احساس او 𝐏𝟓𝟒
_واسه اینکه ویس پاک نکنه تو کامنتا نوشتم این قسمتو
چانگبین:بسه پاشو
نفس نفس میزدمو چشام درشت شده بود. با اینکه نمی تونستم صورتمو ببینم میتونستم بفهمم ک سفید شدم.
چانگبین:پاشو گفتم
البته ب حرفش گوش ندادم و هنوز رو تخت ولو بودم
چانگبین:مث اینکه بازم دلت میخوادا
من:باشه باشه
درحالی ک نفس نفس میزدم بلند شدم.
چانگبین:پاشو بیا صبونه بخور
پاشدم و سوتینو برداشتم
چانگبین:نپوشش
منم ک ناچار دنبالش رفتم طبقه پایین. یع میز صبونه شاهانه پهن بود و همه چی بود
چانگبین:بشین
منم نشستم و هنوز نفس نفس میزد
چانگبین:از خدت پزیرایی کن
من:ممنون
چانگبین:گفتم شروع کن
من:ببخشید من الان اشتها ندارم
چانگبین:شروع کن
منم از ترس دوتا لقمه خوردم. (در حدی ک گشنم نبود ولی کاملا سیرم نشده بودم)
چانگبین بلاخره پاشد منم بلند شدم دنبالش رفتم تا ببینم کجا میره و خب... رفت دوباره تو اتاق. استرس داشتم ک دوباره ب اون اتاق برگردم ولی دنبالش رفتم....
ادامه دارد...
چانگبین:بسه پاشو
نفس نفس میزدمو چشام درشت شده بود. با اینکه نمی تونستم صورتمو ببینم میتونستم بفهمم ک سفید شدم.
چانگبین:پاشو گفتم
البته ب حرفش گوش ندادم و هنوز رو تخت ولو بودم
چانگبین:مث اینکه بازم دلت میخوادا
من:باشه باشه
درحالی ک نفس نفس میزدم بلند شدم.
چانگبین:پاشو بیا صبونه بخور
پاشدم و سوتینو برداشتم
چانگبین:نپوشش
منم ک ناچار دنبالش رفتم طبقه پایین. یع میز صبونه شاهانه پهن بود و همه چی بود
چانگبین:بشین
منم نشستم و هنوز نفس نفس میزد
چانگبین:از خدت پزیرایی کن
من:ممنون
چانگبین:گفتم شروع کن
من:ببخشید من الان اشتها ندارم
چانگبین:شروع کن
منم از ترس دوتا لقمه خوردم. (در حدی ک گشنم نبود ولی کاملا سیرم نشده بودم)
چانگبین بلاخره پاشد منم بلند شدم دنبالش رفتم تا ببینم کجا میره و خب... رفت دوباره تو اتاق. استرس داشتم ک دوباره ب اون اتاق برگردم ولی دنبالش رفتم....
ادامه دارد...
۳.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.