ᴀᴛᴛʀᴀᴄᴛɪᴠᴇ ᴄʟᴀꜱꜱᴍᴀᴛᴇ p4
*صبح*
باز باید پاشم برم مدرسه این چه زندگیه مسخره ایه همش مدرسه درس امتحان (حق🗿) گوشیم زنگ خورد
داییش: اتتتت
ات: دایییییییی *اشک شوق*
داییش: امروز قراره بیام و برات یه سوپرایز باور نکردنی دارم
ات: خودت بیای هم کافیه.
دایی: مطمئنم بفهمی سوپرایز چیه خوشحال تر میشی
ات: کنجکاو شدم
دایی: اصلا فکر هم نکن که بگم چیه
ات: باشه بابا من باید برم مدرسه
دایی: موفق باشی
ات: ممنون
آماده شدم و رفتم بیرون هوا خیلی خوب بود تصمیم گرفتم پیاده به مدرسه برم تو راه به جک و لیا فکر میکردم یعنی امروز هم باید دعوا بکنم
تهیونگ: اتتتتتتتت
ات: بله
برگشتم که نگاه کنم کیه دیدم تهیونگ داشت نفس نفس میزد
تهیونگ: یه...لحظه..(داره نفس نفس میزنه)
ات: چیه؟
تهیونگ: خواستم باهم بریم
ات: آها
من همیشه تنهایی به مدرسه میرفتم برام عجیب بود که داره باهام میاد
تهیونگ: خوب امتحان رو خوندی؟
ات: چه امتحانیییی؟؟
تهیونگ: شوخی کردم دیروز مگه معلم ها بودن؟😂
ات: اوف
جلو در مدرسه بودیم که یه ماشین اومد جلومون اون جیهون و لیا بودن
ات: همین رو کم داشتیم
تهیونگ: بهشون محل نزار
ات: باشه
بدون اینکه نگاهشون کنم از کنارشون رد شدم
جیهون: متاسفم ات
ات: به چپم
جیهون: اما من دوست دارم
ات: نداشته باش
لیا: دختره ی بی لیاقت
ات: مثل تو
تهیونگ: ولشون کن ارزش ندارن
دستمو گرفت همراه خودش کشوند
ات: میخواستم اونا رو جر بدم چرا جلومو گرفتی؟
تهیونگ: مدیر گفته دعوا نکنی
ات: به حرف اون پیرمرد گوش میکنی؟
تهیونگ: بی ادب
دستمو ول کرد و رفت تو کلاس
ات: دیروز معلم ها نبودن پس خودت رو معرفی نکردی
تهیونگ: خوب امروز معرفی میکنم
ات: میدونی که اونجایی که نشستی جای منه؟
تهیونگ: خوب بیا پیشم بشین
ات: هعی خدا
رفتم نشستم پیشش همه دخترا بد نگام میکردن من که کاری نکردم خودش اومد نشست پیش من
تهیونگ: بزا زنگ بزنم به کوک
ات: کوک دیگه کیه؟
تهیونگ: دوست بچگیم
ات: آها
تهیونگ: الو
کوک: ببخشید کار دارم بعداً بگو بای
تهیونگ: باشه....
دیدم یهو تعجب کرد
ات: چی شده؟
تهیونگ: هیچی کار داشت
ات: آها
معلم اومد داخل همه بلند شدن و احترام گذاشتن و دوباره نشستن
معلم: خوب دیروز وقت نشد تا با دانش آموز جدید آشنا بشیم لطفا بیا و خودتو معرفی کن
تهیونگ: چشم
تهیونگ: کیم تهیونگ هستم از آشنایی با شما خوشبختم
معلم: کجا میخوای بشینی
تهیونگ: کنار ات
تا به من اشاره کرد همه برگشتن با چهره ترسناکی نگام کردن حس بدی گرفتم
معلم: باشه پس برو بشین
تهیونگ: چشم
دیدم با لبخندش داره میاد سمتم با لبخند خیلی جذابه
نشست و معلم درس رو شروع کرد آخه چرا باید زنگ اول این ریاضی کوفتی باشهههه
داشت خوابم میبرد رو دستم خوابیدم
معلم: ات
ات:....
معلم: تهیونگ ات خوابه
تهیونگ: بله
معلم: بیدارش کن
تو خواب بودم که یکی آروم داشت تکونم میداد سرمو بالا بردم دیدم همه زل زدن بهم آدم ندیدن؟
معلم: سرکلاس من میخوابی؟
ات: ببخشید
معلم: نمیشه زنگ آخر وقتی همه رفتن خونه باید همینجا باشی و کلاس رو تمیز کنی
ات: باشه
امروز قرار بود داییم بیاد و من باید بشینم کلاس رو تمیز کنم این چه جور زندگیه:/
معلم: خوب بچه ها از این مطلبی که امروز توضیح دادم امتحان میگیرم
ات: بدبخت شدم *آروم*
تهیونگ: میخوای بهت یاد بدم من ریاضی رو خوب بلدم
ات: واقعا یادم میدی؟
تهیونگ: آره
ات: مرسی
تهیونگ: چه کیوت شدی
ات: من؟کیوتی؟اشتباه گرفتی
تهیونگ: *خنده*
معلم رفت بیرون همه دور تهیونگ جمع شدن منم رفتم یه گوشه وایسادم
_______________________
۱۱ تا لایک ۲۵ تا کامنت
باز باید پاشم برم مدرسه این چه زندگیه مسخره ایه همش مدرسه درس امتحان (حق🗿) گوشیم زنگ خورد
داییش: اتتتت
ات: دایییییییی *اشک شوق*
داییش: امروز قراره بیام و برات یه سوپرایز باور نکردنی دارم
ات: خودت بیای هم کافیه.
