Playmate ⁶
اون اون یوجین بود ا/ت یوجین و با نابی آشنا کرد ا/ت فقط با اینا صمیمی بود تا خر سال هر سه شون مدرسه رو دست گرفته بودن . زنگی نبود که این ۳ تا دفتر مدرسه نباشن و ازشون امضا نگیرن .ولی هیچ وقت ا/ت و مقصر دعوا ها نمیدونستن چون اون بلد بود چجوری زیر آبی بره برا همین به نابی یوجین خط میداد .
هرسه شون از همه چی راضی بودن با اینکه کمی زندگی هاشون مختلف بود ولی ....
**خاندان کیم
چان عموی تهیونگ دوباره جانشین شده بود برای اینکه بتونه دوباره اون مقام و ثروت و به دست بیاره سرپرستی تهیونگ و به عهده گرفته بود
ولی همش نقش بازی بود اون قدر تهیونگ و از بچگی عذاب می داد که تهیونگی که هیچ وقت از کسی متنفر نشده بود از عموش متنفر بود تحقیر ها و سرکوب های هروزش منت گذاشتن هاش ولی تو ظاهر خیلی خوب بود
چان تهیونگ و تو بهترین مدرسه ها و دانشگاه ها ثبت نام کرده بود و گذاشته بود تحصیل کنه بهترین مهارت هارو بهش آموزش داده بود
از تیر اندازی . سوار کاری. ورش های رزمی تا آموزش زبان های مختلف تهیونگ تقریبا توی هر چیزی مهارت داشت به جز روابط اجتماعی چون کسی نبود بهش اینارو یاد بده کسی نبود ازش به درستی تقلید کنه.
تو این سن هیچ دوستی نداشت هرکس که دورش بود یا به خاطر منافع مالی بود یا منافع جایگاهی
توی این سال های بیشتر مهارت هایی که یاد گرفته بود برا این بود که بتونه عین بقیه خاندان یه مافیا خوب بشه که تا اینجا از همه موفق تر بود .
تهیونگ هنوز به اتفاق گذشته فکر می کد ولی به جای اینکه دلش تنگ بشه یا هرچی... بیشتر عصبی می شد دنبال انتقام بود ولی اونجوری که فکر می کرد نبود .
هیچ وقت خلاف تصورات غلطش فکر نکرده بود همیشه توی خاطراتش از ا/ت و کوک متنفر می شد اما یه چیزی ته دلش اینجوری نبود کاملا خلاف همه چی بود ولی اونو بروز نمی داد اصلا بروز نمی داد.
یانگ توی اون شرکتی که کار می کرد مدیر شده بود
کوک هم دانشگاه رو تموم کرده بود و دنبال کار بود البته تو این سالها خیی کار پاره وقت انجام داده بود تا زیاد خرج روی دست یانگ نزاره یانگ به کوک گفته بود که بیاد تا توی شرکت خودش کار کنه اما کوک کاملا مخالف بود اون توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و کار های مالی و انجام می داد چند ماهی نگذشت که شد دستیار و دست راست مدیر شرکت یه جورایی همه ازش راضی بودن هیچ اشتباهی رو انجام نمی داد خیلی دقیق بود ولی اون علاوه در شرکت به یه کار دیگه هم مشغول بود وقتی وارد اون راه شد چیز زیادی ازش نمی دونست و فقط به خاطر پول واردش شد اما الان الان....
آره درسته کوک به اتفاق با یکی از دوست هاش وارد این کار شده بود پدر دوستش (دوستش فیلیکس ) مافیا بود فیلیکس هم که وضعیت کوک و دیده بود با مخفی کاری و دورغ این کار و یه چیز دیگه جلوه داد توی دم و ستگاه پدر فیلکس شده بود همه کاره حتی بهتر از فیلیکس بود ولی کوک همه چی رو میدونست و فهمیده بود ...
ا/ت از همه چی کوک با خبر بود خیلی بهش گفته بود که از این کار بیاد بیرون تا اتفاقی نیوفته اما کوک سعی می کرد ا/ت و راضی کنه و سرش و گرم کنه تا زیاد نگران نباشه
کوک به ثروت زیادی رسیده بود یه خونه بزرگ خریده بود به همه چی دسترسی داشت اما فعلا ازشون استفاده نمی کرد منتظر زمان بود..
کوک بیشتر این کار هارو به خاطر ا/ت می کرد حتی یه وقت هایی بیشتر از یانگ بار رو دوشش بود سعی می کرد جوری رفتار کنه که هیچ وقت ا/ت حس نکنه تنهاست و کسی و نداره نمی تونست به خواهرش رک بگه که دوسش داره ولی هرکاری می کرد تا ا/ت بفهمه
کوک دوست داشت تا دوباره اون شخصیت قبلی ا/ت و ببینه اما نمی شد هر کاری می کرد تا ا/ت با همه عین خودش رفتار کنه ولی نمی شد
ا/ت و کوک هر روز میرفتن محله قدیمیشون و از بالا شهر و نگاه میکردن هر دوشون اتفاق های که تو روز افتاده بود و برای هم میگفتن گاهی کوک از گذشته می گفت ولی ا/ت هیچ وقت از گذشته حرف نمیزد ا/ت تهیونگ و هم بازی بچه گی هاشو فراموش کرده بود ولی کوک نه (تهکوک شد 😂) کوک تمام مدت به ا/ت نگاه می کرد و به این فکر می کرد چقدر زود ابجی کوچولوش انقدر بزگ شده بیشتر نگرانش می شد کوک خیلی مهارت ها به ا/ت یاد داده بود اما نه عین چان با کلاس و اینا همه چیزار رو خودش به ا/ت یاد داده بود تا اگر اتفاقی افتاد بتونه از خودش محافظت کنه باهم میرفتن باشگاه و کلی تمرین می کردن و
هرسه شون از همه چی راضی بودن با اینکه کمی زندگی هاشون مختلف بود ولی ....
