*☆وقتی مادرت جونشو فدا کرد تا زنده بمونی اما اون... ☆
*☆وقتی مادرت جونشو فدا کرد تا زنده بمونی اما اون... ☆
پارت 3
ویو جونگکوک:)
سلام من جونگکوک هستم و 18سالمه من از بچگی پیش جیهوپ بودم میشه گفت منو اون بزرگ کرد پدر مادرم منو تو بچگی ول کردن عمو یونگی دختر خیلی خوشگل داره ب اسم ا. ت اما اصلا اونو دوس نداره ا. ت با من خیلی صمیمیه ولی من عاشقشم و میخوام بهش بگم امروز تولدشه و من براش گردنبند گرفتم و امروز بهش پیشناهاد میدم
جونگکوک: اوههههه ا. ت چ لباست خوشگلههه خیلی کیوت شدی
ا. ت: ممنون کوکی(بغض)
جونگکوک: ا. ت چیشده نفسم؟
ا. ت: جونگکوک بابام منو دوس نداره کاش بدنیا نمیومدم(بچه مث ابر بهار عر میزنه)
جونگکوک: بیا بغلم گریه نکن
ا. ت: مرسی که هستی کوکی جونم🥺
ویو یونگی:)
15 ساله که با هیچکس مهربون نیستم با ا. ت هم اصلا خوب نیستم ازش خوشم نمیاد(دروغ میگه) ولی خو بچمه نمیشه دوسش نداشته باشم براش بهترین چیزارو فراهم میکنم اما نمیخوام پیشش باشم چند بار دیدم با این پسره جونگکوک حرف میزنه عصبی شدم وای زیاد احمیت ندادم بچش اتفاقی نمیفته داشتم با خودم حرف میزدم که دیدم بلههههههعع جونگکوک ا. تو بغل کرده مث سگ عصبی شدم
یونگی: ا. تتتتتتتتتتتتتتتتتت گمشو بیا اینجااااااا
ویو ا. ت:)
تو بغل جونگکوک بودم که دیدم بابام اومد اولین باره صدام میکنه عرررررررررررررررر
ا. ت: م... مگه چی.... چیشده؟
یونگی: تو بغل این چیکار میکردی؟
جونگکوک: ببخشید ا. ت حالش بد بود واسع همین
یونگی: دیگه نزدیک دخترم نبینمت
جونگکوک: اما...(بغض)
یونگی: همین که شنیدی
دیدم بابام دستمو کشید خیلی کوکیو ناراحت کرد که منم ناراحت شدم اما...
ا. ت: این چه کاری بود کردی هاااا(داد)
یونگی: سر بابات داد نزننننن
ا. ت: تو پدرم نیستی کدوم پدری دخترو تاحالا بغل نمیکنه اسمشو صدا نمیکنه دخترشو بزرگ نمیکنه احمیت نمیده بده بنالللل(گریه و جیغ)
یونگی: تو باعث شدی مادرت بمیرهههههههههه
ا. ت: یعنی اینقدر ازم بد..سیاهی
ویو یونگی:)
ا. ت بخاطر اوت پسره بهم بی احترامی کرد منم بهش گفتم تو باعث مرگ مادرتی که دیدم ا. ت افتاد زمین و بیهوش شد
یونگی: ا. ت.... ا.... ت دخترممممممم(داد)
یونگی: جیهوپپپپپپپپپپپپپپپپپپ جونگکوککککککککککککک کمکم کنیدددددد دخترممممممم(گریه و عربده)
جونگکوک: چیشدهههه ا. تتتتتتتتتتتت
جیهوپ: جونگکوک برو ماشینو بیار باید بریم بیمارستانننننننن
جیهوپ: یونگیو گرفتم از ا. ت دورش کردم اما داشت خودشو ب خاطر دخترش میکشت انکار نع انگار میخواست بمیره
یونگی: ولم کن بزار برم پیش دخترم(گریهههه)
جیهوپ: جونگکوک ا. تو بغل کن و ببر تو ماشین
جونگکوک: چشم
جونگکوک: فرشته کوچولوم قول بده منو ول نکنی(گریه ) و سرشو بوسید بلندش کرد
