مردم مشوّش
تو بودی، صبر میکردی؟ اگر مادرت کشیش باشد و پدرت پلیس، اگر با این اصل قاطع و آشکار بزرگ شده باشی که آدمی اگر دستش برسد به دیگران کمک میکند و تا مجبور نباشد کسی را تنها رها نمیکند؟
نه...
پس پسرک نوجوان دوید سمت پل و مرد را صدا کرد و مرد لحظهای ایستاد و دست از کار کشید. پسرک نمیدانست چه باید بکند، پس فقط شروع کرد به حرف زدن. تلاش کرد اعتماد مرد را جلب کند، تا مجبورش کند بهجای یک قدم به جلو، دو قدم به عقب بردارد. باد بهنرمی به کاپشنهایشان میزد. نم باران توی هوا بود و بوی پاییز میآمد. پسرک تلاش میکرد واژگانی بیابد برای گفتن اینکه چقدر دلیل برای زندگی هست حتی آن لحظه که حست عکس این را میگوید.
مردِ روی نرده دو بچه داشت. خودش به پسرک گفت. شاید چون پسرک او را یاد بچههایش میانداخت. پسرک با وحشتی که در هر کلامش موج میزد التماس کرد: "خواهش میکنم، نپر!"
مرد آرام نگاهش کرد، حتی با کمی دلسوزی، و پاسخ داد: "میدونی بدترین چیز پدر و مادر بودن چیه؟ اینه که آدم فقط بهخاطر بدترین ثانیههاش قضاوت میشه. آدم هزار و یک کار رو درست انجام میده و بعد فقط یکی غلط از آب درمیآد و بعد تو تا ابد میشی اون پدری که سرش گرم موبایلش بود و تاب خورد تو سر بچهاش. چند شبانهروز پشتسرهم چشم ازشون برنمیداری، بعد فقط میآی یه دونه پیامکت رو بخونی و همهٔ اون ثانیههات از کف میره. هیچکس نمیره پیش روانشناس تا از همهٔ اون هزاران باری حرف بزنه که تاب نخورده تو سر بچهاش. پدرومادرها با خطاهاشون تعریف میشن."
#مردم_مشوش
#فردریک_بکمن
#الهام_رعایی
#معرفی_کتاب
نه...
پس پسرک نوجوان دوید سمت پل و مرد را صدا کرد و مرد لحظهای ایستاد و دست از کار کشید. پسرک نمیدانست چه باید بکند، پس فقط شروع کرد به حرف زدن. تلاش کرد اعتماد مرد را جلب کند، تا مجبورش کند بهجای یک قدم به جلو، دو قدم به عقب بردارد. باد بهنرمی به کاپشنهایشان میزد. نم باران توی هوا بود و بوی پاییز میآمد. پسرک تلاش میکرد واژگانی بیابد برای گفتن اینکه چقدر دلیل برای زندگی هست حتی آن لحظه که حست عکس این را میگوید.
مردِ روی نرده دو بچه داشت. خودش به پسرک گفت. شاید چون پسرک او را یاد بچههایش میانداخت. پسرک با وحشتی که در هر کلامش موج میزد التماس کرد: "خواهش میکنم، نپر!"
مرد آرام نگاهش کرد، حتی با کمی دلسوزی، و پاسخ داد: "میدونی بدترین چیز پدر و مادر بودن چیه؟ اینه که آدم فقط بهخاطر بدترین ثانیههاش قضاوت میشه. آدم هزار و یک کار رو درست انجام میده و بعد فقط یکی غلط از آب درمیآد و بعد تو تا ابد میشی اون پدری که سرش گرم موبایلش بود و تاب خورد تو سر بچهاش. چند شبانهروز پشتسرهم چشم ازشون برنمیداری، بعد فقط میآی یه دونه پیامکت رو بخونی و همهٔ اون ثانیههات از کف میره. هیچکس نمیره پیش روانشناس تا از همهٔ اون هزاران باری حرف بزنه که تاب نخورده تو سر بچهاش. پدرومادرها با خطاهاشون تعریف میشن."
#مردم_مشوش
#فردریک_بکمن
#الهام_رعایی
#معرفی_کتاب
۱.۱k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.