Part22
Part22
ا.ت ویو
تو ماشین بودیم دیگه خسته شدم هی میگه توضیح میدم توضیح میدم
ا.ت: یونگی
یونگی: جانم
ا.ت: میشه بگی موضوع چیه بخدا مردم از استرس چیشده خوب
یونگی: اتم همه کسم صبر کن بریم اونجا به همتون توضیح میدم باشه
ا.ت: هوم باشه
یونگی: دستشو گرفتم و ی بوس ریز زدم بهش و حواسمو به جاده دادم
۲۵مین بعد ویوی ا.ت
رفتیم به ی عمارت بزرگ و زیبا که پیاده شدیم همینجوری تو فکر بودم که یهو یونگی جلوم زانو زد و بند کفشمو میبست که منم موهاشو نوازش کردم
یونگی: اتم باید حواست به فندوق باشه که بعد بستن بند روی شکمش ی بوس ریز گذاشتمو بلند شدم بریم
ا.ت: هوم دستمو گرفتو رفتیم زنگ درو زدیم که ی خانم میانسال زیبا درو باز کرد
مامان یونگی: پسرم خودتی
یونگی: ا..اره مامان بعدش مامانمو بغل کردم که وقتی جدا شدیم نگاهش به ا.ت خورد خوب من قبلا تلفنی بهشون همه چیو گفتم
مامان یونگی: ماشالا چه دختر زیبایی پس پسرم حق داره دلشو بهت ببازه
ا.ت: خنده ریز ) ببخشید مزاحم شدم خانم مین
م.یونگی: ای خدا این حرفا چیه تو دیگه الان داری نوه مارو بدنیا میاری پس تو رسما عروس مایی
ا.ت: لپام گل انداخ
م.یونگی: بیاید تو
میرا : داداشی بغل کردن همو ای وای تو باید ا.ت باشی درسته
ا.ت: بله خودم هستم
میرا: وای خدایا چقدر زیبایی
یونگی: داشتم به حرفاشون گوش پیکردم که داداشم اومد و گرم صحبت با اون شدم
ا.ت: نه بابا تو که چشات خیلی زیباست
میرا : وای خدایا یعنی واقا تو قرارع مامان نومون باشی ای خدا دختره یا پسر؟
ا.ت: بنظر خیلی صمیمی و خوب میومدن دیگه اونشو میفهمین حالا
میرا: اع بگو دیگه
ا.ت: همینطوری داشتیم حرف میزدیم که یونگی بحثو باز کرد
یونگی: اهم خوب ما اینجاییم چون من تونستم پدر رو دست گیر کنم همه تو شک بودن اه خیلی خب من ۲ سال پیش تونستم ی معمور امنیتی حرفای بشم واولین حدفم دستگیری پدر بود که تونستم بعد دوسال به جرم قتل بازداشتش کنم و ....اه مادر من متاسفم که اینو میگم ولی حکم قاضی ..اع.اعدام رد شده
چند دیقه فقط سکوت بود که مادرم بلند شد
م.یونگی،: مهم نیست پسر عشق ما از یجایی به بعد تموم شد پس مشکلی نیست
یونگی: من نمیخواستم اینجوری شه فقط میخواستم شما هارو از دستش نجات بدم همین
ا.ت: ی..یونگی چی داری میگی
یونگی رفتم کنارش نشستم گفتم بخدا نمیخواستم اینطوری شع
ا.ت: هوم درک میکنم که میرا پاشد رفت اومدم برم دنبالش داداش یونگی گفت من میرم دلم درد میکرد ولی نشون ندادم یکم گذشتحال همع خوب شد سر شام بودیم که دیگه نتونستم دست یونگیو گرفتم و فشار دادم که فهمید دستشو گذاشت رو شکمم یکم اروم شدم
ا.ت ویو
تو ماشین بودیم دیگه خسته شدم هی میگه توضیح میدم توضیح میدم
ا.ت: یونگی
یونگی: جانم
ا.ت: میشه بگی موضوع چیه بخدا مردم از استرس چیشده خوب
یونگی: اتم همه کسم صبر کن بریم اونجا به همتون توضیح میدم باشه
ا.ت: هوم باشه
یونگی: دستشو گرفتم و ی بوس ریز زدم بهش و حواسمو به جاده دادم
۲۵مین بعد ویوی ا.ت
رفتیم به ی عمارت بزرگ و زیبا که پیاده شدیم همینجوری تو فکر بودم که یهو یونگی جلوم زانو زد و بند کفشمو میبست که منم موهاشو نوازش کردم
یونگی: اتم باید حواست به فندوق باشه که بعد بستن بند روی شکمش ی بوس ریز گذاشتمو بلند شدم بریم
ا.ت: هوم دستمو گرفتو رفتیم زنگ درو زدیم که ی خانم میانسال زیبا درو باز کرد
مامان یونگی: پسرم خودتی
یونگی: ا..اره مامان بعدش مامانمو بغل کردم که وقتی جدا شدیم نگاهش به ا.ت خورد خوب من قبلا تلفنی بهشون همه چیو گفتم
مامان یونگی: ماشالا چه دختر زیبایی پس پسرم حق داره دلشو بهت ببازه
ا.ت: خنده ریز ) ببخشید مزاحم شدم خانم مین
م.یونگی: ای خدا این حرفا چیه تو دیگه الان داری نوه مارو بدنیا میاری پس تو رسما عروس مایی
ا.ت: لپام گل انداخ
م.یونگی: بیاید تو
میرا : داداشی بغل کردن همو ای وای تو باید ا.ت باشی درسته
ا.ت: بله خودم هستم
میرا: وای خدایا چقدر زیبایی
یونگی: داشتم به حرفاشون گوش پیکردم که داداشم اومد و گرم صحبت با اون شدم
ا.ت: نه بابا تو که چشات خیلی زیباست
میرا : وای خدایا یعنی واقا تو قرارع مامان نومون باشی ای خدا دختره یا پسر؟
ا.ت: بنظر خیلی صمیمی و خوب میومدن دیگه اونشو میفهمین حالا
میرا: اع بگو دیگه
ا.ت: همینطوری داشتیم حرف میزدیم که یونگی بحثو باز کرد
یونگی: اهم خوب ما اینجاییم چون من تونستم پدر رو دست گیر کنم همه تو شک بودن اه خیلی خب من ۲ سال پیش تونستم ی معمور امنیتی حرفای بشم واولین حدفم دستگیری پدر بود که تونستم بعد دوسال به جرم قتل بازداشتش کنم و ....اه مادر من متاسفم که اینو میگم ولی حکم قاضی ..اع.اعدام رد شده
چند دیقه فقط سکوت بود که مادرم بلند شد
م.یونگی،: مهم نیست پسر عشق ما از یجایی به بعد تموم شد پس مشکلی نیست
یونگی: من نمیخواستم اینجوری شه فقط میخواستم شما هارو از دستش نجات بدم همین
ا.ت: ی..یونگی چی داری میگی
یونگی رفتم کنارش نشستم گفتم بخدا نمیخواستم اینطوری شع
ا.ت: هوم درک میکنم که میرا پاشد رفت اومدم برم دنبالش داداش یونگی گفت من میرم دلم درد میکرد ولی نشون ندادم یکم گذشتحال همع خوب شد سر شام بودیم که دیگه نتونستم دست یونگیو گرفتم و فشار دادم که فهمید دستشو گذاشت رو شکمم یکم اروم شدم
۱.۵k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.