P20
تھیونگ/
دست جونگکوک و گرفتھ بودم و داشتیم سمت قصر حرکت میکردیم.
وقتی رسیدیم وارد اشپزخونھ شدم بھ ھانا گفتم کھ شامو با جین و نامجون و جیمین و والینا بخوریم پس دعوتشون کنھ باید یھ مھمونی خداحافظی میذاشتیم. تو راھرو ھا جونگکوک مسخره بازی درمیاورد تا منو بخندونھ.
ولی یھو جدی شد و وایساد بھ سمتم برگشت و چشماشو ریز کرد +صب کن ببینم! نفسم بند رفت....چیشده بود؟؟؟ +تو اونروز بھ ھانا چی گفتی راستی؟؟ لبخندی موذیانھ زدم. چشماش خمار شد.....ھلم داد و بھ دیوار چسبوند. +صدامو شنیدی کیم.؟ بھ کاراش لبخندی زدم.
دندونای نیشش دراومد.
تقریبا دیگھ نفسم بند رفتھ بود کھ صدای والینا از تھ راھرو اومد سرمو برگردوندم و دیدم دست بھ کمر کنار جیمین وایساده
+ھوی!!بچھ با داداشم چیکار داری؟ جونگکوک پوفی کشید و پشتشو بھ والینا کرد.
+منتظر اون روزم کیم!
بعد کھ اوک شد برگشت +سلام وال! جیمین و والینا دست بھ دست نزدیکمون شدن +وال؟اوک سلام جو! جونگکوک نچ نچی کرد +ببین تو مخفف اسمت از سھ حرف استفاده کردم... سھ تا انگشتشو جلو چشم والینا تکون داد +پس باید بگی جونننننننن جیمین پقی زد زیر خنده.
منو جیمین رو ھم ولو شده بودیم. والینا بھ زور داشت خودشو کنترل میکرد و لپشو گاز میگرفت جونگکوک دستشو جلو اورد و بھ شونھ والینا ضربھ زد +بخند وال مشکلی نیست جیمین در گوشم گفت +تھیونگ ناموسا اینو از کجا اوردی؟ با لبخند گفتم +دو تا جنگل بالاتر از اون باتلاقی کھ والینا گیر تو افتاد جیمین پوکر شد +یاااااا...
+شوخی میکنم جیمینی.....خوشحالم اومدی از رو زمین بلند شدیم و جیمین سمت جونگکوک رفت +فرصت اشنایی پیش نیومد بچھ.....ولی شخصیت دلنشینی داری....خوشبختم جونگکوک دست جیمین و رد کرد و بھ جاش بغلش کرد. +دست خیلی رسمیھ.....تو چیز من میشی.....ام با اخم بھم نگاه کرد
+جیمین میشھ شوھ ِر خواھ ِر شوھرم؟ با اینکھ سفت خنده داری بود اما تایید کردم +خوشبختم شوھر خواھر شوھرم +یاااا پسر تو خیلی کیوتی! گوشمو خاروندم. زیر لب مثل زمزمھ گفتم +ھنوز اون یکی شخصیتشو ندیدی...... وقتی صدای خنده ھای ریزی اومد ھممون سمت تھ راھرو برگشتیم. یھ پیچ بود و دو تا سایھ. با اخم بھم دیگھ نگاه کردیم. کنار ھم وقتی بھ تھ راھرو رسیدیم صدای جینو شنیدم +نامجون بسھ یکی میاد میبینھھھھ و جونگکوک با دیدن صحنھ رو بھ روش دستشو جلو چشمش گذاشت و پشتشو کرد بھ ما. بعد داد زد +یااااا....برید اینکارارو تو اتاقتون کنید! جین با دیدن ما سریع شلوارشو بالا کشید. نامجون لباشو جمع کرده بود. با انگشتم بھشون اشاره کردم +شما دوتا باھمین؟ جین بھ پیشونیش زد +لعنت بھت نامجون جیمین تک خنده ای کرد +بیاید وانمود کنیم چیزی ندیدیم....ولی عروسیتون ماھم دعوت کنید.
یکم کھ دستشون انداختیم و خندیدیم بھ سالن غذا رفتیم.
