فیک 《 bad boy 》
فیک 《 bad boy 》
P*24*(اخرین پارت فصل اول)
که یهو صدای در اومد فهمیدم یورا اومده میخاستم بی توجه باشم که خدمتکار اومد در اتاقمو زد
(علامت خدمتکار =)
کوک:بله؟
=پدرتون گفتن بیاین پایین
کوک:تو برو پایین من الان میام
=چشم
کوک:
خدمتکار رفت پایین یه نگاه تو اینه به خودم انداختم لباسامو درست کردم و رفتم پایین
تا بورا منو دید بلند شد دستمو کشید و منو نشوند کنار خودش
منم هیچ راهی برای اعتراض نداشتم
پ/ک: خب ممنونم که اومدین
پ/ب=پدر بورا
پ/ب:خب من چون عجله دارم بیاین عروسی رو سه روز دیگه بگیریم
م/ب: اره منم همین فکرو میکنم .....شما چی؟
پ/ک: منم موافقم ...... پس بچه ها هم حتما موافقن
بورا:بله ماهم موافقیم
پ/ک: خب پاشیم بریم شام بخوریم:/
*سر میز شام کوک فقط با غذا بازی میکرد و دست به هیچی نمیزد
بورا:کوک حالت خوبه؟
کوک:ه..ها؟ اره خوبم
بعد شام خانواده بورا میخاستن برن که پدر کوک گفت
پ/ک : امشب رو اینجا بمونید بعد برید
پ/ب: حالا که اصرار میکنید باشه (دقیقا کی اصرار کرد؟ :/)
م/ب: خب ما کجا بخوابیم؟
پ/ک: تو اتاق مهمون و بورا هم.....
کوک: بورا هم تو اتاق مهمان میخوابه
بورا: یاااا چی میگی من میخام پیش تو بخابمم(تو غلط کردی دختره ی چندشش)
پ/ک: حتما کوک شوخیش گرفته .... بورا تو میتونی تو اتاق کوک بخابی
کوک:پس منم تو اتاق بابام میخابم
پ/ک: یا شوخیت گرفته؟
پ/ب:بسه دیگه ما که رفتیم بخابیم شما هم برید
پ/ک : ببخشید
*همشون رفتن اتاقاشون
کوک:
این دختره اومد تو اتاقم بی توجه بهش رو تخت خوابیدم که دیدم میخواد بیاد کنارم بخوابه
کوک: چیکار داری میکنی؟(جدی)
بورا : دارم میام کنار عشقم میخابم دیگه(خفه شو دختره ی .....)
کوک: لازم نکرده برو رو کاناپه بخواب
بورا: یاا این چه حرفیه
*بورا کنارش دراز شد و کوک هم بی توجه بهش خوابید
(ویو روز عروسی (ادمینتون زیادی گشاده :/)
کوک:
اصلا حالم خوب نبود همش به ا/ت فکر میکردم ......اگه بخاطر پدرم نبود الان میتونستیم بهترین زندگی رو داشته باشیم............
که پدرم صدام زد رفتم و اونجا کنار حاجیه وایستادم (همونجایی که داماد وایمیسته منتظر عروس دیگه :/)
که بورا اومد قیافش شبیه عن شده بود
حاجیه یه چند تا چرت و پرت گفت منم از روی اجبار گفتم بله
که حاجیه گفت
حاجی : همو ببوسید
الان من باید اونو ببوسمممم؟ چرااا اخه
دیدم داره صورتشو نزدیکم میکنه به زور منم نزدیکش شدم ولی قبل از اینکه لبشو رو لبم بزاره دستمو رو لبم گزاشتم جوری که دیده نشه (یعنی به جای لبش دستشو بوسید :/)
و ازش جدا شدم...........
از همین روز کابوسم شروع شد..........
یعنی الان ا/ت تو چه وضعه؟
یعنی حالش خوبه..............
.
.
و اینم شروعی بود که پایانش معلوم نیست..................
