part²⁷🏹💕
اگه زمان به عقب برمیگشت بازم انتخابش همین دختر بود! اما نگران بود... پدرش به همین راحتی بیخیال نمیشد... بدترین مشکل زندگی ما آدمه اینه که نمیدونیم زمانی که الان سپری میکنیم روز های خوشه زندگیمونه یا نه! گاهی اوقات زمانه ثابت کرده موقعی که فکر میکنی خیلی بدبختی تازه روز های خوش زندگیت رو سپری میکنی و توفان در راهه
پدر نامجون « لعنتییییی! اون حق نداره منو اینجوری تهدید کنه... نشونت میدم کیم نامجون! مقابل چشمان خودت از شر اون دختر خلاص میشم...
یک هفته بعد //
جیمین « یک هفته از اون ماجرا میگذره و دیگه کسی سر کلاس کیم نامجون جرات تقلب کردن نداشت... و اما احساسات من! نمیدونستم حسم به هه ری چیه و چرا اینقدر برام مهمه.... اون متعلق به نامجون بود پس چرا قلب من اینقدر براش بی تابی میکنه؟ چرا با کوچکترین توجه اش قلبم بی جنبه بازی در میاره؟
_با کشیده شدن دستش توسط هه ری رشته افکارش پاره شد و با تعجب به چهره بشاش هه ری خیره شد... اون دختر واقعا نماد زیبایی و مهربونیه... اونقدر تند دویده بود که قفسه سینه اش تند تند بالا و پایین میشد و دنبال مجالی برای بیان حرفاش بود
جیمین « خیلی دوست دارم بدونم باز دوباره چه سوژه ای پیدا کردی که اینطوری اومدی دنبال من! ببین دیگه نمیتونم باهات همکاری کنم... آخرین باری که کمکت کردم نزدیک بود نامجون هیونگ سر جفتمون رو بر باد بده
هه ری « جیمینااا... اول گوش کن بعدش اگه خوب نبود بیخیال میشیم... اخه طرف دشمن خونی تو هم هست
جیمین « نگو که میخواهی استاد هیلر در کله پا کنی!!!!
هه ری « خب رو مخه... من از فیزیک متنفرم
جیمین « کی قراره جواب نامجون رو بده؟
هه ری « قرار نیست بفهمه
جیمین « عقل کل هیچ دانشجویی جز تو ازین کارا نمیکنه
هه ری « ضد حال
جیمین « هه ری! یه لحظه بیا
هه ری « چیزی شده جیمینا؟
جیمین « بیا بهت میگم
هه ری « سالن تئاتر فرسوده دانشگاه مکانی بود که وقتی تنها میشدیم میرفتیم اونجا... وقتی رسیدیم جیمین روی سکو نشست و گفت
جیمین « این مدت رفتار مشکوکی مشاهده نکردی؟
هه ری « چی مثلا؟
جیمین « یه چیزی مثل اینکه کسی مراقبت باشه یا تعقیبت کنه!
هه ری « چی! امکان نداره... اخه مگه من کیم؟
جیمین « دارن تعقیبت میکنن
هه ری « حتما اشتباه میکنی جیمینا
جیمین « دانشجوی جدید رو که میشناسی؟
هه ری « خب اره...
جیمین « از وقتی اومده مدام دور و ور تو میپلکه
هه ری « خب شاید کراش زده
جیمین « *پوکر
*پارک هه ری و پارک جیمین به دفتر مدیریت....
جیمین « همینو کم داشتیم!
هه ری « شک نداشته باش نامجون رفته نمرات رو چک کرده و اومده ارشاد مون کنه!
جیمین « هوفففف... راه بیفت پارک هه ری
نامجون « هدایت اون دو تا شیطان رجیم رو به من سپرده بودن !
پدر نامجون « لعنتییییی! اون حق نداره منو اینجوری تهدید کنه... نشونت میدم کیم نامجون! مقابل چشمان خودت از شر اون دختر خلاص میشم...
یک هفته بعد //
جیمین « یک هفته از اون ماجرا میگذره و دیگه کسی سر کلاس کیم نامجون جرات تقلب کردن نداشت... و اما احساسات من! نمیدونستم حسم به هه ری چیه و چرا اینقدر برام مهمه.... اون متعلق به نامجون بود پس چرا قلب من اینقدر براش بی تابی میکنه؟ چرا با کوچکترین توجه اش قلبم بی جنبه بازی در میاره؟
_با کشیده شدن دستش توسط هه ری رشته افکارش پاره شد و با تعجب به چهره بشاش هه ری خیره شد... اون دختر واقعا نماد زیبایی و مهربونیه... اونقدر تند دویده بود که قفسه سینه اش تند تند بالا و پایین میشد و دنبال مجالی برای بیان حرفاش بود
جیمین « خیلی دوست دارم بدونم باز دوباره چه سوژه ای پیدا کردی که اینطوری اومدی دنبال من! ببین دیگه نمیتونم باهات همکاری کنم... آخرین باری که کمکت کردم نزدیک بود نامجون هیونگ سر جفتمون رو بر باد بده
هه ری « جیمینااا... اول گوش کن بعدش اگه خوب نبود بیخیال میشیم... اخه طرف دشمن خونی تو هم هست
جیمین « نگو که میخواهی استاد هیلر در کله پا کنی!!!!
هه ری « خب رو مخه... من از فیزیک متنفرم
جیمین « کی قراره جواب نامجون رو بده؟
هه ری « قرار نیست بفهمه
جیمین « عقل کل هیچ دانشجویی جز تو ازین کارا نمیکنه
هه ری « ضد حال
جیمین « هه ری! یه لحظه بیا
هه ری « چیزی شده جیمینا؟
جیمین « بیا بهت میگم
هه ری « سالن تئاتر فرسوده دانشگاه مکانی بود که وقتی تنها میشدیم میرفتیم اونجا... وقتی رسیدیم جیمین روی سکو نشست و گفت
جیمین « این مدت رفتار مشکوکی مشاهده نکردی؟
هه ری « چی مثلا؟
جیمین « یه چیزی مثل اینکه کسی مراقبت باشه یا تعقیبت کنه!
هه ری « چی! امکان نداره... اخه مگه من کیم؟
جیمین « دارن تعقیبت میکنن
هه ری « حتما اشتباه میکنی جیمینا
جیمین « دانشجوی جدید رو که میشناسی؟
هه ری « خب اره...
جیمین « از وقتی اومده مدام دور و ور تو میپلکه
هه ری « خب شاید کراش زده
جیمین « *پوکر
*پارک هه ری و پارک جیمین به دفتر مدیریت....
جیمین « همینو کم داشتیم!
هه ری « شک نداشته باش نامجون رفته نمرات رو چک کرده و اومده ارشاد مون کنه!
جیمین « هوفففف... راه بیفت پارک هه ری
نامجون « هدایت اون دو تا شیطان رجیم رو به من سپرده بودن !
۱۰۵.۰k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.