دست جونگکوک و گرفتھ بودم و داشتیم سمت قصر حرکت میکردیم.
وقتی رسیدیم وارد اشپزخونھ شدم بھ ھانا گفتم کھ شامو با جین و نامجون و جیمین و والینا بخوریم پس دعوتشون کنھ باید یھ مھمونی خداحافظی میذاشتیم. تو راھرو ھا جونگکوک مسخره بازی درمیاورد تا منو بخندونھ.
ولی یھو جدی شد و وایساد بھ سمتم برگشت و چشماشو ریز کرد +صب کن ببینم! نفسم بند رفت....چیشده بود؟؟؟ +تو اونروز بھ ھانا چی گفتی راستی؟؟ لبخندی موذیانھ زدم. چشماش خمار شد.....ھلم داد و بھ دیوار چسبوند. +صدامو شنیدی کیم.؟ بھ کاراش لبخندی زدم.
دندونای نیشش دراومد.
تقریبا دیگھ نفسم بند رفتھ بود کھ صدای والینا از تھ راھرو اومد سرمو برگردوندم و دیدم دست بھ کمر کنار جیمین وایساده
+ھوی!!بچھ با داداشم چیکار داری؟ جونگکوک پوفی کشید و پشتشو بھ والینا کرد.
+منتظر اون روزم کیم!
بعد کھ اوک شد برگشت +سلام وال! جیمین و والینا دست بھ دست نزدیکمون شدن +وال؟اوک سلام جو! جونگکوک نچ نچی کرد +ببین تو مخفف اسمت از سھ حرف استفاده کردم... سھ تا انگشتشو جلو چشم والینا تکون داد +پس باید بگی جونننننننن جیمین پقی زد زیر خنده.
منو جیمین رو ھم ولو شده بودیم. والینا بھ زور داشت خودشو کنترل میکرد و لپشو گاز میگرفت جونگکوک دستشو جلو اورد و بھ شونھ والینا ضربھ زد +بخند وال مشکلی نیست جیمین در گوشم گفت +تھیونگ ناموسا اینو از کجا اوردی؟ با لبخند گفتم +دو تا جنگل بالاتر از اون باتلاقی کھ والینا گیر تو افتاد جیمین پوکر شد +یاااااا...
+شوخی میکنم جیمینی.....خوشحالم اومدی از رو زمین بلند شدیم و جیمین سمت جونگکوک رفت +فرصت اشنایی پیش نیومد بچھ.....ولی شخصیت دلنشینی داری....خوشبختم جونگکوک دست جیمین و رد کرد و بھ جاش بغلش کرد. +دست خیلی رسمیھ.....تو چیز من میشی.....ام با اخم بھم نگاه کرد
+جیمین میشھ شوھ ِر خواھ ِر شوھرم؟ با اینکھ سفت خنده داری بود اما تایید کردم +خوشبختم شوھر خواھر شوھرم +یاااا پسر تو خیلی کیوتی! گوشمو خاروندم. زیر لب مثل زمزمھ گفتم +ھنوز اون یکی شخصیتشو ندیدی...... وقتی صدای خنده ھای ریزی اومد ھممون سمت تھ راھرو برگشتیم. یھ پیچ بود و دو تا سایھ. با اخم بھم دیگھ نگاه کردیم. کنار ھم وقتی بھ تھ راھرو رسیدیم صدای جینو شنیدم +نامجون بسھ یکی میاد میبینھھھھ و جونگکوک با دیدن صحنھ رو بھ روش دستشو جلو چشمش گذاشت و پشتشو کرد بھ ما. بعد داد زد +یااااا....برید اینکارارو تو اتاقتون کنید! جین با دیدن ما سریع شلوارشو بالا کشید. نامجون لباشو جمع کرده بود. با انگشتم بھشون اشاره کردم +شما دوتا باھمین؟ جین بھ پیشونیش زد +لعنت بھت نامجون جیمین تک خنده ای کرد +بیاید وانمود کنیم چیزی ندیدیم....ولی عروسیتون ماھم دعوت کنید.
یکم کھ دستشون انداختیم و خندیدیم بھ سالن غذا رفتیم.
۱.۱k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.