پایان فصل اول :)
شرطا برای فصل دوم :
۴۰ لایک
۶۰ کامنت
P*24*(اخرین پارت فصل اول)
که یهو صدای در اومد فهمیدم یورا اومده میخاستم بی توجه باشم که خدمتکار اومد در اتاقمو زد
(علامت خدمتکار =)
کوک:بله؟
=پدرتون گفتن بیاین پایین
کوک:تو برو پایین من الان میام
=چشم
کوک:
خدمتکار رفت پایین یه نگاه تو اینه به خودم انداختم لباسامو درست کردم و رفتم پایین
تا بورا منو دید بلند شد دستمو کشید و منو نشوند کنار خودش
منم هیچ راهی برای اعتراض نداشتم
پ/ک: خب ممنونم که اومدین
پ/ب=پدر بورا
پ/ب:خب من چون عجله دارم بیاین عروسی رو سه روز دیگه بگیریم
م/ب: اره منم همین فکرو میکنم .....شما چی؟
پ/ک: منم موافقم ...... پس بچه ها هم حتما موافقن
بورا:بله ماهم موافقیم
پ/ک: خب پاشیم بریم شام بخوریم:/
*سر میز شام کوک فقط با غذا بازی میکرد و دست به هیچی نمیزد
بورا:کوک حالت خوبه؟
کوک:ه..ها؟ اره خوبم
بعد شام خانواده بورا میخاستن برن که پدر کوک گفت
پ/ک : امشب رو اینجا بمونید بعد برید
پ/ب: حالا که اصرار میکنید باشه (دقیقا کی اصرار کرد؟ :/)
م/ب: خب ما کجا بخوابیم؟
پ/ک: تو اتاق مهمون و بورا هم.....
کوک: بورا هم تو اتاق مهمان میخوابه
بورا: یاااا چی میگی من میخام پیش تو بخابمم(تو غلط کردی دختره ی چندشش)
پ/ک: حتما کوک شوخیش گرفته .... بورا تو میتونی تو اتاق کوک بخابی
کوک:پس منم تو اتاق بابام میخابم
پ/ک: یا شوخیت گرفته؟
پ/ب:بسه دیگه ما که رفتیم بخابیم شما هم برید
پ/ک : ببخشید
*همشون رفتن اتاقاشون
کوک:
این دختره اومد تو اتاقم بی توجه بهش رو تخت خوابیدم که دیدم میخواد بیاد کنارم بخوابه
کوک: چیکار داری میکنی؟(جدی)
بورا : دارم میام کنار عشقم میخابم دیگه(خفه شو دختره ی .....)
کوک: لازم نکرده برو رو کاناپه بخواب
بورا: یاا این چه حرفیه
*بورا کنارش دراز شد و کوک هم بی توجه بهش خوابید
(ویو روز عروسی (ادمینتون زیادی گشاده :/)
کوک:
اصلا حالم خوب نبود همش به ا/ت فکر میکردم ......اگه بخاطر پدرم نبود الان میتونستیم بهترین زندگی رو داشته باشیم............
که پدرم صدام زد رفتم و اونجا کنار حاجیه وایستادم (همونجایی که داماد وایمیسته منتظر عروس دیگه :/)
که بورا اومد قیافش شبیه عن شده بود
حاجیه یه چند تا چرت و پرت گفت منم از روی اجبار گفتم بله
که حاجیه گفت
حاجی : همو ببوسید
الان من باید اونو ببوسمممم؟ چرااا اخه
دیدم داره صورتشو نزدیکم میکنه به زور منم نزدیکش شدم ولی قبل از اینکه لبشو رو لبم بزاره دستمو رو لبم گزاشتم جوری که دیده نشه (یعنی به جای لبش دستشو بوسید :/)
و ازش جدا شدم...........
از همین روز کابوسم شروع شد..........
یعنی الان ا/ت تو چه وضعه؟
یعنی حالش خوبه..............
.
.
و اینم شروعی بود که پایانش معلوم نیست..................
پایان فصل اول :)
شرطا برای فصل دوم :
۴۰ لایک
۶۰ کامنت
۲۳.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.