《 روما دریای آبی 》
《 روما دریای آبی 》
پارت اول
ات : خواهش میکنم پدر دردم میاد
ولی پدراش اصلا به حرف دوخترش گوش نمیداد و در حده توانش موهای دوخترش را میکشید
پ/ات: دوختره هر*زه خدا میدونه چه هر*زه گی کردی که نامزدت یک ماه مونده به ازدواجت ولت کرده
ات : من هیچ کاری نکردم پدر راست میگم( با بغض )
پ/ات : تو آبروی ما رو بردی
میدونی اگه مردم روستا بفهمن چی میشه( با داد)
ات : پدر من کاری نکردم که آبروی شما رو ببره( با بغض )
پ/ات : دوختره هر*زه هنوزم داری حرف میزنی
پدراش موهای دوخترش را ول کرد و هولش داد که افتاد روی زمین
و به سمتش رفت تا سیلی محکمی به صورت دوخترش بزنه
اما مادرش مانع شد
م/ات : اين کارو نکن داری میکشیش
پ/ات : برو کنار وگرنه همینجا میکشمش
پدر اش مادر ات رو هول داد و دوباره از موهای دوختراش گرفت
و از زمین بلنداش کرد و به سمت انباری برد
پ/ات : دوختر هر*زه تا وقتی یکی رو پیدا میکنم تا باهات ازدواج کنه
باید توی همین اشغال دونی بمونی
موهای دوختراش را ول کرد و به سمت انبار هولاش داد و درو بست
پ/ات : این در رو باز نمیکنی فهمیدی (روبه مادر ات )
م/ات : میخواهی با دوخترم چیکار کنی
پ/ ات : اون باید با پسر خانواده هونگ ازدواج کنه
م/ات : چی نه نمیشه اون مرد سی سالشه و قبلا ازدواج کرده
پ/ات : نمیخوام چیزه دیگه بشنوم اون دوختر یا با اون مرد ازدواج میکنه یا میمیره( با داد )
اون دوختر از پشت در همه حرفای پدراش رو میشنید
میدونست پدر اش دوستش نداره اما این همه بدی در حق دوختر خودش
زیادی بود
به نظر خودش تنها کسی که میتونست اون رو نجات بده برادرش بود
با اشک های که از چشماش می آمد و بغض که توی گلوش بود گفت
ات
کجایی داداش مگه نگفتی همیشه کنارمی و ازم مراقبت میکنی
لطفا بیا از اينجا نجاتم بده
ادامه دارد ¿¿¿¿
بخونید و کیف کنید اما بدونه لایک اجازه خوندن ندارید
پارت اول
ات : خواهش میکنم پدر دردم میاد
ولی پدراش اصلا به حرف دوخترش گوش نمیداد و در حده توانش موهای دوخترش را میکشید
پ/ات: دوختره هر*زه خدا میدونه چه هر*زه گی کردی که نامزدت یک ماه مونده به ازدواجت ولت کرده
ات : من هیچ کاری نکردم پدر راست میگم( با بغض )
پ/ات : تو آبروی ما رو بردی
میدونی اگه مردم روستا بفهمن چی میشه( با داد)
ات : پدر من کاری نکردم که آبروی شما رو ببره( با بغض )
پ/ات : دوختره هر*زه هنوزم داری حرف میزنی
پدراش موهای دوخترش را ول کرد و هولش داد که افتاد روی زمین
و به سمتش رفت تا سیلی محکمی به صورت دوخترش بزنه
اما مادرش مانع شد
م/ات : اين کارو نکن داری میکشیش
پ/ات : برو کنار وگرنه همینجا میکشمش
پدر اش مادر ات رو هول داد و دوباره از موهای دوختراش گرفت
و از زمین بلنداش کرد و به سمت انباری برد
پ/ات : دوختر هر*زه تا وقتی یکی رو پیدا میکنم تا باهات ازدواج کنه
باید توی همین اشغال دونی بمونی
موهای دوختراش را ول کرد و به سمت انبار هولاش داد و درو بست
پ/ات : این در رو باز نمیکنی فهمیدی (روبه مادر ات )
م/ات : میخواهی با دوخترم چیکار کنی
پ/ ات : اون باید با پسر خانواده هونگ ازدواج کنه
م/ات : چی نه نمیشه اون مرد سی سالشه و قبلا ازدواج کرده
پ/ات : نمیخوام چیزه دیگه بشنوم اون دوختر یا با اون مرد ازدواج میکنه یا میمیره( با داد )
اون دوختر از پشت در همه حرفای پدراش رو میشنید
میدونست پدر اش دوستش نداره اما این همه بدی در حق دوختر خودش
زیادی بود
به نظر خودش تنها کسی که میتونست اون رو نجات بده برادرش بود
با اشک های که از چشماش می آمد و بغض که توی گلوش بود گفت
ات
کجایی داداش مگه نگفتی همیشه کنارمی و ازم مراقبت میکنی
لطفا بیا از اينجا نجاتم بده
ادامه دارد ¿¿¿¿
بخونید و کیف کنید اما بدونه لایک اجازه خوندن ندارید
۳۷۷
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.