رمان عشق برازنده من
پارت ۱۷
شب**
ویو لیا
کوک بهم گف که امشب مهمونی هس واس همون ی لباس خوشگل پوشیدم قرمز سعی کردم لباس زیاد باز انتخاب نکنم واس همون لباس بلندی پوشیدمم خیلیی دوسش داشتمم ( عکس لباس لیا و مریم رو گذاشتمم) رفتم پایین دیدم کوک خیلی خوشتیپ شده رفتم کنارش
کوک: به لیدیی چ خوشگل شده یکم زیادی خوشگل نکردی؟
لیا: (خنده) ن باوا خوبه تو هم خوشتیپ شدی هاا😉
کوک: عا ممنون 😄. باش بریم
لیا: اوکی
رسیدم چقدر خوشگل جشن رو تزئین کرده بودن که دیدم مریم و شوگا داشت میومد سمتومون که وقتی اومد همدیگر رو بغل کردیمم اخه چقدر دلتنگشم بودمم
مریم: کثلفت خیلییی دلتنگت بودمم ( اشک شوق)
لیا: من بیشتر دلتنگت بودمم عوضی اصلا حالی ازم نمیپرسی چراا( اشک شوق بیشتر)
مریم: گوه نخور تو از من حالی نمیپرسیدی( دیگه زدن زیر گزیه اسکلا😐😂)
لیا: گمشو بیا بغلم ببینمم
مریم:عوضی عاشقتمم عرررر😢😭
لیا: من بیشترررر😢😭
و هم اکنون کوک و شوگا:😐😐😐
کوک: چتونه گریه نکنین دیگ وا الان آرایشتون خراب میشه از هلو به لولو تبدیل میشین😂😂
شوگا: موافقمم😂 عزیزم گریه نکن اشکاتو نگه دار که بعد از چن دقیقه لازمت میشه🙂
مریم: منظورت چیه؟( در حال پاک کردن اشک هاشونن)
شوگا: میفهمی و رفت
مریم: وا این ی چیزیش مشکوکه هاا🤔
کوک:اره خیلیی
بعد از چن ساعت
شوگا: عزیزم میشه بری اونجا واسی
مریم: باشه
یهو چراغا خاموش شدن و یدونه نور ب من اوفتاد که هواسم نبود دیدم یونگی پشت سرمه برگشتم زانو زدم و از جیبش ی حلقه در آورد
و گفت:عشق زندگیم میشه ملکم بشی قول میدم خوشبختت کنم و نزارم قند تو دلت اب بشع
مریم: (هنگ کرده😐) دیدم که شوگا داشت نا امید میشد زود گفتمم بلههههه شوگا خوشحال شد و حلقه رو کرد دستمم و لبم رو بوسیدد و کنار گوشم گفت: بخاطره این دیر گفتنت امشب تبیهت میکنمم
مریم: اما من
شوگا: اما نداره😏😌
همه دست زدن و یکی مهمونا داشتن میرفتن که لیا و کوک اومد جلو و اونا هم بهمون تبریک و آرزوی خوشبختی گفتنن و رفتن یواش یواش میخاستم برمم اتاق که یونگی نفهمه که دیدم یهووو ....
شب**
ویو لیا
کوک بهم گف که امشب مهمونی هس واس همون ی لباس خوشگل پوشیدم قرمز سعی کردم لباس زیاد باز انتخاب نکنم واس همون لباس بلندی پوشیدمم خیلیی دوسش داشتمم ( عکس لباس لیا و مریم رو گذاشتمم) رفتم پایین دیدم کوک خیلی خوشتیپ شده رفتم کنارش
کوک: به لیدیی چ خوشگل شده یکم زیادی خوشگل نکردی؟
لیا: (خنده) ن باوا خوبه تو هم خوشتیپ شدی هاا😉
کوک: عا ممنون 😄. باش بریم
لیا: اوکی
رسیدم چقدر خوشگل جشن رو تزئین کرده بودن که دیدم مریم و شوگا داشت میومد سمتومون که وقتی اومد همدیگر رو بغل کردیمم اخه چقدر دلتنگشم بودمم
مریم: کثلفت خیلییی دلتنگت بودمم ( اشک شوق)
لیا: من بیشتر دلتنگت بودمم عوضی اصلا حالی ازم نمیپرسی چراا( اشک شوق بیشتر)
مریم: گوه نخور تو از من حالی نمیپرسیدی( دیگه زدن زیر گزیه اسکلا😐😂)
لیا: گمشو بیا بغلم ببینمم
مریم:عوضی عاشقتمم عرررر😢😭
لیا: من بیشترررر😢😭
و هم اکنون کوک و شوگا:😐😐😐
کوک: چتونه گریه نکنین دیگ وا الان آرایشتون خراب میشه از هلو به لولو تبدیل میشین😂😂
شوگا: موافقمم😂 عزیزم گریه نکن اشکاتو نگه دار که بعد از چن دقیقه لازمت میشه🙂
مریم: منظورت چیه؟( در حال پاک کردن اشک هاشونن)
شوگا: میفهمی و رفت
مریم: وا این ی چیزیش مشکوکه هاا🤔
کوک:اره خیلیی
بعد از چن ساعت
شوگا: عزیزم میشه بری اونجا واسی
مریم: باشه
یهو چراغا خاموش شدن و یدونه نور ب من اوفتاد که هواسم نبود دیدم یونگی پشت سرمه برگشتم زانو زدم و از جیبش ی حلقه در آورد
و گفت:عشق زندگیم میشه ملکم بشی قول میدم خوشبختت کنم و نزارم قند تو دلت اب بشع
مریم: (هنگ کرده😐) دیدم که شوگا داشت نا امید میشد زود گفتمم بلههههه شوگا خوشحال شد و حلقه رو کرد دستمم و لبم رو بوسیدد و کنار گوشم گفت: بخاطره این دیر گفتنت امشب تبیهت میکنمم
مریم: اما من
شوگا: اما نداره😏😌
همه دست زدن و یکی مهمونا داشتن میرفتن که لیا و کوک اومد جلو و اونا هم بهمون تبریک و آرزوی خوشبختی گفتنن و رفتن یواش یواش میخاستم برمم اتاق که یونگی نفهمه که دیدم یهووو ....
۲۰.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.