پارت۴
#عشق_حسود_من
+ولم کننننن.....
_تو دیگه مال من شدی کوچولو....(نیشخند)
ویو داخل خونه
_*بردمش داخل عمارتم و بهش چند تا لباس خونکی دادم بپوشه......*
+مگه نگفتی من خدمتکارتم؟.....
_چیه؟.... خیلی دوست داری باشی؟.....
+......
_فقط برای این گفتم خدمتکارمی چون اگه میگفتم تورو برای خودم میخام یونا قبول نمیکرد تورو گول بزنه.....
+به خاطر این کارت دوستی بین منو یونا بهم خورد...(گریه)
_همه جوره قرار بود بهم بخوره چون من تورو میخام..... حالا برپ لباساتو عوض کن......
دیدیدیدیدینگ(صدای زنگ خوردن گوشی تهیونگ)
_*گوشیم زنگ خورد دیدم سوبینه(دوست تهیونگ)...... منو دعوت کرد به یه پارتی که باید با دوست دختر هامون بیایم...... بعد از قطع کردن تلفنم به ا. ت میخواستم بگم که بیاد.....*
_ا. ت..... ا. ت.....
+بله؟
_امشب باید به یه پارتی بریم..... قراره ما مافیا ها با دوست دخترامون بیاین...... تو باید با من بیای......
+چرا به یونا نمیکی؟..... اون که از خداشه.....
_همین که گفتم...... ساعت شش میگم خدمتکار لباستو بیاره..... زود عوض کن که ساعت ۶ونیم باید اونحا باشیم......
+ولی.....
_ولی ندارع همین که گفتم.......
چند ساعت بعد
ساعت ۶
+*ساعت شیش شد و خدمتکار لباسم رو اورد.... پوشیدمشو و یذره ارایش کردم و رفتم پایین........ اون پسره با اون لباساش خیلی خوشگل شده بود...... ولی به روی خودم نیورذم....)
_*وقتی اون اومد پایین محو دیدنش شدم....*
_بریم؟
+اوهوم
ویو رسیدن به اونجا
+*زسیدیم اونجا و وقتی رفتیم تو خیلی زیاد بودن...... وقتی رفتم دیدم یونا هم اونجاست..... وقتی دید منو تهیونگ با هم اومدیم از صورتس معلوم بود که خیلی عصبانیه...... منم بهش محل ندادم و رفتیم با تهیونگ نشستیم...... اون وو هم اونجا بود و وقتس دید باهم اومدیم اونم عصبانی شد...... واقعا نارحت بودم که الان پیشش نیستم......*
✓سلام ا. ت......
+سلام
✓با تهیونگ اومدی؟.....
+اوهوم.....
✓خیلی خب...... افتخار رقص میدی؟......
+اوهوم......
_*تا اومدم دست ا. ت رو بگیزم و نزارم بره ا. ت با اون وو رفت..... منم خیلی عصبانی شدم که یهو یونا اومد.....*
☆میخای ماهم باهم برقصیم؟.....
_الان حوصله ندارم یونا..... لطفا برو....(عصبانی)
_*همینجوری یونا داشت باهام حرف میزد ولی من فقط حواسم به اون دوتا بود..... که دیدم اون وو داره میره جلو که ا. ت رپ بب//وسه...... ا. ت هم بدون هیچ چیزی میرفت جلو...... منم عصبانی شدم و دست ل. ت رو گرفتم و بردمش بیرون.....*
+اخخخخ ولم کن دستم درد گرفت.....
_اونجا داشتی چه غلطی میکردی؟......(عصبانی)
+داشم میرقصیدم.....
_اهان بوسیدن هم جزو رقصیدنه اره؟....(عصبانی)
+خب اون وو اول شروع مرد منم جلوشو نگرفتم..... بعدشم ما که هنو همو نبو//سیده بودیم تو چرا انقدر عصبانی شدی؟....
_تو خونه تنبیه پیش من داری......