شرایط پارت بعد*
30 لایک ❤️
پارت 3
ویو جونگکوک:)
سلام من جونگکوک هستم و 18سالمه من از بچگی پیش جیهوپ بودم میشه گفت منو اون بزرگ کرد پدر مادرم منو تو بچگی ول کردن عمو یونگی دختر خیلی خوشگل داره ب اسم ا. ت اما اصلا اونو دوس نداره ا. ت با من خیلی صمیمیه ولی من عاشقشم و میخوام بهش بگم امروز تولدشه و من براش گردنبند گرفتم و امروز بهش پیشناهاد میدم
جونگکوک: اوههههه ا. ت چ لباست خوشگلههه خیلی کیوت شدی
ا. ت: ممنون کوکی(بغض)
جونگکوک: ا. ت چیشده نفسم؟
ا. ت: جونگکوک بابام منو دوس نداره کاش بدنیا نمیومدم(بچه مث ابر بهار عر میزنه)
جونگکوک: بیا بغلم گریه نکن
ا. ت: مرسی که هستی کوکی جونم🥺
ویو یونگی:)
15 ساله که با هیچکس مهربون نیستم با ا. ت هم اصلا خوب نیستم ازش خوشم نمیاد(دروغ میگه) ولی خو بچمه نمیشه دوسش نداشته باشم براش بهترین چیزارو فراهم میکنم اما نمیخوام پیشش باشم چند بار دیدم با این پسره جونگکوک حرف میزنه عصبی شدم وای زیاد احمیت ندادم بچش اتفاقی نمیفته داشتم با خودم حرف میزدم که دیدم بلههههههعع جونگکوک ا. تو بغل کرده مث سگ عصبی شدم
یونگی: ا. تتتتتتتتتتتتتتتتتت گمشو بیا اینجااااااا
ویو ا. ت:)
تو بغل جونگکوک بودم که دیدم بابام اومد اولین باره صدام میکنه عرررررررررررررررر
ا. ت: م... مگه چی.... چیشده؟
یونگی: تو بغل این چیکار میکردی؟
جونگکوک: ببخشید ا. ت حالش بد بود واسع همین
یونگی: دیگه نزدیک دخترم نبینمت
جونگکوک: اما...(بغض)
یونگی: همین که شنیدی
دیدم بابام دستمو کشید خیلی کوکیو ناراحت کرد که منم ناراحت شدم اما...
ا. ت: این چه کاری بود کردی هاااا(داد)
یونگی: سر بابات داد نزننننن
ا. ت: تو پدرم نیستی کدوم پدری دخترو تاحالا بغل نمیکنه اسمشو صدا نمیکنه دخترشو بزرگ نمیکنه احمیت نمیده بده بنالللل(گریه و جیغ)
یونگی: تو باعث شدی مادرت بمیرهههههههههه
ا. ت: یعنی اینقدر ازم بد..سیاهی
ویو یونگی:)
ا. ت بخاطر اوت پسره بهم بی احترامی کرد منم بهش گفتم تو باعث مرگ مادرتی که دیدم ا. ت افتاد زمین و بیهوش شد
یونگی: ا. ت.... ا.... ت دخترممممممم(داد)
یونگی: جیهوپپپپپپپپپپپپپپپپپپ جونگکوککککککککککککک کمکم کنیدددددد دخترممممممم(گریه و عربده)
جونگکوک: چیشدهههه ا. تتتتتتتتتتتت
جیهوپ: جونگکوک برو ماشینو بیار باید بریم بیمارستانننننننن
جیهوپ: یونگیو گرفتم از ا. ت دورش کردم اما داشت خودشو ب خاطر دخترش میکشت انکار نع انگار میخواست بمیره
یونگی: ولم کن بزار برم پیش دخترم(گریهههه)
جیهوپ: جونگکوک ا. تو بغل کن و ببر تو ماشین
جونگکوک: چشم
جونگکوک: فرشته کوچولوم قول بده منو ول نکنی(گریه ) و سرشو بوسید بلندش کرد
شرایط پارت بعد*
30 لایک ❤️
۷.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.