اینجا عشق ممنوع است«پارت۱۰»
با ذوق دستمو گرفت و دوید سمت وسایل شهر بازی.دستش گرم و لطیف بود.
مایکی:وای وای آروم الان میخورم زمین.
میخندید،خندش خیلی شیرین بود.منم لبخند زدم و همینجور ک مچ دستمو گرفته بود دنبالش دویدم.انگشت اشارشو گرفت ب سمت یکی از بازیا.
ساکورا:این خوبه.با تفنگ هدف رو میندازیم با سه شانس.
دستمو ول کرد و دیوید سمت بازی.پول داد و فوری نشونه رو هدف گرفت.رفتم ستمش و نگاه کردم.با همون اولین تیز زد ب هدف و اونو انداخت.بعد برگشت و با ی قیافه با غرور و لبخند شیطانی نگاه کرد.پشت چشم نازک کردم.
مایکی:باشه بابا باشه.....حالا نوبت منه.
تفنگ رو ازش گرفتم و دوتا شانس دیگه رو زدم ولی نخورد.دوباره پول دادم و سه شانس رو انتخاب کردم ولی نشد.
ساکورا:یاهوووووووو....من بردممممم.
فروشنده اون عروسک جایزه کوچیکه رو داد دستش.عروسک رو گرفت و با خنده شیطانی نگاه کرد.
ساکورا:خببب...بریم بازی های بعدی.یک/صفر
_______۳۰دقیقه بعد
تقریباً همه بازی ها رو اون برده بود و شده بودیم ۲و۵.تو دستاش پر از جایزه ها بود و با غرور راه میرفت.
ساکورا:خب... جایزمو همین الان مشخص میکنم:۳۰تا دوریاکی.
فوری برگشتم سمتش،سوالی نگاه کرد.
مایکی:توووو.....تو هم دوریاکی دوست داری؟
ساکورا:ارهههه
مایکی:پس بریم دوریاکی بزنیم منم عاشق دوریاکی هستم.
ساکورا:چ عالیه،،خب ولی من همینجا رو این صندلی میشینم چون واقعا خسته شدم منتظرتم.
مایکی:باشه.
________از زبان ساکورا
مایکی رفت چند متر اون ور تر تا اینکه از دید خارج شد و بین جمعیت گم شد.از کی آنقدر با یکی اوکی شدم؟...ولی اون واقعا پسر قشنگ و عالیه.وایسا ببینم چی دارم میگم؟گونه هام مور مور شد.چشمم خورد ب ی نیمکت...رفتم بشینم رو نمیکت ک یهو....
مایکی:وای وای آروم الان میخورم زمین.
میخندید،خندش خیلی شیرین بود.منم لبخند زدم و همینجور ک مچ دستمو گرفته بود دنبالش دویدم.انگشت اشارشو گرفت ب سمت یکی از بازیا.
ساکورا:این خوبه.با تفنگ هدف رو میندازیم با سه شانس.
دستمو ول کرد و دیوید سمت بازی.پول داد و فوری نشونه رو هدف گرفت.رفتم ستمش و نگاه کردم.با همون اولین تیز زد ب هدف و اونو انداخت.بعد برگشت و با ی قیافه با غرور و لبخند شیطانی نگاه کرد.پشت چشم نازک کردم.
مایکی:باشه بابا باشه.....حالا نوبت منه.
تفنگ رو ازش گرفتم و دوتا شانس دیگه رو زدم ولی نخورد.دوباره پول دادم و سه شانس رو انتخاب کردم ولی نشد.
ساکورا:یاهوووووووو....من بردممممم.
فروشنده اون عروسک جایزه کوچیکه رو داد دستش.عروسک رو گرفت و با خنده شیطانی نگاه کرد.
ساکورا:خببب...بریم بازی های بعدی.یک/صفر
_______۳۰دقیقه بعد
تقریباً همه بازی ها رو اون برده بود و شده بودیم ۲و۵.تو دستاش پر از جایزه ها بود و با غرور راه میرفت.
ساکورا:خب... جایزمو همین الان مشخص میکنم:۳۰تا دوریاکی.
فوری برگشتم سمتش،سوالی نگاه کرد.
مایکی:توووو.....تو هم دوریاکی دوست داری؟
ساکورا:ارهههه
مایکی:پس بریم دوریاکی بزنیم منم عاشق دوریاکی هستم.
ساکورا:چ عالیه،،خب ولی من همینجا رو این صندلی میشینم چون واقعا خسته شدم منتظرتم.
مایکی:باشه.
________از زبان ساکورا
مایکی رفت چند متر اون ور تر تا اینکه از دید خارج شد و بین جمعیت گم شد.از کی آنقدر با یکی اوکی شدم؟...ولی اون واقعا پسر قشنگ و عالیه.وایسا ببینم چی دارم میگم؟گونه هام مور مور شد.چشمم خورد ب ی نیمکت...رفتم بشینم رو نمیکت ک یهو....
۲.۴k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.