خب اینم پارت ۴
+ولم کننننن.....
_تو دیگه مال من شدی کوچولو....(نیشخند)
ویو داخل خونه
_*بردمش داخل عمارتم و بهش چند تا لباس خونکی دادم بپوشه......*
+مگه نگفتی من خدمتکارتم؟.....
_چیه؟.... خیلی دوست داری باشی؟.....
+......
_فقط برای این گفتم خدمتکارمی چون اگه میگفتم تورو برای خودم میخام یونا قبول نمیکرد تورو گول بزنه.....
+به خاطر این کارت دوستی بین منو یونا بهم خورد...(گریه)
_همه جوره قرار بود بهم بخوره چون من تورو میخام..... حالا برپ لباساتو عوض کن......
دیدیدیدیدینگ(صدای زنگ خوردن گوشی تهیونگ)
_*گوشیم زنگ خورد دیدم سوبینه(دوست تهیونگ)...... منو دعوت کرد به یه پارتی که باید با دوست دختر هامون بیایم...... بعد از قطع کردن تلفنم به ا. ت میخواستم بگم که بیاد.....*
_ا. ت..... ا. ت.....
+بله؟
_امشب باید به یه پارتی بریم..... قراره ما مافیا ها با دوست دخترامون بیاین...... تو باید با من بیای......
+چرا به یونا نمیکی؟..... اون که از خداشه.....
_همین که گفتم...... ساعت شش میگم خدمتکار لباستو بیاره..... زود عوض کن که ساعت ۶ونیم باید اونحا باشیم......
+ولی.....
_ولی ندارع همین که گفتم.......
چند ساعت بعد
ساعت ۶
+*ساعت شیش شد و خدمتکار لباسم رو اورد.... پوشیدمشو و یذره ارایش کردم و رفتم پایین........ اون پسره با اون لباساش خیلی خوشگل شده بود...... ولی به روی خودم نیورذم....)
_*وقتی اون اومد پایین محو دیدنش شدم....*
_بریم؟
+اوهوم
ویو رسیدن به اونجا
+*زسیدیم اونجا و وقتی رفتیم تو خیلی زیاد بودن...... وقتی رفتم دیدم یونا هم اونجاست..... وقتی دید منو تهیونگ با هم اومدیم از صورتس معلوم بود که خیلی عصبانیه...... منم بهش محل ندادم و رفتیم با تهیونگ نشستیم...... اون وو هم اونجا بود و وقتس دید باهم اومدیم اونم عصبانی شد...... واقعا نارحت بودم که الان پیشش نیستم......*
✓سلام ا. ت......
+سلام
✓با تهیونگ اومدی؟.....
+اوهوم.....
✓خیلی خب...... افتخار رقص میدی؟......
+اوهوم......
_*تا اومدم دست ا. ت رو بگیزم و نزارم بره ا. ت با اون وو رفت..... منم خیلی عصبانی شدم که یهو یونا اومد.....*
☆میخای ماهم باهم برقصیم؟.....
_الان حوصله ندارم یونا..... لطفا برو....(عصبانی)
_*همینجوری یونا داشت باهام حرف میزد ولی من فقط حواسم به اون دوتا بود..... که دیدم اون وو داره میره جلو که ا. ت رپ بب//وسه...... ا. ت هم بدون هیچ چیزی میرفت جلو...... منم عصبانی شدم و دست ل. ت رو گرفتم و بردمش بیرون.....*
+اخخخخ ولم کن دستم درد گرفت.....
_اونجا داشتی چه غلطی میکردی؟......(عصبانی)
+داشم میرقصیدم.....
_اهان بوسیدن هم جزو رقصیدنه اره؟....(عصبانی)
+خب اون وو اول شروع مرد منم جلوشو نگرفتم..... بعدشم ما که هنو همو نبو//سیده بودیم تو چرا انقدر عصبانی شدی؟....
_تو خونه تنبیه پیش من داری......
خب اینم پارت ۴
۴.۹k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.