دایی: مطمئنم بفهمی سوپرایز چیه خوشحال تر میشی
ات: کنجکاو شدم
دایی: اصلا فکر هم نکن که بگم چیه
ات: باشه بابا من باید برم مدرسه
دایی: موفق باشی
ات: ممنون
آماده شدم و رفتم بیرون هوا خیلی خوب بود تصمیم گرفتم پیاده به مدرسه برم تو راه به جک و لیا فکر میکردم یعنی امروز هم باید دعوا بکنم
تهیونگ: اتتتتتتتت
ات: بله
برگشتم که نگاه کنم کیه دیدم تهیونگ داشت نفس نفس میزد
تهیونگ: یه...لحظه..(داره نفس نفس میزنه)
ات: چیه؟
تهیونگ: خواستم باهم بریم
ات: آها
من همیشه تنهایی به مدرسه میرفتم برام عجیب بود که داره باهام میاد
تهیونگ: خوب امتحان رو خوندی؟
ات: چه امتحانیییی؟؟
تهیونگ: شوخی کردم دیروز مگه معلم ها بودن؟😂
ات: اوف
جلو در مدرسه بودیم که یه ماشین اومد جلومون اون جیهون و لیا بودن
ات: همین رو کم داشتیم
تهیونگ: بهشون محل نزار
ات: باشه
بدون اینکه نگاهشون کنم از کنارشون رد شدم
جیهون: متاسفم ات
ات: به چپم
جیهون: اما من دوست دارم
ات: نداشته باش
لیا: دختره ی بی لیاقت
ات: مثل تو
تهیونگ: ولشون کن ارزش ندارن
دستمو گرفت همراه خودش کشوند
ات: میخواستم اونا رو جر بدم چرا جلومو گرفتی؟
تهیونگ: مدیر گفته دعوا نکنی
ات: به حرف اون پیرمرد گوش میکنی؟
تهیونگ: بی ادب
دستمو ول کرد و رفت تو کلاس
ات: دیروز معلم ها نبودن پس خودت رو معرفی نکردی
تهیونگ: خوب امروز معرفی میکنم
ات: میدونی که اونجایی که نشستی جای منه؟
تهیونگ: خوب بیا پیشم بشین
ات: هعی خدا
رفتم نشستم پیشش همه دخترا بد نگام میکردن من که کاری نکردم خودش اومد نشست پیش من
تهیونگ: بزا زنگ بزنم به کوک
ات: کوک دیگه کیه؟
تهیونگ: دوست بچگیم
ات: آها
تهیونگ: الو
کوک: ببخشید کار دارم بعداً بگو بای
تهیونگ: باشه....
دیدم یهو تعجب کرد
ات: چی شده؟
تهیونگ: هیچی کار داشت
ات: آها
معلم اومد داخل همه بلند شدن و احترام گذاشتن و دوباره نشستن
معلم: خوب دیروز وقت نشد تا با دانش آموز جدید آشنا بشیم لطفا بیا و خودتو معرفی کن
تهیونگ: چشم
تهیونگ: کیم تهیونگ هستم از آشنایی با شما خوشبختم
معلم: کجا میخوای بشینی
تهیونگ: کنار ات
تا به من اشاره کرد همه برگشتن با چهره ترسناکی نگام کردن حس بدی گرفتم
معلم: باشه پس برو بشین
تهیونگ: چشم
دیدم با لبخندش داره میاد سمتم با لبخند خیلی جذابه
نشست و معلم درس رو شروع کرد آخه چرا باید زنگ اول این ریاضی کوفتی باشهههه
داشت خوابم میبرد رو دستم خوابیدم
معلم: ات
ات:....
معلم: تهیونگ ات خوابه
تهیونگ: بله
معلم: بیدارش کن
تو خواب بودم که یکی آروم داشت تکونم میداد سرمو بالا بردم دیدم همه زل زدن بهم آدم ندیدن؟
معلم: سرکلاس من میخوابی؟
ات: ببخشید
معلم: نمیشه زنگ آخر وقتی همه رفتن خونه باید همینجا باشی و کلاس رو تمیز کنی
ات: باشه
امروز قرار بود داییم بیاد و من باید بشینم کلاس رو تمیز کنم این چه جور زندگیه:/
معلم: خوب بچه ها از این مطلبی که امروز توضیح دادم امتحان میگیرم
ات: بدبخت شدم *آروم*
تهیونگ: میخوای بهت یاد بدم من ریاضی رو خوب بلدم
ات: واقعا یادم میدی؟
تهیونگ: آره
ات: مرسی
تهیونگ: چه کیوت شدی
ات: من؟کیوتی؟اشتباه گرفتی
تهیونگ: *خنده*
معلم رفت بیرون همه دور تهیونگ جمع شدن منم رفتم یه گوشه وایسادم
_______________________
۱۱ تا لایک ۲۵ تا کامنت
۱۵.۳k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.