چند پارتی تهیونگ🕷🍷
نارا« پدر دختر گرامی میدونستید منم تو این خونه وجود فیزیکی دارم؟
تهیونگ « اوووو مامانت حسودیش شده دختر
لانا « مامانی حسودی نداره که...بابایی هردومونرو دوست داله...مگه نه بابایی؟
تهیونگ از شیرین زبونی دختر چهارسالش قند تو دلش آب شد...میتونست قسم بخوره قشنگ ترین اتفاق زندگیش بدنیا اومدن لانا بود...محکم لانا رو بغل کرد جوری که تن کوچولوی اون توی بغل تنومند پدرش گم شد...
تهیونگ قرار بود آخر این هفته برای فشن شوی سلین با بوگوم و لیسا که جز دوستای نزدیکش حساب میشدن، به پاریس برن...
نارا میدونست تهیونگ باز هم مخالفت میکنه ولی برای اخرین بار خواست تلاششو بکنه...
نارا « ته تهی یه دیقه بیا کارت دارم...
.
.
تهیونگ « جانم چیزی شده؟
نارا« تهیونگ میدونم بار ها گفتم ولی منطقی فک کن تو یه هفته تمام نیستی و تابستونه و همه دوستای منو لانا رفتن سفر و خوشگذرونی...لطفا اجازه بده مهمونی شبانه دوستمو برم
تهیونگ لبخند از صورتش محو شد و ابرو های گره خورده جای اون رو گرفت...
تهیونگ « دفعه چهارمه که میگی و منم میگم نه! آخرین باری که لانا رو بدون من بردی بیرون دستش پیچ خورد....میدونی که چقدرربدم میاد آسیب دیدنش رو ببینم...پس این بحث تمومه!
نارا « اما اون بچه منم هست!
تهیونگ « آره اما بلد نیستی ازش مراقبت کنی
......
۳ روز بعد//
تهیونگ « لانا رو محکم به خودم فشردم و عطر تنش رو وارد ریه هام کردم...راستی لانا نگفتی چی از اونجا برات بیارم؟
لانا « آممممم...از اون کالاسکه علوسکی برقیا•-•
تهیونگ «بباشه کیوتچه من:)...مراقب خودت باشیاااا
لانا « چشم^^خدافیظ بابایی...
_تهیونگ و نارا رفتارشون باهم سرد شده بود...تهیونگ به سمت نارا رفت و خدافظی کوتاه و آرومی ازش کرد
_وقتی کسی که یه چیزی رو میدونه و اون رو از کسی منع میکنه حتما یه پیش فکری ث حدس هایی راجب اون موضوع بوده...تهیونگ به نارا اجازه نداد به مهمونی شبانه دوستش بره چون اون جایی که مهمونی بود خارج شهر بود و تهیونگ حس خوبی نداشت اما لجبازی بیش از حد خوب نیست و ممکنه ضرری جبران ناپذیر بذاره....
نارا « قشنگم آماده شدییی؟
لانا « بله مامانی...مامان چرا نذاشتی عکس لباشمو برای بابایی بفرستم؟
نارا روی دو پاش نشست و هم قد دخترش شد
نارا « عزیز دلم...بابایی مخالف بود ما امشب بریم خونه خاله و خوشبگذرونیم و اگه بفهمه ما بدون اجازش رفتیم عصبی میشه و تنبیهمون میکنه دیگه نمیریم بیرون پس امشب مهمونی رفتنمون یه راز مادر دختری بین من و توعه باشه؟
لانا « چشم^^
تهیونگ « اوووو مامانت حسودیش شده دختر
لانا « مامانی حسودی نداره که...بابایی هردومونرو دوست داله...مگه نه بابایی؟
تهیونگ از شیرین زبونی دختر چهارسالش قند تو دلش آب شد...میتونست قسم بخوره قشنگ ترین اتفاق زندگیش بدنیا اومدن لانا بود...محکم لانا رو بغل کرد جوری که تن کوچولوی اون توی بغل تنومند پدرش گم شد...
تهیونگ قرار بود آخر این هفته برای فشن شوی سلین با بوگوم و لیسا که جز دوستای نزدیکش حساب میشدن، به پاریس برن...
نارا میدونست تهیونگ باز هم مخالفت میکنه ولی برای اخرین بار خواست تلاششو بکنه...
نارا « ته تهی یه دیقه بیا کارت دارم...
.
.
تهیونگ « جانم چیزی شده؟
نارا« تهیونگ میدونم بار ها گفتم ولی منطقی فک کن تو یه هفته تمام نیستی و تابستونه و همه دوستای منو لانا رفتن سفر و خوشگذرونی...لطفا اجازه بده مهمونی شبانه دوستمو برم
تهیونگ لبخند از صورتش محو شد و ابرو های گره خورده جای اون رو گرفت...
تهیونگ « دفعه چهارمه که میگی و منم میگم نه! آخرین باری که لانا رو بدون من بردی بیرون دستش پیچ خورد....میدونی که چقدرربدم میاد آسیب دیدنش رو ببینم...پس این بحث تمومه!
نارا « اما اون بچه منم هست!
تهیونگ « آره اما بلد نیستی ازش مراقبت کنی
......
۳ روز بعد//
تهیونگ « لانا رو محکم به خودم فشردم و عطر تنش رو وارد ریه هام کردم...راستی لانا نگفتی چی از اونجا برات بیارم؟
لانا « آممممم...از اون کالاسکه علوسکی برقیا•-•
تهیونگ «بباشه کیوتچه من:)...مراقب خودت باشیاااا
لانا « چشم^^خدافیظ بابایی...
_تهیونگ و نارا رفتارشون باهم سرد شده بود...تهیونگ به سمت نارا رفت و خدافظی کوتاه و آرومی ازش کرد
_وقتی کسی که یه چیزی رو میدونه و اون رو از کسی منع میکنه حتما یه پیش فکری ث حدس هایی راجب اون موضوع بوده...تهیونگ به نارا اجازه نداد به مهمونی شبانه دوستش بره چون اون جایی که مهمونی بود خارج شهر بود و تهیونگ حس خوبی نداشت اما لجبازی بیش از حد خوب نیست و ممکنه ضرری جبران ناپذیر بذاره....
نارا « قشنگم آماده شدییی؟
لانا « بله مامانی...مامان چرا نذاشتی عکس لباشمو برای بابایی بفرستم؟
نارا روی دو پاش نشست و هم قد دخترش شد
نارا « عزیز دلم...بابایی مخالف بود ما امشب بریم خونه خاله و خوشبگذرونیم و اگه بفهمه ما بدون اجازش رفتیم عصبی میشه و تنبیهمون میکنه دیگه نمیریم بیرون پس امشب مهمونی رفتنمون یه راز مادر دختری بین من و توعه باشه؟
لانا « چشم^^
۸۷.۰k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.