دبیرستان بانگو (: پارت2
که...
چویا: رسیدم کلاس که همون موقع زنگ خورد رفتم سر میزم نشستم و معلم هم درسو شروع کرد.
همون موقع کنم آخیششششش دیگ مزاحمی نی (بچم دلش خیلی پره😂🤌🏻)
همون موقع در کلاس باز شد همه کپ کرده بودن|:
یکی با سر و وضع خیلی گِلی اومد تو موهای در هم ریخته سرشو آورد بالا دیدم دازایه):
چویا: دیگه نمی تونستم خودمو نگه ندارم و خندیدم *~*
دازای با اخم بهم نکاه می کرد و زیر لب می گفت:
آها حالا بخند تلافی می کنم):
معلم روی میز زد و گفت: دازای نمی تونی با این وضع بیای برو خودتو مرتب کن و بعد بیا.
دازای: چشم خانم معلم.
از زبان دازای:
ای چویای لعنتی... بخدا سَرِت میارم...
تا اینو گفتم خوردم به یکی.
همون موقع گفتم: آخخخخ.... ببخشید.چشمامو که باز کردن دیدم مدیره😐
مدیر: دازاییییییییییییییی آخه این چه وضعیتیهههههه.
دازای: آقا همش تقصیر چویاست /:
باز داری چاخان می کنی زنگ تفریح که مجبورت کردم اینجا رو تِی بکشی می فهمی 😡
دازای زیر لب: ای چویای خر ببین چه جوری یه آسانسورو برامون داستان کرد |:
(زنگ خورد)
چویا: آقای خدمتکار لطفا اگه واکس دارین کفشمامو واکس بزنین😂
دازای: چویا گم می شی یا اینو.... الله و اکبر.
چویا: بیا عزیزم بیا (💵) اینو بگیر یه نون حداقل بتونی بخوری.
دازای: چویاااااا تلافی می کنم... حالا می بینی
چویا باشه آقای خدمتکار به کارت برس😁
(زنگ خورد )
چویا توی کلاس بودش که دازای اومد.
چویا می خواست بنتو هاشو بخوره که دازای همون موقع گفت: چویاااااا... چویاااااا
چویا: چی شده؟!
دازای: وایی نمی دونی چی شده؟
چویا: بگو دیگ مردیم از نگرانی
دازای: خودت برو ببین یه اتفاق خیلی بدی افتاده🥺
چویا: واستا برم ببینم چی شده!
تا چویا بره ته راهرو و از بین اون همه جمعیت ببینه چی شده دازای همه بنتو ها رو خورد.
وقتی چویا برگشت و دید دازای همه بنتو ها رو خورده سرش داد کشید که دازای...
برای سری بعد 5 تا لایک
🫠🧡
5 تا کامنت
چویا: رسیدم کلاس که همون موقع زنگ خورد رفتم سر میزم نشستم و معلم هم درسو شروع کرد.
همون موقع کنم آخیششششش دیگ مزاحمی نی (بچم دلش خیلی پره😂🤌🏻)
همون موقع در کلاس باز شد همه کپ کرده بودن|:
یکی با سر و وضع خیلی گِلی اومد تو موهای در هم ریخته سرشو آورد بالا دیدم دازایه):
چویا: دیگه نمی تونستم خودمو نگه ندارم و خندیدم *~*
دازای با اخم بهم نکاه می کرد و زیر لب می گفت:
آها حالا بخند تلافی می کنم):
معلم روی میز زد و گفت: دازای نمی تونی با این وضع بیای برو خودتو مرتب کن و بعد بیا.
دازای: چشم خانم معلم.
از زبان دازای:
ای چویای لعنتی... بخدا سَرِت میارم...
تا اینو گفتم خوردم به یکی.
همون موقع گفتم: آخخخخ.... ببخشید.چشمامو که باز کردن دیدم مدیره😐
مدیر: دازاییییییییییییییی آخه این چه وضعیتیهههههه.
دازای: آقا همش تقصیر چویاست /:
باز داری چاخان می کنی زنگ تفریح که مجبورت کردم اینجا رو تِی بکشی می فهمی 😡
دازای زیر لب: ای چویای خر ببین چه جوری یه آسانسورو برامون داستان کرد |:
(زنگ خورد)
چویا: آقای خدمتکار لطفا اگه واکس دارین کفشمامو واکس بزنین😂
دازای: چویا گم می شی یا اینو.... الله و اکبر.
چویا: بیا عزیزم بیا (💵) اینو بگیر یه نون حداقل بتونی بخوری.
دازای: چویاااااا تلافی می کنم... حالا می بینی
چویا باشه آقای خدمتکار به کارت برس😁
(زنگ خورد )
چویا توی کلاس بودش که دازای اومد.
چویا می خواست بنتو هاشو بخوره که دازای همون موقع گفت: چویاااااا... چویاااااا
چویا: چی شده؟!
دازای: وایی نمی دونی چی شده؟
چویا: بگو دیگ مردیم از نگرانی
دازای: خودت برو ببین یه اتفاق خیلی بدی افتاده🥺
چویا: واستا برم ببینم چی شده!
تا چویا بره ته راهرو و از بین اون همه جمعیت ببینه چی شده دازای همه بنتو ها رو خورد.
وقتی چویا برگشت و دید دازای همه بنتو ها رو خورده سرش داد کشید که دازای...
برای سری بعد 5 تا لایک
🫠🧡
5 تا کامنت
۵.۹k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.