**خاندان کیم
چان عموی تهیونگ دوباره جانشین شده بود برای اینکه بتونه دوباره اون مقام و ثروت و به دست بیاره سرپرستی تهیونگ و به عهده گرفته بود
ولی همش نقش بازی بود اون قدر تهیونگ و از بچگی عذاب می داد که تهیونگی که هیچ وقت از کسی متنفر نشده بود از عموش متنفر بود تحقیر ها و سرکوب های هروزش منت گذاشتن هاش ولی تو ظاهر خیلی خوب بود
چان تهیونگ و تو بهترین مدرسه ها و دانشگاه ها ثبت نام کرده بود و گذاشته بود تحصیل کنه بهترین مهارت هارو بهش آموزش داده بود
از تیر اندازی . سوار کاری. ورش های رزمی تا آموزش زبان های مختلف تهیونگ تقریبا توی هر چیزی مهارت داشت به جز روابط اجتماعی چون کسی نبود بهش اینارو یاد بده کسی نبود ازش به درستی تقلید کنه.
تو این سن هیچ دوستی نداشت هرکس که دورش بود یا به خاطر منافع مالی بود یا منافع جایگاهی
توی این سال های بیشتر مهارت هایی که یاد گرفته بود برا این بود که بتونه عین بقیه خاندان یه مافیا خوب بشه که تا اینجا از همه موفق تر بود .
تهیونگ هنوز به اتفاق گذشته فکر می کد ولی به جای اینکه دلش تنگ بشه یا هرچی... بیشتر عصبی می شد دنبال انتقام بود ولی اونجوری که فکر می کرد نبود .
هیچ وقت خلاف تصورات غلطش فکر نکرده بود همیشه توی خاطراتش از ا/ت و کوک متنفر می شد اما یه چیزی ته دلش اینجوری نبود کاملا خلاف همه چی بود ولی اونو بروز نمی داد اصلا بروز نمی داد.
یانگ توی اون شرکتی که کار می کرد مدیر شده بود
کوک هم دانشگاه رو تموم کرده بود و دنبال کار بود البته تو این سالها خیی کار پاره وقت انجام داده بود تا زیاد خرج روی دست یانگ نزاره یانگ به کوک گفته بود که بیاد تا توی شرکت خودش کار کنه اما کوک کاملا مخالف بود اون توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و کار های مالی و انجام می داد چند ماهی نگذشت که شد دستیار و دست راست مدیر شرکت یه جورایی همه ازش راضی بودن هیچ اشتباهی رو انجام نمی داد خیلی دقیق بود ولی اون علاوه در شرکت به یه کار دیگه هم مشغول بود وقتی وارد اون راه شد چیز زیادی ازش نمی دونست و فقط به خاطر پول واردش شد اما الان الان....
آره درسته کوک به اتفاق با یکی از دوست هاش وارد این کار شده بود پدر دوستش (دوستش فیلیکس ) مافیا بود فیلیکس هم که وضعیت کوک و دیده بود با مخفی کاری و دورغ این کار و یه چیز دیگه جلوه داد توی دم و ستگاه پدر فیلکس شده بود همه کاره حتی بهتر از فیلیکس بود ولی کوک همه چی رو میدونست و فهمیده بود ...
ا/ت از همه چی کوک با خبر بود خیلی بهش گفته بود که از این کار بیاد بیرون تا اتفاقی نیوفته اما کوک سعی می کرد ا/ت و راضی کنه و سرش و گرم کنه تا زیاد نگران نباشه
کوک به ثروت زیادی رسیده بود یه خونه بزرگ خریده بود به همه چی دسترسی داشت اما فعلا ازشون استفاده نمی کرد منتظر زمان بود..
کوک بیشتر این کار هارو به خاطر ا/ت می کرد حتی یه وقت هایی بیشتر از یانگ بار رو دوشش بود سعی می کرد جوری رفتار کنه که هیچ وقت ا/ت حس نکنه تنهاست و کسی و نداره نمی تونست به خواهرش رک بگه که دوسش داره ولی هرکاری می کرد تا ا/ت بفهمه
کوک دوست داشت تا دوباره اون شخصیت قبلی ا/ت و ببینه اما نمی شد هر کاری می کرد تا ا/ت با همه عین خودش رفتار کنه ولی نمی شد
ا/ت و کوک هر روز میرفتن محله قدیمیشون و از بالا شهر و نگاه میکردن هر دوشون اتفاق های که تو روز افتاده بود و برای هم میگفتن گاهی کوک از گذشته می گفت ولی ا/ت هیچ وقت از گذشته حرف نمیزد ا/ت تهیونگ و هم بازی بچه گی هاشو فراموش کرده بود ولی کوک نه (تهکوک شد 😂) کوک تمام مدت به ا/ت نگاه می کرد و به این فکر می کرد چقدر زود ابجی کوچولوش انقدر بزگ شده بیشتر نگرانش می شد کوک خیلی مهارت ها به ا/ت یاد داده بود اما نه عین چان با کلاس و اینا همه چیزار رو خودش به ا/ت یاد داده بود تا اگر اتفاقی افتاد بتونه از خودش محافظت کنه باهم میرفتن باشگاه و کلی تمرین می کردن و
۱۱.۶k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.