p:²⁶
دستشو گرفت جلوی دهنش و روشو کرد اونور...داره چیکار میکن؟!!.....یه دفعه با یه سرفه مصلحتی برگشت و گفت :از اول بگو پاهام نمیرسن...چرا انقد زور میزنی....
میخواستم بگم چه فرقی کرد الان گفتم دیگ ....ک با جلو رفتن صندلی و فشار زیادش نفسم حبس شد...حرفم تو دهنم سایده شد به روایت تصویر
جین:اینم واسه اینکه حاضر جوابی نکنی....
دوباره توی حالت درست گذاشتش ک این دفعه پاهام فیکس شد ...به پدال ها میرسید ...وووو حاضر جوابی نکن....تو خوبی...
اروم ماشین و روشن کردم و راه افتادم ....
یه ساعت بعد
جاده هم خلوت بود هم تاریک با نور ماشین به سختی میدیم ...بدجور خوابم میومد ..اما باید طاقت میاوردم....یه نگا به جین کردم ...سرش رو به شیشه تکیه داده بود . چشماش بسته بود ..حتما خوابه ...اخه منم چقد دلم میخواد بخوابم...گردنمو کج کردم ک غرنجم شکست ....دوباره به جاده رو به روم زل زدم....خوب شد نقشش روشن بود و مسیر و مشخص کرده بود وگرنه معلوم نبود سر از کدوم خراب شده ای در میاوردم ...دیگ نزدیکای شهر بودیم شاید چن خیابون دیگ....یه نگا توی نقشه انداختم....توی خیابون سمت چپ یه داروخونه شبانه روزی بود ...با فکری ک توی سرم افتاد فرمون و چرخوندم و پیچیدم توی خیابون ....اممم...نقشه ک میگه اینجاهاست ...چشم چشم میکردم تا داروخونه رو پیدا کنم...ک...اها اونهاش ....اروم ماشین و پارک کردم و دستی و کشیدم....هممم اصلا حال کن راننده فقط خودم ماشلا بزنم به تخته چشم نخورم.... بسه دیگ هندونه ها رو بزارم زمین ...برگشتم سمت ارباب جین خواب بود...ارههه بخواب ...حال کن....من بدبخت سه ساعت تمام رانندگی کردم...دیگ کم کم هوا داره روشن میشه ....هییی...هیچ وقت فکرشم نمیکردم این وقت از صبح رو ببینم ...پشمام....برگشتم سمت در و خیلی بی سر و صدا در و باز کردم ...و رفتم بیرون اوففف چه سوز سردی میاد ....یخ کردم....دستمو چفت کردم و کشیدم بلا....اخیشش.....دوباره سرم بردم داخل ماشین یه نگاه به ارباب جین انداختم ... یواش دستم و کردم توی جیب کتش و کیف پولش و در اوردم ....اروم لب زدم:ببخشید...برش میگردونم...
سرم و اوردم بیرون و در ماشین و بستم تا سرما داخل نره....
رفتم سمت دارو خونه و درشو باز کردم ..داخل گرم بود ...چقد حال میداد .....
پرستار داروخونه:سلام کمکی از دستم بر میاد
با لبخند گفتم :س..سلام ...چیز دارین...
پرستار:چی گلم
یونجی:هااا اها چسب زخم ...میدونید زخمش یه مقدار عمیقه بنظرتون کفایت میکنه...
پرستار:میتونید چسب بخیه ببرید ...اگه عمیق باشه بهتره بخیه بزنید ...ولی توی این وقت بهتره چسب بخیه بزنید ...چون دو سر زخم و بهم میچسبونه
یونجی:پس.....(با انگشت نشون دادم)سه تا بدید......اممم ن چهار تا بدید....
پرستار:باشه عزیزم....
یونجی:قرصیم دارین ک .....سر درد و کم کنه... یا گیجی و ببره و یه ضد عفونی کننده
پرستار:واستون میزارم...
