ℙ𝕒𝕣𝕥 ♧⁴
𝕃𝕚𝕜𝕖 𝕓𝕝𝕠𝕠𝕕 𝕚𝕟 𝕞𝕪 𝕧𝕖𝕚𝕟𝕤
راوی: سهون عصبانی بود ولی به روی خودش نمیوورد.
ا/ت: رئیس اتفاقی افتاده؟
راوی: رئیس روبه سهون گفت
بکهیون: تو هرکی اومد اینجا باید این پیشنهاد کثیفتو بدی.
سهون: بکهیون آروم باش.
بکهیون: نمیزارم ا/تو مثل اون یکیا بد بخت کنی.
ا/ت: اینجا چخبره.
بکهیون: از اینجا برو.
سهون از کافه رفت بیرون و بکهیون دست ا/تو گرفت و رفتن سمت اتاق مدیریت.
ا/ت: رئیس اونجا چه اتفاقی افتاد.
بکهیون: ا/ت ازت میخوام نزدیک اون نشی.
ا/ت: چرا
بکهیون: متاسفم که اینو میگم ، ولی اون چجوری بگم ، خب اون دخترای جوونو توی شرکتش استخدام میکنه و کسایی مثل سلبریتیا و کسای دیگه میرن اونجا و نیازشونو بر طرف میکنن.
ا/ت: چیی.
بکهیون: اون یکی از دوستای صمیمی منه و تقریبا هر روز میاد اینجا ، اگه نزدیکت شد جوابشو نده باشه؟
ا/ت: با....باشه.
ا/ت: میتونم برم.
بکهیون: آره حتما
ا/ت ویو: از کافه اومدم بیرونو رفتم سمت خونه تاحالا حتما اریکا برگشته خونه الان ساعت نزدیکای چهاره.
رسیدم خونه و درو باز کردم.
ا/ت: اریکا من اومدم خونه.
ا/ت: اریکا کجایی.
یعنی هنوز نیومده خونه. یهو تلفنم زنگ خورد یه شماره ناشناس بود. تماسو وصل کردم.
ا/ت: الو
¤: سلام خسته نباشید ، از بیمارستان..... زنگ میزنم.
ا/ت: بیمارستان؟
پرستار: ما شماره شما رو از دفتر یاد داشتی که تو کیف یه دختر کوچولو بود پیدا کردیم.
ا/ت: اتفاقی افتاده.
پرستار: اون حین رد شدن از خیابون تصادف کرده و الان اینجاس لطفا خودتونو برسونید
ا/ت: باشه الان میام
سریع بدون معطلی از خونه زدم بیرون و یه تاکسی گرفتم و رفتم بیمارستان
پول تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم. با عجله رفتم سمت اطلاعات بیمارستان.
ا/ت: امروز یه دختر بچه که تصادف کرده آوردن اینجا.
پرستار: لطفا آروم باشید ، بله تو اتاق ۱۲۶ هستن.
ا/ت: ممنون
با دو رفتم سمت اتاق و درو باز کردم که دیدم اریکا با سر و صورت خونی روی تخته و دکترا بالا سرشن
ا/ت: اریکااااااا.
دکتر: پرستار لطفا ایشون رو بیرون نگه دارید.
ا/ت: نه ، نه خواهش میکنم.
دکتر: پرستار.
پرستار: عزیزم آروم باش ، بیا بریم
ا/ت: اریکاا( گریه)
اون منو بزور آورد بیرون و مجبور شدم منتظر بمونم بلخره اومدن بیرون.
ا/ت: دکتر ، چیزی شده.
دکتر: باید عمل بشه. ضربه بدی به سرش خورده.
ا/ت: الان حالش چطوره
دکتر: خب راستش الان تو کماس.
با شنیدن الان تو کماس دیگه هیچی نفهمیدم و سیاهی.
با سوزش توی دستم بیدار شدم و دیدم که پرستار داره سرم توی دستمو در میاره.
پرستار: عه بهوش اومدی.
ا/ت: اریکا.
پرستار: تو مامانشی ، اصن بهت نمیخوره خیلی بچه ای.
ا/ت: من خواهرشم.
پرستار: آها اون الان حالش بهتره ولی هنوز توی کماس.
