مافیای جذاب من
پارت ۴
ا/ت ویو
در باز شد
آجوما اومد تو
آجوما: عزیزم بیا بریم شام بخور
چون گشنم بود قبول کردم
ا/ت: باشه الان میام
آجوما رفت منم بعد اون رفتم پایین
جیمین سر میز بزرگی نشسته بود دو تا صندلی دو طرفش بود و پر غذا بود
آجوما: ا/ت برو اونجا بشین
ا/ت: سر میز؟
آجوما: آره عزیزم
رفتم سر میز نشستم و مشغول خوردن شدم
اینقدر گشنم بود که کل میز رو خوردم
جیمین: انگار خیلی گشنت بود
ا/ت: اوم... ولی همش تقصیر توئه اگه تو نبودی الان منم خیلی خوب و خوشحال بودم*با دهن پر
جیمین: اول غذاتو بخور بعد حرف بزن بعدشم درست صحبت کن
ا/ت: دوست دارم به تو چه
جیمین: اعصابم رو خرد نکن وگرنه خودت بد میبینی
ترسیدم و آروم گرفتم
غذامو که خوردم بلند شدم
جیمین از جلوم رد شد
جیمین: ا/ت چند دقیقه دیگه بیا اتاقم اگه نیای بد میبینی
جیمین رفت منم چند دقیقه بعدش رفتم بالا
در رو باز کردم و رفتم تو
جیمین: در زدن بلد نیستی
ا/ت: اومم...
جیمین: زبون هم که نداری
ا/ت: دارم اگه تو اینقدر به من گیر ندی و تحدیدم نکنی منم مثل آدم حرف میزنم
جیمین: خب حرف بزن ولی درست حرف بزن
ا/ت: من درست حرف میزنم مگه چطوری حرف میزنم
جیمین: رو حرف من حرف نزن اینقدر واقعا که رو مخی
ا/ت: خب چیکارم داشتین
جیمین: آفرین همینجوری حرف بزن اگه یه بار دیگه اونجوری حرف بزنی بد بلایی سرت میاد
فردا باید برم به مهمونی یه نفر همه ی ادمای اونجا مافیان و تو باید نقش دوست دخترم رو بازی کنی
ا/ت: ولی....
جیمین: چی *عصبی
ا/ت: ولی من لباس مناسب ندارم
جیمین: نگران نباش لباس رو یکی از خدمتکار ها بهت میده
باید فردا اونجا درست رفتار کنی
از من دور نمیشی
با بقیه هم خیلی صمیمی نشو
ا/ت: چشم
جیمین: میتونی بری
رفتم بیرون
پسره پرو میخواد دیگه براش چیکار کنم با من بدبخت چیکار داره نمیتونه یکی دیگه رو پیدا کنه
بخاطر همین امروز در اتاق رو باز کرد چون به کمک یکی نیاز داشت واقعا که رو مخه
اینقدر تو دلم بهش چرت و پرت گفتم که نگو
رفتم تو اتاقم و خوابیدم
روز بعد
برای ناهار صدان زدن
رفتم پایین
همینطور مشغول خوردن بودم
غذام تموم شد رفتم بالا میخواستم برم تو اتاقم که جیمین جلوم سبز شد
جیمین: ا/ت الان ساعت چهار هست باید ۷ بریم اونجا یه ساعت دیگه آماده شو
ا/ت: چشم میتونم برم تو اتاقم کار دیگه ای ندارین
جیمین: نه برو کم تر هم تو ذهنت به من فحش بده
رفتم تو اتاقم
یعنی چی مگه ذهن منو میخونه میفهمه چی میگم این واقعا چجور آدمیه دیگه
یه ساعت بعد یکی از خدمتکار ها اومد تو اتاقم و یه لباس و یه جفت کفش روش هم داد بهم
گذاشتمش رو تخت و بهش نگاه کردم
لباسه و کفشه خیلی خوشگله جیمین هم سلیقه خوبی داره
قبل اینکه بپوشمش رفتم یه دوش گرفتم
اومدم لباس و کفش رو پوشیدم
تو اتاقم آینه نداشت رفتم بیرون یه آینه پیدا کنم خودم رو ببینم
تا در رو باز کردم چند نفر ریختن تو
اومدن و مشغول آرایش کردن من شدن
وقتی کارشون تموم شد رفتن
رفتم بیرون یه آینه پیدا کردم و خودم رو داشتم نگاره میکردم
چه خوشگل شده بودم
جیمین: انگار از لباس و آرایشت خوشت آومده
ا/ت: اره خیلی خوشگلن سلیقه جالبی داری
نگام به لباسی که پوشیده بود افتاد یه کت شلوار پوشیده بود خیلی جذاب شده بود
دارم چی میگم روانی شدم
اون یه مافیاست نباید ازش خوشم بیاد مخصوصا بعد این بلا هایی که بخاطر اون سرم اومده
با صدای جیمین به خودم اومدم
جیمین: ا/ت.... ا/ت
ا/ت: هان
جیمین: کجایی بریم
ا/ت: باشه
سوار ماشینی شدیم و راه افتادیم
....