اروم گفتم:ممنون
وسایل و توی پاکت گذاشت و داد دستم....منم پولشو دادم ...البته از پولای یه نفر دیگ....
از فروشگاه دوتا شیر کاکائوم خریدم ...اوف جون ...چقد میچسبه...
ولی یخ کردممم هااا....سریع دویدم سمت ماشین و سوار شدم ...ک با بسته شدن در ارباب جین بلند شد...
با گیجی گفت:کجا بودی؟
از توی پاکت چسب زخم ها رو در اوردم و یکیشو باز کردم ...و رفتم سمتش...ک حالت دفاعی گرفت....
جین:هییی.....یواش...چته...
یونجی:یه لحظه اروم باش ...ببخشیدا جفت نداز....
جین:مثل ادم حرف بزن ....جفت و خر میندازه...
شونه هامو انداختم بالا....
یونجی: ای بابا تکون نخور
اینو ک گفتم مثل بچه ها ساکت نشست....به پنبه پیشونیشو پاک کردم ....ک با در نظر نگرفتن اخ گفتناشو ..فحش دادناش اروم بود .....چسبی ک باز کردم و محکم روی زخمش گذاشتم ک داد زد:یواششش.....درد میکنه هاا
همنطور ک نی توی شیر کاکایو زدم و مک میزدم سرمو تکون دادم... :میدونم
جین:سرم درد میکنه...اخ
یه کیسه اشاره کردم و گفتم:یه قرص اونجا هست بخورید..
یه نگاه بهم کرد ک گفتم:چیزی شده؟!...
بدون اینکه چیزی بگه قرص و خورد....
جین:اههعع..تلخ بود ...
همنطور ک مک میزدم شیر کاکائو دادم دستش ....
ک این بار طولانی نگاه کردم و بعد شیر کاکائو باز کردم و اونم شروع کرد خوردن....ک با خوردن نور خورشید توی صورتم شیر کاکائو اوردم پایین و با ذوق گفتم:عههه طلوع افتاب....
اونم نگاش رفت روی خورشید....
میخواستم بگم چه فرقی کرد الان گفتم دیگ ....ک با جلو رفتن صندلی و فشار زیادش نفسم حبس شد...حرفم تو دهنم سایده شد به روایت تصویر
جین:اینم واسه اینکه حاضر جوابی نکنی....
دوباره توی حالت درست گذاشتش ک این دفعه پاهام فیکس شد ...به پدال ها میرسید ...وووو حاضر جوابی نکن....تو خوبی...
اروم ماشین و روشن کردم و راه افتادم ....
یه ساعت بعد
جاده هم خلوت بود هم تاریک با نور ماشین به سختی میدیم ...بدجور خوابم میومد ..اما باید طاقت میاوردم....یه نگا به جین کردم ...سرش رو به شیشه تکیه داده بود . چشماش بسته بود ..حتما خوابه ...اخه منم چقد دلم میخواد بخوابم...گردنمو کج کردم ک غرنجم شکست ....دوباره به جاده رو به روم زل زدم....خوب شد نقشش روشن بود و مسیر و مشخص کرده بود وگرنه معلوم نبود سر از کدوم خراب شده ای در میاوردم ...دیگ نزدیکای شهر بودیم شاید چن خیابون دیگ....یه نگا توی نقشه انداختم....توی خیابون سمت چپ یه داروخونه شبانه روزی بود ...با فکری ک توی سرم افتاد فرمون و چرخوندم و پیچیدم توی خیابون ....اممم...نقشه ک میگه اینجاهاست ...چشم چشم میکردم تا داروخونه رو پیدا کنم...ک...اها اونهاش ....اروم ماشین و پارک کردم و دستی و کشیدم....هممم اصلا حال کن راننده فقط خودم ماشلا بزنم به تخته چشم نخورم.... بسه دیگ هندونه ها رو بزارم زمین ...برگشتم سمت ارباب جین خواب بود...ارههه بخواب ...حال کن....من بدبخت سه ساعت تمام رانندگی کردم...دیگ کم کم هوا داره روشن میشه ....هییی...هیچ وقت فکرشم نمیکردم این وقت از صبح رو ببینم ...پشمام....برگشتم سمت در و خیلی بی سر و صدا در و باز کردم ...و رفتم بیرون اوففف چه سوز سردی میاد ....یخ کردم....دستمو چفت کردم و کشیدم بلا....اخیشش.....دوباره سرم بردم داخل ماشین یه نگاه به ارباب جین انداختم ... یواش دستم و کردم توی جیب کتش و کیف پولش و در اوردم ....اروم لب زدم:ببخشید...برش میگردونم...