•ادامه دارد•
▪︎مثل خون در رگ های من▪︎
راوی: سهون عصبانی بود ولی به روی خودش نمیوورد.
ا/ت: رئیس اتفاقی افتاده؟
راوی: رئیس روبه سهون گفت
بکهیون: تو هرکی اومد اینجا باید این پیشنهاد کثیفتو بدی.
سهون: بکهیون آروم باش.
بکهیون: نمیزارم ا/تو مثل اون یکیا بد بخت کنی.
ا/ت: اینجا چخبره.
بکهیون: از اینجا برو.
سهون از کافه رفت بیرون و بکهیون دست ا/تو گرفت و رفتن سمت اتاق مدیریت.
ا/ت: رئیس اونجا چه اتفاقی افتاد.
بکهیون: ا/ت ازت میخوام نزدیک اون نشی.
ا/ت: چرا
بکهیون: متاسفم که اینو میگم ، ولی اون چجوری بگم ، خب اون دخترای جوونو توی شرکتش استخدام میکنه و کسایی مثل سلبریتیا و کسای دیگه میرن اونجا و نیازشونو بر طرف میکنن.
ا/ت: چیی.
بکهیون: اون یکی از دوستای صمیمی منه و تقریبا هر روز میاد اینجا ، اگه نزدیکت شد جوابشو نده باشه؟
ا/ت: با....باشه.
ا/ت: میتونم برم.
بکهیون: آره حتما
ا/ت ویو: از کافه اومدم بیرونو رفتم سمت خونه تاحالا حتما اریکا برگشته خونه الان ساعت نزدیکای چهاره.
رسیدم خونه و درو باز کردم.
ا/ت: اریکا من اومدم خونه.
ا/ت: اریکا کجایی.
یعنی هنوز نیومده خونه. یهو تلفنم زنگ خورد یه شماره ناشناس بود. تماسو وصل کردم.
ا/ت: الو
¤: سلام خسته نباشید ، از بیمارستان..... زنگ میزنم.
ا/ت: بیمارستان؟
پرستار: ما شماره شما رو از دفتر یاد داشتی که تو کیف یه دختر کوچولو بود پیدا کردیم.
ا/ت: اتفاقی افتاده.
پرستار: اون حین رد شدن از خیابون تصادف کرده و الان اینجاس لطفا خودتونو برسونید
ا/ت: باشه الان میام
سریع بدون معطلی از خونه زدم بیرون و یه تاکسی گرفتم و رفتم بیمارستان
پول تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم. با عجله رفتم سمت اطلاعات بیمارستان.
ا/ت: امروز یه دختر بچه که تصادف کرده آوردن اینجا.
پرستار: لطفا آروم باشید ، بله تو اتاق ۱۲۶ هستن.
ا/ت: ممنون
با دو رفتم سمت اتاق و درو باز کردم که دیدم اریکا با سر و صورت خونی روی تخته و دکترا بالا سرشن
ا/ت: اریکااااااا.
دکتر: پرستار لطفا ایشون رو بیرون نگه دارید.
ا/ت: نه ، نه خواهش میکنم.
دکتر: پرستار.
پرستار: عزیزم آروم باش ، بیا بریم
ا/ت: اریکاا( گریه)
اون منو بزور آورد بیرون و مجبور شدم منتظر بمونم بلخره اومدن بیرون.
ا/ت: دکتر ، چیزی شده.
دکتر: باید عمل بشه. ضربه بدی به سرش خورده.
ا/ت: الان حالش چطوره
دکتر: خب راستش الان تو کماس.
با شنیدن الان تو کماس دیگه هیچی نفهمیدم و سیاهی.
با سوزش توی دستم بیدار شدم و دیدم که پرستار داره سرم توی دستمو در میاره.
پرستار: عه بهوش اومدی.
ا/ت: اریکا.
پرستار: تو مامانشی ، اصن بهت نمیخوره خیلی بچه ای.
ا/ت: من خواهرشم.
پرستار: آها اون الان حالش بهتره ولی هنوز توی کماس.
•ادامه دارد•
▪︎مثل خون در رگ های من▪︎
۱۱۳.۰k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.