فیک:تلخ شیرین
فیک:تلخ شیرین
پارت سوم
از دیدگاه ت
وقتی وارد خاستم برم داخل میا رفت منم گفتم:
ت:میا منو ول نکن میترسم لطفا(با بغض)
میا: ت باید بری وگرنه ارباب اعصبانی میشه ها
ت: باشه ولی.......(......درکل مرض دارم عادتمه که نقطه بزارم)
ماریا: ولی چی.....
ت:هیچ خداحافظ
ماریا: خداحافظ مواظب خودت باش
ت:همچنین
(این پارت ممکن +18بشه پس دوست نداری نگا نکن ولی مطمین نیسدم)
وقتی رفتم داخل دیدم یه اتاق ترسناک با یه عالمه وسایل شکنجه هست ترسیدم گفتم یعنی قرار چ کاریی باهام بشه یه بغض سگی هم گرفته بودم(برا همه پیش میاد بغض سگی داره گلوشون رو به درد میاره)
جیمین:به به خانم ت
ت: جیمین تورو خدا بزار من برم (با گریه و داد)
جیمین:من هنوز کاری نکردم که بعدشم سرم داد نزن هرزه ......
ت:خو از جون من چی میخای چرا داری این کارو میکنی ببین اگه بخاطر اتفاق تو مدرسه ازم اعصبانی یا ناراحتی ببخشید.
جیمین:نه نه بخاطر اون نیست بخاطر باباته
(بچه ها من یه توضیح کوچیک بدم وقتی جیمین کوچیک بوده بابای ت با مامان جمیمین یه چی کرده منحرف باشین من نمیتونم بگم بهتر بگم منحرف شین اصن نخاستم بابای ت با مامان جمیمین سکس کرده بوده تا حدی که مامانش بیهوش شده بعد بابای ت از ترسی که مامان جیمین بهوش بیاد اونو به پلیس لو بده اعتبارش زیر سوال برع با تفنگش یه گلوله زده تو قلبش و کشتتش)
جمیمین:ماجرا رو برا ت میگه همین که براتون گفتم خب خانم ت من اومدم ازت انتقام بگیرم و در حد مرگ ازت متنفرم
ت:ولی جیمین این ب من ربطی ندارع( با گریه)
جیمین: یه شلاق از کنار صندلی که نشسته بر میدارع و شروع میکنه به زدن ت پس که بهت ربط ندارع
ت:جیمینا غلط کردم نکن درد داره (با داد)
جیمین: پس دردی که مادرم کشید چی ها؟؟؟؟؟؟
اون رو الکی پدرت کشت هرزه توهم باید تقاص کارش رو پس بدی و باید بهم بگی ارباب هر چقدر که شلاق خوردی میشماری فهمیدی هرزه و در همین بین یکی محکم تر میزنع به ت و یه لبخند رضایت بخش میزنع
و درحدی میزنتش که لباسش پاره شد
ت: نوده نه یکی دیگه بهش زد صدتا شد
از بس ت رو شلاق زد که دیگه جونی نداشت صورتش خونی شده بود
جیمین اومدم ب تخت بستش و تا بتونه دوباره شلاق زدش و کتکش زد
دقیقا الان حدود پنج ساعته که ت رو داره میزنع که ت هوش رفت
جیمین: هه هرزه این هنوز اول بود همین زودی تواناییت رو از دست دادی هانننن؟؟
بعد ت رو بغل کرد انداختش تو وان آبی که قبلاً پر از آب کرده بود و دست پاش هم بسته بود ت بهوش اومد هرچه تقلا میکرد جیمین اونجا وایستادع بود و نگاش میکرد
جیمین: نصف حقته من الان در حموم قفل میکنم تا یک روز آب بخور هرزه تا بمیری فهمیدی؟؟؟؟ عا راستی ت دهنت بستس نمیتونی بحرفی
ت: داشتم خفه میشدم منم گفتم دیگه اینجا پایانم هست
چشام تار میدیدن ولی دیدم جیمین رفت بیرون
منم با خدم گفتم دیگه این آخرم هست پس دیگه میرم ....
منم در خیال راحت چشام بستم و ب خوابی فرو رفتم (بچه بیهوش شده
از دیدگاه جیمین
اومدم بیرون صدا دست پا زدنش میومد ولی دیگه نیومد نمیدونم دلم میخواست برم نجاتش بدم ولی............