ادامه توی پارت بعد...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
ا/ت ویو
در باز شد
آجوما اومد تو
آجوما: عزیزم بیا بریم شام بخور
چون گشنم بود قبول کردم
ا/ت: باشه الان میام
آجوما رفت منم بعد اون رفتم پایین
جیمین سر میز بزرگی نشسته بود دو تا صندلی دو طرفش بود و پر غذا بود
آجوما: ا/ت برو اونجا بشین
ا/ت: سر میز؟
آجوما: آره عزیزم
رفتم سر میز نشستم و مشغول خوردن شدم
اینقدر گشنم بود که کل میز رو خوردم
جیمین: انگار خیلی گشنت بود
ا/ت: اوم... ولی همش تقصیر توئه اگه تو نبودی الان منم خیلی خوب و خوشحال بودم*با دهن پر
جیمین: اول غذاتو بخور بعد حرف بزن بعدشم درست صحبت کن
ا/ت: دوست دارم به تو چه
جیمین: اعصابم رو خرد نکن وگرنه خودت بد میبینی
ترسیدم و آروم گرفتم
غذامو که خوردم بلند شدم
جیمین از جلوم رد شد
جیمین: ا/ت چند دقیقه دیگه بیا اتاقم اگه نیای بد میبینی
جیمین رفت منم چند دقیقه بعدش رفتم بالا
در رو باز کردم و رفتم تو
جیمین: در زدن بلد نیستی
ا/ت: اومم...
جیمین: زبون هم که نداری
ا/ت: دارم اگه تو اینقدر به من گیر ندی و تحدیدم نکنی منم مثل آدم حرف میزنم
جیمین: خب حرف بزن ولی درست حرف بزن
ا/ت: من درست حرف میزنم مگه چطوری حرف میزنم
جیمین: رو حرف من حرف نزن اینقدر واقعا که رو مخی
ا/ت: خب چیکارم داشتین
جیمین: آفرین همینجوری حرف بزن اگه یه بار دیگه اونجوری حرف بزنی بد بلایی سرت میاد
فردا باید برم به مهمونی یه نفر همه ی ادمای اونجا مافیان و تو باید نقش دوست دخترم رو بازی کنی
ا/ت: ولی....
جیمین: چی *عصبی
ا/ت: ولی من لباس مناسب ندارم
جیمین: نگران نباش لباس رو یکی از خدمتکار ها بهت میده
باید فردا اونجا درست رفتار کنی
از من دور نمیشی
با بقیه هم خیلی صمیمی نشو
ا/ت: چشم
جیمین: میتونی بری
رفتم بیرون
پسره پرو میخواد دیگه براش چیکار کنم با من بدبخت چیکار داره نمیتونه یکی دیگه رو پیدا کنه
بخاطر همین امروز در اتاق رو باز کرد چون به کمک یکی نیاز داشت واقعا که رو مخه
اینقدر تو دلم بهش چرت و پرت گفتم که نگو
رفتم تو اتاقم و خوابیدم
روز بعد
برای ناهار صدان زدن
رفتم پایین
همینطور مشغول خوردن بودم
غذام تموم شد رفتم بالا میخواستم برم تو اتاقم که جیمین جلوم سبز شد
جیمین: ا/ت الان ساعت چهار هست باید ۷ بریم اونجا یه ساعت دیگه آماده شو
ا/ت: چشم میتونم برم تو اتاقم کار دیگه ای ندارین
جیمین: نه برو کم تر هم تو ذهنت به من فحش بده
رفتم تو اتاقم
یعنی چی مگه ذهن منو میخونه میفهمه چی میگم این واقعا چجور آدمیه دیگه
یه ساعت بعد یکی از خدمتکار ها اومد تو اتاقم و یه لباس و یه جفت کفش روش هم داد بهم
گذاشتمش رو تخت و بهش نگاه کردم
لباسه و کفشه خیلی خوشگله جیمین هم سلیقه خوبی داره
قبل اینکه بپوشمش رفتم یه دوش گرفتم
اومدم لباس و کفش رو پوشیدم
تو اتاقم آینه نداشت رفتم بیرون یه آینه پیدا کنم خودم رو ببینم
تا در رو باز کردم چند نفر ریختن تو
اومدن و مشغول آرایش کردن من شدن
وقتی کارشون تموم شد رفتن
رفتم بیرون یه آینه پیدا کردم و خودم رو داشتم نگاره میکردم
چه خوشگل شده بودم
جیمین: انگار از لباس و آرایشت خوشت آومده
ا/ت: اره خیلی خوشگلن سلیقه جالبی داری
نگام به لباسی که پوشیده بود افتاد یه کت شلوار پوشیده بود خیلی جذاب شده بود
دارم چی میگم روانی شدم
اون یه مافیاست نباید ازش خوشم بیاد مخصوصا بعد این بلا هایی که بخاطر اون سرم اومده
با صدای جیمین به خودم اومدم
جیمین: ا/ت.... ا/ت
ا/ت: هان
جیمین: کجایی بریم
ا/ت: باشه
سوار ماشینی شدیم و راه افتادیم
....
ادامه توی پارت بعد...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
۱۷.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.