فیک کوک ( سرنوشت من) پارت ۵
از زبان جونگ کوک
گفتم : آخ آجوما آخ...
دستم رو بردم سمته قلبم
آجوما گفت : جونگ کوک من این درد رو میشناسم...تو دوسش داری
گفتم : هنوز نمیدونم..این حس لعنتی چیه که اینقدر اذیتم میکنه
آجوما گفت : هر موقع مطمئن شدی بروز بدش...من دیگه میرم
از اتاق رفت بیرون...
منم به کارام رسیدگی کردم
از زبان ا/ت
نمیتونم اینجا بمونم من هنوز ۱۶ سالمه..تا ۱۸ سالگی باید صبر کنم تا بتونم اموالش رو پس بدم یعنی ۲ سال باید زندانی باشم
محکم در زدم و بلند گفتم : هی اون بیرون کسی هست...هیییی
که قفل در باز شد یه مرده کت و شلوار پوش که توی گوشش یه هدفون بیسیم بود
گفت : کاری دارین ؟
گفتم : باید جونگ کوک رو ببینم... گفت : من اجازه ندارم شما رو ببرم بیرون از اتاق
گفتم : عه که اینطور...زدم روی پاس دوبار و ازش رد شدم بدو بدو از پله ها رفتم پایین که با دوتا نگهبان برخورد کردم نگهبانا گرفتم من در برابر اونا مورچه بودم
هی داد میزدم ولم کنن اما فایده نداشت
که یهو جونگ کوک اومد نگهبانا ولم کردن که روی زانو هام افتادم و موهام ریخت روی صورتم
جونگ کوک نشست جلوم و با دستش چونم رو آورد بالا به صورتم نگاه کرد اشک تو چشام موج میزد
سرش رو کج کرد و گفت : مگه بهت نگفته بودم کاره اشتباهی نکنی وگرنه برات بد میشه
بلند شد
منم بلافاصله بلند شدم و گفتم : بهت پس میدمشون اما الان نمیتونم...من هنوز ۱۶ سالمه هر وقت ۱۸ سالم شد میام و بهت امضا میدم همه رو بهت پس میدم لطفاً بزار برم
خندید و گفت : نه...چرا تا ۱۸ سالگیت صبر نکنیم از کجا معلوم برمیگردی ؟ ها ؟
بعدش بلند داد زد و گفت : ببرینش اتاقش و حتی نزاریان یه لیوان آب بخوره
همینطوری هم هیچی نخوردم چه برسه تا کسی بهم چیزی بده
میخواستم برم دنبالش که نگهبانا گرفتنم
گفتم : ولم کنید عوضیاا..بزارین برم
بردنم توی اتاقم و در رو قفل کردن رفتم پشت در هی با دست و پا میکوبیدم بهش اما فایده نداشت
احساس کردم یکی اومد پشت در صدای همون خانمه بود که گفت : ا/ت اینکار رو نکن...به خودت آسیب میزنی
با گریه گفتم : نه...من..من..میخوام برم نمیتونم بمونم اینجا
اما اصلا حرفی نزد و رفت لعنت بهتون...لعنت
نشستم پشته در پاهام رو بغل کردم و هر چقدر که چشمام توانش رو داشت گریه کردم
بلند شدم و رفتم سر
گفتم : آخ آجوما آخ...
دستم رو بردم سمته قلبم
آجوما گفت : جونگ کوک من این درد رو میشناسم...تو دوسش داری
گفتم : هنوز نمیدونم..این حس لعنتی چیه که اینقدر اذیتم میکنه
آجوما گفت : هر موقع مطمئن شدی بروز بدش...من دیگه میرم
از اتاق رفت بیرون...
منم به کارام رسیدگی کردم
از زبان ا/ت
نمیتونم اینجا بمونم من هنوز ۱۶ سالمه..تا ۱۸ سالگی باید صبر کنم تا بتونم اموالش رو پس بدم یعنی ۲ سال باید زندانی باشم
محکم در زدم و بلند گفتم : هی اون بیرون کسی هست...هیییی
که قفل در باز شد یه مرده کت و شلوار پوش که توی گوشش یه هدفون بیسیم بود
گفت : کاری دارین ؟
گفتم : باید جونگ کوک رو ببینم... گفت : من اجازه ندارم شما رو ببرم بیرون از اتاق
گفتم : عه که اینطور...زدم روی پاس دوبار و ازش رد شدم بدو بدو از پله ها رفتم پایین که با دوتا نگهبان برخورد کردم نگهبانا گرفتم من در برابر اونا مورچه بودم
هی داد میزدم ولم کنن اما فایده نداشت
که یهو جونگ کوک اومد نگهبانا ولم کردن که روی زانو هام افتادم و موهام ریخت روی صورتم
جونگ کوک نشست جلوم و با دستش چونم رو آورد بالا به صورتم نگاه کرد اشک تو چشام موج میزد
سرش رو کج کرد و گفت : مگه بهت نگفته بودم کاره اشتباهی نکنی وگرنه برات بد میشه
بلند شد
منم بلافاصله بلند شدم و گفتم : بهت پس میدمشون اما الان نمیتونم...من هنوز ۱۶ سالمه هر وقت ۱۸ سالم شد میام و بهت امضا میدم همه رو بهت پس میدم لطفاً بزار برم
خندید و گفت : نه...چرا تا ۱۸ سالگیت صبر نکنیم از کجا معلوم برمیگردی ؟ ها ؟
بعدش بلند داد زد و گفت : ببرینش اتاقش و حتی نزاریان یه لیوان آب بخوره
همینطوری هم هیچی نخوردم چه برسه تا کسی بهم چیزی بده
میخواستم برم دنبالش که نگهبانا گرفتنم
گفتم : ولم کنید عوضیاا..بزارین برم
بردنم توی اتاقم و در رو قفل کردن رفتم پشت در هی با دست و پا میکوبیدم بهش اما فایده نداشت
احساس کردم یکی اومد پشت در صدای همون خانمه بود که گفت : ا/ت اینکار رو نکن...به خودت آسیب میزنی
با گریه گفتم : نه...من..من..میخوام برم نمیتونم بمونم اینجا
اما اصلا حرفی نزد و رفت لعنت بهتون...لعنت
نشستم پشته در پاهام رو بغل کردم و هر چقدر که چشمام توانش رو داشت گریه کردم
بلند شدم و رفتم سر
۱۱۱.۴k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.