مایکی:نگران نباش حال هر دوتاشون خوبه
اما:خداروشکر پس چرا گریه میکنی
مایکی:بخاطر ا/ت نگرانه اینه که بعدا به بچش چی بگه پدرش کیه از کجا اومده
سرش رو بالا آورد و توی چشمام نگاه کرد
مایکی:اما اگه به اون بچه بگیم من پدرشم چی؟
چی میگفت دیوونه شده بود سیلی بهش زدم
اما:خودت میدونی چی میگی ا/ت عمرا قبول کنه اگه اون بچه یه روز بفهمه چی از تو و ا/ت متنفر میشه بخاطر این دروغ حقیقت تلخ بهتر از دروغ شیرینه
بعد بغلش کردم
اما:میدونم مایکی برات سخته ولی درستش میکنیم باشه؟
خونه ا/ت و خانواده ش
هوتارو:ا/ت کجاست خاله جان
ا/م:نمیدونم نمی دونم این داره دیوونه م میکنه
هوتارو:هوم که اینطور خودم پیداش میکنم نمیزارم مال کسی شه اگه لازم باشه اون بچه رو هم از بین میبرم
ا/م:پسرم لطفا پیداش کن
هوتارو لبخند شیطانی زد اون همین الان هم میدونست ا/ت کجاست از خونه خارج شد و با یکی تماس گرفت
هوتارو:نقشه همینطور که میخوایم شد؟عالیه خوب برو فقط سریع باش
کسی نمیدونست چه اتفاقی قراره بیوفته
داخل بیمارستان
آروم قدم بر میداشت و لباس دکتر ها رو پوشیده بود اونقدر توی اون لباس ها خوش قیافه بود که کسی نمیتوانست بگه اون دکتر جعلیه به سمت اتاق ا/ت رفت
ناشناس:خانم ا/ت ا/ف درسته
ا/ت:بله
تا بله رو گفت دستمالی روی صورتش قرار گرفت و بیهوش شد اون فرد خیلی راحت ا/ت رو روی وینچر گذاشت و از بیمارستان خارج کرد بدون اینکه اما یا مایکی بفهمن......
خوب از اینجا قراره داستان دارک شه ولی وقتی که ویس رو باز میکنم حمایت هاتون رو میبینم برای نوشتن پارت انرژی میگیرم....
اما ویو
خودم رو به بیمارستان رسوندم مایکی رو دیدم که روی صندلی نشسته سرش رو بین دستاش گرفته داره میلرزه قلبم ریخت
اما:مایکی چی شده
مایکی:نگران نباش حال هر دوتاشون خوبه
اما:خداروشکر پس چرا گریه میکنی
مایکی:بخاطر ا/ت نگرانه اینه که بعدا به بچش چی بگه پدرش کیه از کجا اومده
سرش رو بالا آورد و توی چشمام نگاه کرد
مایکی:اما اگه به اون بچه بگیم من پدرشم چی؟
چی میگفت دیوونه شده بود سیلی بهش زدم
اما:خودت میدونی چی میگی ا/ت عمرا قبول کنه اگه اون بچه یه روز بفهمه چی از تو و ا/ت متنفر میشه بخاطر این دروغ حقیقت تلخ بهتر از دروغ شیرینه
بعد بغلش کردم
اما:میدونم مایکی برات سخته ولی درستش میکنیم باشه؟
خونه ا/ت و خانواده ش
هوتارو:ا/ت کجاست خاله جان
ا/م:نمیدونم نمی دونم این داره دیوونه م میکنه
هوتارو:هوم که اینطور خودم پیداش میکنم نمیزارم مال کسی شه اگه لازم باشه اون بچه رو هم از بین میبرم
ا/م:پسرم لطفا پیداش کن
هوتارو لبخند شیطانی زد اون همین الان هم میدونست ا/ت کجاست از خونه خارج شد و با یکی تماس گرفت
هوتارو:نقشه همینطور که میخوایم شد؟عالیه خوب برو فقط سریع باش
کسی نمیدونست چه اتفاقی قراره بیوفته
داخل بیمارستان
آروم قدم بر میداشت و لباس دکتر ها رو پوشیده بود اونقدر توی اون لباس ها خوش قیافه بود که کسی نمیتوانست بگه اون دکتر جعلیه به سمت اتاق ا/ت رفت
ناشناس:خانم ا/ت ا/ف درسته
ا/ت:بله
تا بله رو گفت دستمالی روی صورتش قرار گرفت و بیهوش شد اون فرد خیلی راحت ا/ت رو روی وینچر گذاشت و از بیمارستان خارج کرد بدون اینکه اما یا مایکی بفهمن......
خوب از اینجا قراره داستان دارک شه ولی وقتی که ویس رو باز میکنم حمایت هاتون رو میبینم برای نوشتن پارت انرژی میگیرم....
۱۳.۳k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.