من عاشقش شدم ²⁶

من عاشقش شدم ²⁶
×: برو گمشو بابا
دایون: برو دست و صورتت و بشور خودت واسه خودت درست کن
×: گمشو بیرون میخوام لباس عوض کنم
دایون: رفتم نخورم
×: الان گشنمه شاید بخورم پس گمشو بیرون(داد که نه عربده)
دایون: باش رفتم(یه نمه ترسید)
مردیکه ی گاو نر بلندم گفتم که بشنوه بله بله شما با خواندن یک پارت رمان من تمام کلمات بد رو یاد می‌گیرد خوب دیگه رفتم یه آب هویج و یه کیک واسه صبحانه درست کردم و روش یکم پودر بیهوش کننده ریختم و بیش از حد درسته میخوام خودم بخورمش اما صد در صد می‌بردم بیمارستان و عمارت آنچنان خاصی هم نداره که بخواد پزشک مخصوص داشته باشه و رفتم آخرین نقطه ی میز نشستم و خوردم چند دیقه بعدش سیاهی........
از زبان دایون
داشتم صبحونه نیاوردم که یهو سوجون پخش زمین شد فورا گذاشتمش تو ماشین و بردمش بیمارستان و بردنش داخل یه اتاق که ورود آدم ها ممنوع بود بردن و بعد چند ساعات گفتن که ایشون فوت کردن نمیدونم چرا مگه چیکار کرد که بمیره اعصابم داغون بود و زدم زیر گریه

خانم ها و آقایون لطفا فوحش ندین اگه غمگین بود داخل ژانر میزدم غمگین میزدم

خیلی ۵ تا لایک ۱ کامنت بزارین که داستان داره جالب میشه