سرم و اوردم بیرون و در ماشین و بستم تا سرما داخل نره....
رفتم سمت دارو خونه و درشو باز کردم ..داخل گرم بود ...چقد حال میداد .....
پرستار داروخونه:سلام کمکی از دستم بر میاد
با لبخند گفتم :س..سلام ...چیز دارین...
پرستار:چی گلم
یونجی:هااا اها چسب زخم ...میدونید زخمش یه مقدار عمیقه بنظرتون کفایت میکنه...
پرستار:میتونید چسب بخیه ببرید ...اگه عمیق باشه بهتره بخیه بزنید ...ولی توی این وقت بهتره چسب بخیه بزنید ...چون دو سر زخم و بهم میچسبونه
یونجی:پس.....(با انگشت نشون دادم)سه تا بدید......اممم ن چهار تا بدید....
پرستار:باشه عزیزم....
یونجی:قرصیم دارین ک .....سر درد و کم کنه... یا گیجی و ببره و یه ضد عفونی کننده
پرستار:واستون میزارم...
اروم گفتم:ممنون
وسایل و توی پاکت گذاشت و داد دستم....منم پولشو دادم ...البته از پولای یه نفر دیگ....
از فروشگاه دوتا شیر کاکائوم خریدم ...اوف جون ...چقد میچسبه...
ولی یخ کردممم هااا....سریع دویدم سمت ماشین و سوار شدم ...ک با بسته شدن در ارباب جین بلند شد...
با گیجی گفت:کجا بودی؟
از توی پاکت چسب زخم ها رو در اوردم و یکیشو باز کردم ...و رفتم سمتش...ک حالت دفاعی گرفت....
جین:هییی.....یواش...چته...
یونجی:یه لحظه اروم باش ...ببخشیدا جفت نداز....
جین:مثل ادم حرف بزن ....جفت و خر میندازه...
شونه هامو انداختم بالا....
یونجی: ای بابا تکون نخور
اینو ک گفتم مثل بچه ها ساکت نشست....به پنبه پیشونیشو پاک کردم ....ک با در نظر نگرفتن اخ گفتناشو ..فحش دادناش اروم بود .....چسبی ک باز کردم و محکم روی زخمش گذاشتم ک داد زد:یواششش.....درد میکنه هاا
همنطور ک نی توی شیر کاکایو زدم و مک میزدم سرمو تکون دادم... :میدونم
جین:سرم درد میکنه...اخ
یه کیسه اشاره کردم و گفتم:یه قرص اونجا هست بخورید..
یه نگاه بهم کرد ک گفتم:چیزی شده؟!...
بدون اینکه چیزی بگه قرص و خورد....
جین:اههعع..تلخ بود ...
همنطور ک مک میزدم شیر کاکائو دادم دستش ....
ک این بار طولانی نگاه کردم و بعد شیر کاکائو باز کردم و اونم شروع کرد خوردن....ک با خوردن نور خورشید توی صورتم شیر کاکائو اوردم پایین و با ذوق گفتم:عههه طلوع افتاب....
اونم نگاش رفت روی خورشید....
۱۷۸.۹k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.