پارت سوم
از دیدگاه ت
وقتی وارد خاستم برم داخل میا رفت منم گفتم:
ت:میا منو ول نکن میترسم لطفا(با بغض)
میا: ت باید بری وگرنه ارباب اعصبانی میشه ها
ت: باشه ولی.......(......درکل مرض دارم عادتمه که نقطه بزارم)
ماریا: ولی چی.....
ت:هیچ خداحافظ
ماریا: خداحافظ مواظب خودت باش
ت:همچنین
(این پارت ممکن +18بشه پس دوست نداری نگا نکن ولی مطمین نیسدم)
وقتی رفتم داخل دیدم یه اتاق ترسناک با یه عالمه وسایل شکنجه هست ترسیدم گفتم یعنی قرار چ کاریی باهام بشه یه بغض سگی هم گرفته بودم(برا همه پیش میاد بغض سگی داره گلوشون رو به درد میاره)
جیمین:به به خانم ت
ت: جیمین تورو خدا بزار من برم (با گریه و داد)
جیمین:من هنوز کاری نکردم که بعدشم سرم داد نزن هرزه ......
ت:خو از جون من چی میخای چرا داری این کارو میکنی ببین اگه بخاطر اتفاق تو مدرسه ازم اعصبانی یا ناراحتی ببخشید.
جیمین:نه نه بخاطر اون نیست بخاطر باباته
(بچه ها من یه توضیح کوچیک بدم وقتی جیمین کوچیک بوده بابای ت با مامان جمیمین یه چی کرده منحرف باشین من نمیتونم بگم بهتر بگم منحرف شین اصن نخاستم بابای ت با مامان جمیمین سکس کرده بوده تا حدی که مامانش بیهوش شده بعد بابای ت از ترسی که مامان جیمین بهوش بیاد اونو به پلیس لو بده اعتبارش زیر سوال برع با تفنگش یه گلوله زده تو قلبش و کشتتش)
جمیمین:ماجرا رو برا ت میگه همین که براتون گفتم خب خانم ت من اومدم ازت انتقام بگیرم و در حد مرگ ازت متنفرم
ت:ولی جیمین این ب من ربطی ندارع( با گریه)
جیمین: یه شلاق از کنار صندلی که نشسته بر میدارع و شروع میکنه به زدن ت پس که بهت ربط ندارع
ت:جیمینا غلط کردم نکن درد داره (با داد)
جیمین: پس دردی که مادرم کشید چی ها؟؟؟؟؟؟
اون رو الکی پدرت کشت هرزه توهم باید تقاص کارش رو پس بدی و باید بهم بگی ارباب هر چقدر که شلاق خوردی میشماری فهمیدی هرزه و در همین بین یکی محکم تر میزنع به ت و یه لبخند رضایت بخش میزنع
و درحدی میزنتش که لباسش پاره شد
ت: نوده نه یکی دیگه بهش زد صدتا شد
از بس ت رو شلاق زد که دیگه جونی نداشت صورتش خونی شده بود
جیمین اومدم ب تخت بستش و تا بتونه دوباره شلاق زدش و کتکش زد
دقیقا الان حدود پنج ساعته که ت رو داره میزنع که ت هوش رفت
جیمین: هه هرزه این هنوز اول بود همین زودی تواناییت رو از دست دادی هانننن؟؟
بعد ت رو بغل کرد انداختش تو وان آبی که قبلاً پر از آب کرده بود و دست پاش هم بسته بود ت بهوش اومد هرچه تقلا میکرد جیمین اونجا وایستادع بود و نگاش میکرد
جیمین: نصف حقته من الان در حموم قفل میکنم تا یک روز آب بخور هرزه تا بمیری فهمیدی؟؟؟؟ عا راستی ت دهنت بستس نمیتونی بحرفی
ت: داشتم خفه میشدم منم گفتم دیگه اینجا پایانم هست
چشام تار میدیدن ولی دیدم جیمین رفت بیرون
منم با خدم گفتم دیگه این آخرم هست پس دیگه میرم ....
منم در خیال راحت چشام بستم و ب خوابی فرو رفتم (بچه بیهوش شده
از دیدگاه جیمین
اومدم بیرون صدا دست پا زدنش میومد ولی دیگه نیومد نمیدونم دلم میخواست برم نجاتش بدم ولی............
۹.۳k
۲۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.