P6
ویو آیسل
هوا تاریک بود خیلیم تاریک بود تو اقیانوس راهمو داشتم گم میکردم به زور قلعمونو پیدا کردم
درارو باز کردمو رفتم تو رفتم طبقه بالا اتاق بابامو در زدم
بابا:بیا تو
درو باز کردم رفتم تو
+ب بابا؟
بابا:میشنوم؟
+خب من
بابا:روی آب بودی؟مگه بهت نگفتم نرو؟
+خ خب من فقط چون اونجا قشنگه میرم ب ببخشید
بابا:اون پسره دوست جدیدته؟
+پ پسره؟
بابا:آقای جئون جانگکوک پدرش مافیا عموش صیاد ببینم خانم مون شما قصد مردن داری؟
+بابا اونجور که فکر میکنی نیست من فقط..
بابا:ساکت،دیگه تا شش ماه حق نداری از خونه بیرون بریییییی(عربده)
+نه نه نه بابا لطفا نکننن(گریه)
بابا:برو اتاقتتت
با سرعت دویدم سمت اتاقم واردش شدمو درو محکم پشت سرم بستم
اخه چرا اینجوری میکنی؟بابا روی آب اونقدرام بد نیست من میخام دنیارو ببینم انقدر خودخواه نباشششش
«صبح»
با صدای صدف دریایی غلتی روی تخت زدمو بیدار شدم
از اتاق رفتم بیرون پدرم خونه نبود
رفتم درو باز کنم اما قفل بود
+نهههه لعنتی
بیخیال شدم رفتم تا یه چیزی بخورم انقدر که تو یخچال غذاهای متنوعی بود نمیدونستم کدومو بخورم
میگو رو انتخاب میکنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد اینکه حسابی خوردم سیر شدمو رفتم تو اتاقم
امروز تولدمه
رفتم به سمت اتاق پدرم تا به کمد عتیقه ها نگاهی بندازم
هی این چیه؟
ازین صدفا که صدای قشنگی دارن
گذاشتمش کنار گوشم چه صدای خوبی میده آرامش بخشه
کاش میتونستم برم بالا روی آب یعنی جونگکوک اومده؟
ویو کوک
از اون جلسه لعنتی بیرون اومدم
اخه من نمیخوام مافیا شم من این دردمو به کی بگم
برم یه سر دریا شاید حالم بهتر شد
به سمت دریا قدم برداشم
امروز تولدشه
چی براش بگیرم؟،چی دوست داره؟،بزار برم توی این مغازه عطیقه فروشی؟
-سلام،خسته نباشید
#سلام پسرم خوش اومدی
یه پیر مرد ضعیف پشت صندوق قدیمی نشسته بود با عینک گردو خاک گرفتش
-میخواستم برای یه موجود خاص کادو بگیرم
#ولی ما برای حیوانات وسیله نداریم
-حیوانات؟نه نه نه حیوون نیست
#پس چیه پسر جون؟
-آممم نمیتونم بگم فقط زیادی از حد خوشگله اون دختره کتاب دوست داره و خجالتیه
پیر مرد که کاملا منظور کوکو فهمیده بود رفت تا یه چیزی برای ماهزاده جئون بیاره
(۱۰مین بعد)
بالاخره پیرمرد اومد یه چیز براق تو دستش بود
و همینطور بزرگ
#معمولا دخترای خوشگل عاشق چیزای براقن فکر کنم این براش خوب باشه
یه صدف بزرگ که مانند صندوقچه بود و داخلش پر از جواهرات جور واجور و به همراه کلید
-این عالیه همینو میخام
کارتمو به دست پیرمرد سپردم بعد از گفتن رمز از اون مغازه بیرون اومدم
و با خوشحالی به سمت ماهزاده ام رفتم
هوا تاریک بود خیلیم تاریک بود تو اقیانوس راهمو داشتم گم میکردم به زور قلعمونو پیدا کردم
درارو باز کردمو رفتم تو رفتم طبقه بالا اتاق بابامو در زدم
بابا:بیا تو
درو باز کردم رفتم تو
+ب بابا؟
بابا:میشنوم؟
+خب من
بابا:روی آب بودی؟مگه بهت نگفتم نرو؟
+خ خب من فقط چون اونجا قشنگه میرم ب ببخشید
بابا:اون پسره دوست جدیدته؟
+پ پسره؟
بابا:آقای جئون جانگکوک پدرش مافیا عموش صیاد ببینم خانم مون شما قصد مردن داری؟
+بابا اونجور که فکر میکنی نیست من فقط..
بابا:ساکت،دیگه تا شش ماه حق نداری از خونه بیرون بریییییی(عربده)
+نه نه نه بابا لطفا نکننن(گریه)
بابا:برو اتاقتتت
با سرعت دویدم سمت اتاقم واردش شدمو درو محکم پشت سرم بستم
اخه چرا اینجوری میکنی؟بابا روی آب اونقدرام بد نیست من میخام دنیارو ببینم انقدر خودخواه نباشششش
«صبح»
با صدای صدف دریایی غلتی روی تخت زدمو بیدار شدم
از اتاق رفتم بیرون پدرم خونه نبود
رفتم درو باز کنم اما قفل بود
+نهههه لعنتی
بیخیال شدم رفتم تا یه چیزی بخورم انقدر که تو یخچال غذاهای متنوعی بود نمیدونستم کدومو بخورم
میگو رو انتخاب میکنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد اینکه حسابی خوردم سیر شدمو رفتم تو اتاقم
امروز تولدمه
رفتم به سمت اتاق پدرم تا به کمد عتیقه ها نگاهی بندازم
هی این چیه؟
ازین صدفا که صدای قشنگی دارن
گذاشتمش کنار گوشم چه صدای خوبی میده آرامش بخشه
کاش میتونستم برم بالا روی آب یعنی جونگکوک اومده؟
ویو کوک
از اون جلسه لعنتی بیرون اومدم
اخه من نمیخوام مافیا شم من این دردمو به کی بگم
برم یه سر دریا شاید حالم بهتر شد
به سمت دریا قدم برداشم
امروز تولدشه
چی براش بگیرم؟،چی دوست داره؟،بزار برم توی این مغازه عطیقه فروشی؟
-سلام،خسته نباشید
#سلام پسرم خوش اومدی
یه پیر مرد ضعیف پشت صندوق قدیمی نشسته بود با عینک گردو خاک گرفتش
-میخواستم برای یه موجود خاص کادو بگیرم
#ولی ما برای حیوانات وسیله نداریم
-حیوانات؟نه نه نه حیوون نیست
#پس چیه پسر جون؟
-آممم نمیتونم بگم فقط زیادی از حد خوشگله اون دختره کتاب دوست داره و خجالتیه
پیر مرد که کاملا منظور کوکو فهمیده بود رفت تا یه چیزی برای ماهزاده جئون بیاره
(۱۰مین بعد)
بالاخره پیرمرد اومد یه چیز براق تو دستش بود
و همینطور بزرگ
#معمولا دخترای خوشگل عاشق چیزای براقن فکر کنم این براش خوب باشه
یه صدف بزرگ که مانند صندوقچه بود و داخلش پر از جواهرات جور واجور و به همراه کلید
-این عالیه همینو میخام
کارتمو به دست پیرمرد سپردم بعد از گفتن رمز از اون مغازه بیرون اومدم
و با خوشحالی به سمت ماهزاده ام رفتم
۱.۳k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.