وقتی باران می بارید p5
با یاد اون دوتا تپلو های ناز ذوق زده گفتم :
_ وای نمیدونی چقد دلم برای بچه هات تنگ شده حتما یه روز بیدارشون اینجا
گونمو بوسید:
_ باشه عزیزم مراقب خودت باش
_ توعم همین طور خانم نابغه
بعد از رفتن آنجلا ناهار درس کردم
بعد از ظهر هم مشخصات جئون جونگ کوک رو برام ایمیل کرد
یه بار دیگه دورشون کردم
ساعت ۶ شده بود
پرده رو کنار زدم و ب خیابون ها خیره شدم
۴ سال میشد ک زندگیه جديدي تو این شهر آغاز کردم
زندگی ای پر از ریسک پر از خطر
اما پشیمون نیستم
درسته ک مجبور بودم اما مهم اینه ک هنوزم شوهرم رو دوست دارم
اون هم عاشقانه منو میپرسته
هیچ کس از هویت و مشخصات واقعی ما با خبر نیست
حتی فضول ترین همسایه ها !
نزدیک ۱۰ بود ک ویلیام اومد خونه
مثل همیشه با عشق رفتم استقبالش
بوسه ای رو گونش گذاشتم و کتشو از تنش درآوردم
دست و صورتش رو شست و با هم میز رو چیدیم
داشتم با کفگیر غذا رو تو بشقاب می کشیدم ک دستی دور شکمم حلقه شد :
_ خانمم چطوره؟
نمیدونست با همین جمله ی کوتاه چند تن قند تو دلم آب شد
لبخند گرمی زدم :
_ مگه گرسنت نیست بزار غذا بکشم دیگه
_ حیف زحمت کشیدی برای غذا و گرنه خوب میدونستم بجای غذا کی رو بخورم
خنده ای کردم و نشستیم سر میز گفتم:
_ خب چه خبر امروز چیکارا کردی؟
مقدار سالاد تو دهنش گذاشت :
_ یه سر رفتم خشک شویی ...بعدم رفتم انبار ، نزدیک آخر ماهه محموله ها از مرز میرسه برای همین سرم شلوغ شده
_ وای نمیدونی چقد دلم برای بچه هات تنگ شده حتما یه روز بیدارشون اینجا
گونمو بوسید:
_ باشه عزیزم مراقب خودت باش
_ توعم همین طور خانم نابغه
بعد از رفتن آنجلا ناهار درس کردم
بعد از ظهر هم مشخصات جئون جونگ کوک رو برام ایمیل کرد
یه بار دیگه دورشون کردم
ساعت ۶ شده بود
پرده رو کنار زدم و ب خیابون ها خیره شدم
۴ سال میشد ک زندگیه جديدي تو این شهر آغاز کردم
زندگی ای پر از ریسک پر از خطر
اما پشیمون نیستم
درسته ک مجبور بودم اما مهم اینه ک هنوزم شوهرم رو دوست دارم
اون هم عاشقانه منو میپرسته
هیچ کس از هویت و مشخصات واقعی ما با خبر نیست
حتی فضول ترین همسایه ها !
نزدیک ۱۰ بود ک ویلیام اومد خونه
مثل همیشه با عشق رفتم استقبالش
بوسه ای رو گونش گذاشتم و کتشو از تنش درآوردم
دست و صورتش رو شست و با هم میز رو چیدیم
داشتم با کفگیر غذا رو تو بشقاب می کشیدم ک دستی دور شکمم حلقه شد :
_ خانمم چطوره؟
نمیدونست با همین جمله ی کوتاه چند تن قند تو دلم آب شد
لبخند گرمی زدم :
_ مگه گرسنت نیست بزار غذا بکشم دیگه
_ حیف زحمت کشیدی برای غذا و گرنه خوب میدونستم بجای غذا کی رو بخورم
خنده ای کردم و نشستیم سر میز گفتم:
_ خب چه خبر امروز چیکارا کردی؟
مقدار سالاد تو دهنش گذاشت :
_ یه سر رفتم خشک شویی ...بعدم رفتم انبار ، نزدیک آخر ماهه محموله ها از مرز میرسه برای همین سرم شلوغ شده
۹.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.