❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part59
سیترا با عصبانیت لب زد: لعنتی!
لگدی به مبل زد و واژگونش کرد: لعنتی... لعنتی... لعنتی...
رفتم سمتش: یونگی چش شده؟
سیترا لبش رو گاز گرفت: اون فهمیده ازش به عنوان طعمه استفاده کردم.
اخم کردم: منظورت چیه؟
سیترا طول اتاق رو طی کرد: به بهونه ی آیو کشیدمش کره تا کوک ردش رو بزنه و بیاد سمتم و کیم بتونه گیرش بندازه، اما فکرش رو نمیکردم تهیونگ انقدر باهوش باشه که با جئون معامله کنه!
باناباوری گفتم: از یونگی سواستفاده کردی؟
سرسختانه نگاهم کرد: پس فکر کردی چرا یه مرد رو کنار خودم تحمل میکنم؟
ـــ اما تو که گفتی اون یه مرد واقعیه، مگه اون نجاتت نداده بود؟
پوزخند زد: اره نجاتم داد، اما بعد از اینکه برادر کوچولوش هرکاری که دلش خواست باهام کرد!
بهت زده گفتم: جئون داداش کوچیک یونگیه؟
ماژیک رو برداشت و رفت سمت نقشه: اونا برادر ناتنی ان، از دو پدر و یک مادر!
سرم داشت از این حجم از اطلاعات جدید گیج میرفت: میخای بگی به خاطر تو به برادرش خیانت کرد؟
سیترا: عوضش منم میزارم تو عمارت بلک وولف کنار من حکومت کنه، میبینی والری، من زیر دین کسی نمیمونم.
لبم رو خیس کردم: به نظرم حق داره بعد دوسال دلش برای برادرش تنگ بشه.
سیترا توجهی به حرفم نکرد: والری باید یه کاری برام بکنی.
سرم رو تکون دادم: حتما.
اومد سمتم: باید خودمون دوتا نقشه رو عملی کنیم، بدون اینکه کسی بفهمه.
من: باید چکار کنم؟
سیترا: باید رکس و مکس رو از عمارت خارج کنی.
سرم رو تکون دادم: ولی یونگی دزدگیر عمارت رو زده و گرگا هم بیهوشن.
سیترا: یونگی به زودی میخابه، کافیه ریموت رو پیدا کنی و دکمه غیر فعالی دزدگیر رو فشار بدی، رکس و مکس هم حتما تا الان به هوش اومدن!
من: بادیگاردا چی؟
سیترا: بهشون بگو من کارشون دارم.
من: اوکی ولی چرا خودت این کارا رو نمیکنی؟
صداش رو اورد پایین: من باید تنهاو پنهانی از عمارت خارج بشم و بقیه فکر کنن همین جام!
چشمام گرد شد: اما خطرناکه، افراد جی کی ممکنه کمین کرده باشن.
سیترا: من رکس و مکس رو دارم، نگران نباش و فقط کاری که گفتم رو بکن.
با التماس گفتم: منم ببر.
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part59
سیترا با عصبانیت لب زد: لعنتی!
لگدی به مبل زد و واژگونش کرد: لعنتی... لعنتی... لعنتی...
رفتم سمتش: یونگی چش شده؟
سیترا لبش رو گاز گرفت: اون فهمیده ازش به عنوان طعمه استفاده کردم.
اخم کردم: منظورت چیه؟
سیترا طول اتاق رو طی کرد: به بهونه ی آیو کشیدمش کره تا کوک ردش رو بزنه و بیاد سمتم و کیم بتونه گیرش بندازه، اما فکرش رو نمیکردم تهیونگ انقدر باهوش باشه که با جئون معامله کنه!
باناباوری گفتم: از یونگی سواستفاده کردی؟
سرسختانه نگاهم کرد: پس فکر کردی چرا یه مرد رو کنار خودم تحمل میکنم؟
ـــ اما تو که گفتی اون یه مرد واقعیه، مگه اون نجاتت نداده بود؟
پوزخند زد: اره نجاتم داد، اما بعد از اینکه برادر کوچولوش هرکاری که دلش خواست باهام کرد!
بهت زده گفتم: جئون داداش کوچیک یونگیه؟
ماژیک رو برداشت و رفت سمت نقشه: اونا برادر ناتنی ان، از دو پدر و یک مادر!
سرم داشت از این حجم از اطلاعات جدید گیج میرفت: میخای بگی به خاطر تو به برادرش خیانت کرد؟
سیترا: عوضش منم میزارم تو عمارت بلک وولف کنار من حکومت کنه، میبینی والری، من زیر دین کسی نمیمونم.
لبم رو خیس کردم: به نظرم حق داره بعد دوسال دلش برای برادرش تنگ بشه.
سیترا توجهی به حرفم نکرد: والری باید یه کاری برام بکنی.
سرم رو تکون دادم: حتما.
اومد سمتم: باید خودمون دوتا نقشه رو عملی کنیم، بدون اینکه کسی بفهمه.
من: باید چکار کنم؟
سیترا: باید رکس و مکس رو از عمارت خارج کنی.
سرم رو تکون دادم: ولی یونگی دزدگیر عمارت رو زده و گرگا هم بیهوشن.
سیترا: یونگی به زودی میخابه، کافیه ریموت رو پیدا کنی و دکمه غیر فعالی دزدگیر رو فشار بدی، رکس و مکس هم حتما تا الان به هوش اومدن!
من: بادیگاردا چی؟
سیترا: بهشون بگو من کارشون دارم.
من: اوکی ولی چرا خودت این کارا رو نمیکنی؟
صداش رو اورد پایین: من باید تنهاو پنهانی از عمارت خارج بشم و بقیه فکر کنن همین جام!
چشمام گرد شد: اما خطرناکه، افراد جی کی ممکنه کمین کرده باشن.
سیترا: من رکس و مکس رو دارم، نگران نباش و فقط کاری که گفتم رو بکن.
با التماس گفتم: منم ببر.
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.