مرد پشت نقاب...
پارت 18
منم دیگه رفتم سمت خونه خودمون و تو راه تازه یادم افتاد که از لیان نپرسیدم خانوادش کی برمیگردن اخه واقعا دلم میخواد با باباش ارتباط برقرار کنم.
یه هفته از اون جریانا میگذره و پدر و مادر کوک مدتی برگشتن.
لیان چهار روز بود مدرسه نمیومد و گوشیشم جواب نمیداد و من جدی نگرانش بودم.
دست خواهرمو گرفتم و بهش چرت و پرت گفتم که مثلا لیان رو میشناسه و اینا بعد رفتیم خونشون.
درو زدیم و مامان لیان جواب داد و سریع یورا جواب داد
*خاله ما اومدیم لیان رو ببینیم.
مامان لیان بیاید تویه بی حوصله ای گفت و رفتیم تو آسانسور چپچپ به یورا نگا کردم و با لحن تمسخرآمیزی گفتم خاله و اداشو در اوردم که باعث شد عصبی بشه و بگه
*همش بخاطر توعه کله خرابه تازه مسخرمم میکنی؟ من دیگه ادامه...
رسیدیم و در آسانسور باز شد.
+خفه شو بیا
یه جعبه شیرینی دست یورا بود و من گوشی و سوییچ بنزم دستم بود.
مامان لیان منو میشناخت وقتی درو باز کرد به لبخند گرم اما بی حوصله ای زد و باهام دست داد و خوش امد گویی گفت با یورا هم همین طور درحالی که یورا رو نمیشناخت اما بازم گرم برخورد کرد مامانش واقعا فرشته بود.
+خاله این خواهرمه یورا
وقتی گفتم خاله یورا با یه قیافه کج و کوله نگام کرد.
M.L خوشبختم یورا بیاید داخل
*چیزی شده؟ رنگ و روتون پریده
M.Lلیان مریض شده همش درگیر اونم
+چیشده مگه؟
M.L چند وقت پیش خونه تنها بود وقتی برگشتیم دیدیم کف زمین بیهوش افتاده سریع بردیم بیمارستان و اینا و گفتن چیز خواصی نیست و یه شوک ساده بهش وارد شده ولی بعد اونم همش کابوس میبینه و به ما نمیگه داستان چیه خدا میبینه هر شب چند بار ارومش میکنم تا بخوابه ولی...
مامان لیان داشت حرف میزد که یهو یه صدای جیغ از اتاق اومد و از اتاق بغلش بابای لیان اومد بیرون و سریع رفت سمت اتاق لیان.
M.L فک کنم بازم خواب بد دیده.باباش آرومش میکنه فعلا شما بیاید بشینید
نشستیم و مامان لیان رفت آشپزخونه. من با استرس به یورا نگا کردم که اونم با یه استرس شدید تر به لبه میز چشم دوخته بود و داشت پوست لبشو مثل چی میکند
چند دقیقه بعد بابای لیان اومد بیرون و نگاش به ما افتاد و سلام کرد ماهم متقابلاً سلام کردیم و براش پاشدیم اومد پیشمون و رو مبل تک نفره کنارمون نشست برای اولین بار حس میکردم بچه خوبیم چون به استایلم و لحن حرف زدنم رسیده بودم و مثل بچه مثبتا نشسته بودم رو مبل
D.L تو باید کوک باشی درسته ؟
+بله
D.L هومم فک میکردم یه پسر شاخ تازه به دوران رسیده باشی ولی الان میبینم همچی برعکسه هنوزم برا مدرسه از ذو لباس فرم هودی میپوشی؟ یادمه چندین سال قبل وقتی میدیدمت اینجوری بودی
+اووو بله ولی خبب...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
منم دیگه رفتم سمت خونه خودمون و تو راه تازه یادم افتاد که از لیان نپرسیدم خانوادش کی برمیگردن اخه واقعا دلم میخواد با باباش ارتباط برقرار کنم.
یه هفته از اون جریانا میگذره و پدر و مادر کوک مدتی برگشتن.
لیان چهار روز بود مدرسه نمیومد و گوشیشم جواب نمیداد و من جدی نگرانش بودم.
دست خواهرمو گرفتم و بهش چرت و پرت گفتم که مثلا لیان رو میشناسه و اینا بعد رفتیم خونشون.
درو زدیم و مامان لیان جواب داد و سریع یورا جواب داد
*خاله ما اومدیم لیان رو ببینیم.
مامان لیان بیاید تویه بی حوصله ای گفت و رفتیم تو آسانسور چپچپ به یورا نگا کردم و با لحن تمسخرآمیزی گفتم خاله و اداشو در اوردم که باعث شد عصبی بشه و بگه
*همش بخاطر توعه کله خرابه تازه مسخرمم میکنی؟ من دیگه ادامه...
رسیدیم و در آسانسور باز شد.
+خفه شو بیا
یه جعبه شیرینی دست یورا بود و من گوشی و سوییچ بنزم دستم بود.
مامان لیان منو میشناخت وقتی درو باز کرد به لبخند گرم اما بی حوصله ای زد و باهام دست داد و خوش امد گویی گفت با یورا هم همین طور درحالی که یورا رو نمیشناخت اما بازم گرم برخورد کرد مامانش واقعا فرشته بود.
+خاله این خواهرمه یورا
وقتی گفتم خاله یورا با یه قیافه کج و کوله نگام کرد.
M.L خوشبختم یورا بیاید داخل
*چیزی شده؟ رنگ و روتون پریده
M.Lلیان مریض شده همش درگیر اونم
+چیشده مگه؟
M.L چند وقت پیش خونه تنها بود وقتی برگشتیم دیدیم کف زمین بیهوش افتاده سریع بردیم بیمارستان و اینا و گفتن چیز خواصی نیست و یه شوک ساده بهش وارد شده ولی بعد اونم همش کابوس میبینه و به ما نمیگه داستان چیه خدا میبینه هر شب چند بار ارومش میکنم تا بخوابه ولی...
مامان لیان داشت حرف میزد که یهو یه صدای جیغ از اتاق اومد و از اتاق بغلش بابای لیان اومد بیرون و سریع رفت سمت اتاق لیان.
M.L فک کنم بازم خواب بد دیده.باباش آرومش میکنه فعلا شما بیاید بشینید
نشستیم و مامان لیان رفت آشپزخونه. من با استرس به یورا نگا کردم که اونم با یه استرس شدید تر به لبه میز چشم دوخته بود و داشت پوست لبشو مثل چی میکند
چند دقیقه بعد بابای لیان اومد بیرون و نگاش به ما افتاد و سلام کرد ماهم متقابلاً سلام کردیم و براش پاشدیم اومد پیشمون و رو مبل تک نفره کنارمون نشست برای اولین بار حس میکردم بچه خوبیم چون به استایلم و لحن حرف زدنم رسیده بودم و مثل بچه مثبتا نشسته بودم رو مبل
D.L تو باید کوک باشی درسته ؟
+بله
D.L هومم فک میکردم یه پسر شاخ تازه به دوران رسیده باشی ولی الان میبینم همچی برعکسه هنوزم برا مدرسه از ذو لباس فرم هودی میپوشی؟ یادمه چندین سال قبل وقتی میدیدمت اینجوری بودی
+اووو بله ولی خبب...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۷.۶k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.