فیک:black fate
فیک:black fate
پارت50
(دو هفته بعد ۱۰ شب)
{عمارت لی}
felix:
=همه بعد شام بودن توی نشینمن بودن...باید امشب به خانواده اش میگفت...نمیتونست دوریه عشقش رو تحمل کنه..
فلیکس: من میخوام یه چیزی بهتون بگم....
ته یانگ: خب..بگو...
فلیکس:...من باید زندگیه خودمو تشکیل...بدم...و هرکسی تویه زندگیش,عاشق میشه دقیقا مث تو بابا و تو عمو انسان ها عاشق شدنشون به دست خودشون نیس...و من عاشق شدم...میخوام ازدواج کنیم و امید وارم راضی بشید
ته یانگ: حالا این دختر خانوم...کیه...
=نفس عمیقی کشید چشاشو بهشون دوخت...
فلیکس: یانگ انیش..
=تمام اعضای خانواده بجز هیونجین شک...شد
ته یانگ: الان چه زری زدی...
فلیکس:من عاشق یانگ انیشم میخوام باهاش ازدواج کنم...
ته یانگ:...لعنتی...دهنتو...ببند..میفهمی چی میگی...من هگز نمیزارم با ا ن هر*زه..ازدواج کنی...هیچ وقت نمیزارم... و به هیچ راهی فک نکن که باهاش ازدواج کنی...هرگز اجازه نمیدم..
=فلیکس که تعجب کرد و حرصی...شده بود...داد زد....
فلیکس: اون هرزه...نیس....مراقب باش...چی میگی... من باداون دختر ازدواج میکنم و فامیلی لی رو براش میزارم لی انیش
=پدر...بلند شد و فلیکس هم بلند شد یه سیلی محکم زد زدی گوشش
ته یانگ: پس بخاطر یه دختر جلو پدرت ایستادگی میکنی
حق ندادی فامیل لی رو کثیف کنی تا وقتی من زنده ام نمیزارم باهاش ازدواج کنی...
فلیکس: من من دیگه به این خونه بر نمیگردم...من هیچ وقت انیش رو از دست نمیدیم...
ته یانگ: یادت نره من کیم...
= فلیکس بدون معطل کردن...از خونه خارج شد...اون نمیتونست حتی برای یک دقیقه هم...انیش و نداشته باشه..دختری...که عاشقش بود رو باید هرجور بود به دست میاورد...نباید از دستش...بده هیچ وقت..
ولی کاش سرنوشت هم..باهاش همکاری میکرد.
yeonjun:
=داشت دیوونه میشد...نباید انیش,رو از دست میداد...استرس داشت هزار فکر به سرش رسیده بود
فلیکس رو بکشه ...انیش رو بدزده...نمیدونست چیکار کنه...کنه
سوبین: یونجون بسه بیا به خودتتتت...میدونی دو هفته اس,همینطور گریه میکنی
یونجون: نمیتونم میدونی چقدر سخته...میدونی...من دارم از,دستش میدم...
سوبین:ببین نمیزاریم از دستش بدی...فقط به خودت بیا خواهش میکنم لطفا...به خودت بیا...
یونجون: خوب...قول میدی
سوبین: قول میدم میریم فلیکس و میدزدیم میبریمش چین...با انیش ازدواج میکنی تا ابد مال تو میشه
یونجون: قول دادی!
سوبین: من بهت قول دادم...نمیزارم ناراحت بشی عزیزم...
یونجون: ممنونم...
سوبین: وظیفه مه.....
یونجون: ولی اگه انیش راضب نشد چی...
ادامه اسلاید بعد.
حمایت یادتون نره
پارت50
(دو هفته بعد ۱۰ شب)
{عمارت لی}
felix:
=همه بعد شام بودن توی نشینمن بودن...باید امشب به خانواده اش میگفت...نمیتونست دوریه عشقش رو تحمل کنه..
فلیکس: من میخوام یه چیزی بهتون بگم....
ته یانگ: خب..بگو...
فلیکس:...من باید زندگیه خودمو تشکیل...بدم...و هرکسی تویه زندگیش,عاشق میشه دقیقا مث تو بابا و تو عمو انسان ها عاشق شدنشون به دست خودشون نیس...و من عاشق شدم...میخوام ازدواج کنیم و امید وارم راضی بشید
ته یانگ: حالا این دختر خانوم...کیه...
=نفس عمیقی کشید چشاشو بهشون دوخت...
فلیکس: یانگ انیش..
=تمام اعضای خانواده بجز هیونجین شک...شد
ته یانگ: الان چه زری زدی...
فلیکس:من عاشق یانگ انیشم میخوام باهاش ازدواج کنم...
ته یانگ:...لعنتی...دهنتو...ببند..میفهمی چی میگی...من هگز نمیزارم با ا ن هر*زه..ازدواج کنی...هیچ وقت نمیزارم... و به هیچ راهی فک نکن که باهاش ازدواج کنی...هرگز اجازه نمیدم..
=فلیکس که تعجب کرد و حرصی...شده بود...داد زد....
فلیکس: اون هرزه...نیس....مراقب باش...چی میگی... من باداون دختر ازدواج میکنم و فامیلی لی رو براش میزارم لی انیش
=پدر...بلند شد و فلیکس هم بلند شد یه سیلی محکم زد زدی گوشش
ته یانگ: پس بخاطر یه دختر جلو پدرت ایستادگی میکنی
حق ندادی فامیل لی رو کثیف کنی تا وقتی من زنده ام نمیزارم باهاش ازدواج کنی...
فلیکس: من من دیگه به این خونه بر نمیگردم...من هیچ وقت انیش رو از دست نمیدیم...
ته یانگ: یادت نره من کیم...
= فلیکس بدون معطل کردن...از خونه خارج شد...اون نمیتونست حتی برای یک دقیقه هم...انیش و نداشته باشه..دختری...که عاشقش بود رو باید هرجور بود به دست میاورد...نباید از دستش...بده هیچ وقت..
ولی کاش سرنوشت هم..باهاش همکاری میکرد.
yeonjun:
=داشت دیوونه میشد...نباید انیش,رو از دست میداد...استرس داشت هزار فکر به سرش رسیده بود
فلیکس رو بکشه ...انیش رو بدزده...نمیدونست چیکار کنه...کنه
سوبین: یونجون بسه بیا به خودتتتت...میدونی دو هفته اس,همینطور گریه میکنی
یونجون: نمیتونم میدونی چقدر سخته...میدونی...من دارم از,دستش میدم...
سوبین:ببین نمیزاریم از دستش بدی...فقط به خودت بیا خواهش میکنم لطفا...به خودت بیا...
یونجون: خوب...قول میدی
سوبین: قول میدم میریم فلیکس و میدزدیم میبریمش چین...با انیش ازدواج میکنی تا ابد مال تو میشه
یونجون: قول دادی!
سوبین: من بهت قول دادم...نمیزارم ناراحت بشی عزیزم...
یونجون: ممنونم...
سوبین: وظیفه مه.....
یونجون: ولی اگه انیش راضب نشد چی...
ادامه اسلاید بعد.
حمایت یادتون نره
۵۴۸
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.