چند پارتی جونگکوک
چند پارتی جونگکوک
وقتی دوست بچگیت بود و...
کوله پشتیمو و برداشتم و از خونه خارج شدم
30 دقیقه وقت داشتم...پس بیخیال تاکسی گرفتن شدم و پیاده رفتن تا دانشگاه رو ترجیح دادم
جونگکوک ویو
روز اول دانشگاه...! همه براش شوق دارن برعکس حسی که من دارم
دیشب به خاطر سرو صدای دعواشون خوابم نبرد...البته این دیگه عادی شده!
پوفی کشیدم و از روی تخت بلند شدم
قرص استرس رو از کشو دراوردم و بدون اب خوردم
برای یه روز افتضاح دیگه از زندگیم اماده شدم
نفس عمیقی کشیدم
_تو میتونی جونگکوک...! فقط ازشون فاصله بگیر
دفترچه خاطراتمو برداشتم و صفحه ای رو مشخص کردم
*12سال و 23 روز 4ساعت و28 ثانیه از رفتنت میگذره...و من هنوز نتونستم فراموشت کنم
هرگز از قلبم و ذهنم بیرون نمیری لی ا.ت!
به تعداد ثانیه هایی که بدون تو میگذرونم دوست دارم!
18دسامبر 2009
دفتر رو بستم و چشامو روی هم فشردم
از اتاق خارج شدم طبق معمول مامان روی مبل خوابش برده بود و متوجه حضورم نشد
پا تند کردم و به سمت دانشگاه حرکت کردم
1ساعت بعد...
ات ویو
استاد نصف وقت کلاسو خاطره تعریف کرد و نصف دیگشم به خاطر معرفی همکلاسیا
تموم شد...تموم وقت یه نفر نظرمو جلب کرده بود
یه پسر با هودی مشکی...حتی خودشم معرفی نکرد و فقط از استاد خواست جی کی صداش بزنه
با خوردن زنگ استراحت همه برای خروج از کلاس به در هجوم اوردن جوری که تا استاد میخواست خارج شه با چند نفر برخورد کرد و پخش زمین شد
همه میخندیدن و کسی بهش کمک نمیکرد نمیدونم چرا مهربونیم گل کرد و دستشو گرفتم و از رو زمین بلندش کردم
ازم تشکر کرد و رفت
همه رفتن...اما اون پسر از جاش تکون نخورد...خیلی کنجکاوم که اسمشو بدونم
تمام شجاعتمو جمع کردم و به سمتش رفتم که ناگهان...
لایکاش به 20 برسه میزارم🫱🏽🫲🏻😃💞🍓
حمایت؟ کامنت؟ ✨🥲
وقتی دوست بچگیت بود و...
کوله پشتیمو و برداشتم و از خونه خارج شدم
30 دقیقه وقت داشتم...پس بیخیال تاکسی گرفتن شدم و پیاده رفتن تا دانشگاه رو ترجیح دادم
جونگکوک ویو
روز اول دانشگاه...! همه براش شوق دارن برعکس حسی که من دارم
دیشب به خاطر سرو صدای دعواشون خوابم نبرد...البته این دیگه عادی شده!
پوفی کشیدم و از روی تخت بلند شدم
قرص استرس رو از کشو دراوردم و بدون اب خوردم
برای یه روز افتضاح دیگه از زندگیم اماده شدم
نفس عمیقی کشیدم
_تو میتونی جونگکوک...! فقط ازشون فاصله بگیر
دفترچه خاطراتمو برداشتم و صفحه ای رو مشخص کردم
*12سال و 23 روز 4ساعت و28 ثانیه از رفتنت میگذره...و من هنوز نتونستم فراموشت کنم
هرگز از قلبم و ذهنم بیرون نمیری لی ا.ت!
به تعداد ثانیه هایی که بدون تو میگذرونم دوست دارم!
18دسامبر 2009
دفتر رو بستم و چشامو روی هم فشردم
از اتاق خارج شدم طبق معمول مامان روی مبل خوابش برده بود و متوجه حضورم نشد
پا تند کردم و به سمت دانشگاه حرکت کردم
1ساعت بعد...
ات ویو
استاد نصف وقت کلاسو خاطره تعریف کرد و نصف دیگشم به خاطر معرفی همکلاسیا
تموم شد...تموم وقت یه نفر نظرمو جلب کرده بود
یه پسر با هودی مشکی...حتی خودشم معرفی نکرد و فقط از استاد خواست جی کی صداش بزنه
با خوردن زنگ استراحت همه برای خروج از کلاس به در هجوم اوردن جوری که تا استاد میخواست خارج شه با چند نفر برخورد کرد و پخش زمین شد
همه میخندیدن و کسی بهش کمک نمیکرد نمیدونم چرا مهربونیم گل کرد و دستشو گرفتم و از رو زمین بلندش کردم
ازم تشکر کرد و رفت
همه رفتن...اما اون پسر از جاش تکون نخورد...خیلی کنجکاوم که اسمشو بدونم
تمام شجاعتمو جمع کردم و به سمتش رفتم که ناگهان...
لایکاش به 20 برسه میزارم🫱🏽🫲🏻😃💞🍓
حمایت؟ کامنت؟ ✨🥲
۱۸.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