فیک قضاوت اشتباه
پارت پنجم
جی هون : باشه اگه کار داشتی خبرم کن
ا.ت: خداحافظ (به معنای واقعی این منم🗿)
جی هون:باش خداحافظ (با لحن ناراحت)
تهیونگ ویو:به معنای واقعی ریدم من میسو رو بگیرم کشتمش آخه یکی نیست بگه غلط کردی رفتی بار
داشتم دیوونه میشدم عذاب وجدان داشتم حالم خیلی بد بود
چرا نرفتم دنبالش نباید میزاشتم با اون حال از خونه بره
آخه تقسیر منم نیست نه شاید باشه نمیدونم آخه من هیچی بعد از اینکه تو بار بودم یادم نمیومد همین طوری باشد خودم صحبت میکردم هی خدا این ده روز زندگیم و ندیدم دلم براش تنگ شده این ده روز کارم شده بود گریه و عذاب وجدان خدایا خودت کمک کن داشتم بلند بلند صحبت میکردم و گریه میکردم که یچیزی یادم اومد
توی بار نشسته بودم داشتم به ا.ت پی ام میدادم که میسو اومد نشست کنارم منم فقط چپ چپ نگاش می کردم بعد از این که کمی با تعجب نگاهش کردم که چرا الان و اینجا پیداش شده گفتم
تهیونگ:بلع؟
میسو:دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ: ولی من بر عکس تو دلم اصلأ تنگ نشده که هیچ تازه فراموشت کردم
میسو : مهم نیست هر چقدر بامن بد رفتاری کنی من دلم برات تنگ شده اومدم ببینمت از دل تنگیم کم بشه
تهیونگ:کتمو برداشتم گفتم برو خدا روزیتو یه جا دیگه حواله کنه داشتم بلند میشدم که برم هتل که صدای آه میسو بلند شد (لعنت بر زهن مریض😂)
میسو:آه آیی دلم وایی
تهیونگ:برگشتم ببینم چشه که گفت
میسو: لطفاً کمکم کن برم هتل
تهیونگ:به من چه
میسو:خواهش میکنم
تهیونگ: بعد از کلی خواهش راضی شدم ببرمش تا دم در بعد با تاکسی بفرستمش هر قبرستونی که میخواد بره
میسو:تهیونگ راضی کردم که تا دم ببرتم دستشو گذاشت زیر بغل سمت راستم تا کمکم کنه و یه لبخند عالی بود حالا بهت نشون میدم کی بیرحمه
تهیونگ:بردمش تا دم در
وایی دیگه یادم نیست خدایا دارم دیوونه میشم
من برگشتمممممم
جی هون : باشه اگه کار داشتی خبرم کن
ا.ت: خداحافظ (به معنای واقعی این منم🗿)
جی هون:باش خداحافظ (با لحن ناراحت)
تهیونگ ویو:به معنای واقعی ریدم من میسو رو بگیرم کشتمش آخه یکی نیست بگه غلط کردی رفتی بار
داشتم دیوونه میشدم عذاب وجدان داشتم حالم خیلی بد بود
چرا نرفتم دنبالش نباید میزاشتم با اون حال از خونه بره
آخه تقسیر منم نیست نه شاید باشه نمیدونم آخه من هیچی بعد از اینکه تو بار بودم یادم نمیومد همین طوری باشد خودم صحبت میکردم هی خدا این ده روز زندگیم و ندیدم دلم براش تنگ شده این ده روز کارم شده بود گریه و عذاب وجدان خدایا خودت کمک کن داشتم بلند بلند صحبت میکردم و گریه میکردم که یچیزی یادم اومد
توی بار نشسته بودم داشتم به ا.ت پی ام میدادم که میسو اومد نشست کنارم منم فقط چپ چپ نگاش می کردم بعد از این که کمی با تعجب نگاهش کردم که چرا الان و اینجا پیداش شده گفتم
تهیونگ:بلع؟
میسو:دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ: ولی من بر عکس تو دلم اصلأ تنگ نشده که هیچ تازه فراموشت کردم
میسو : مهم نیست هر چقدر بامن بد رفتاری کنی من دلم برات تنگ شده اومدم ببینمت از دل تنگیم کم بشه
تهیونگ:کتمو برداشتم گفتم برو خدا روزیتو یه جا دیگه حواله کنه داشتم بلند میشدم که برم هتل که صدای آه میسو بلند شد (لعنت بر زهن مریض😂)
میسو:آه آیی دلم وایی
تهیونگ:برگشتم ببینم چشه که گفت
میسو: لطفاً کمکم کن برم هتل
تهیونگ:به من چه
میسو:خواهش میکنم
تهیونگ: بعد از کلی خواهش راضی شدم ببرمش تا دم در بعد با تاکسی بفرستمش هر قبرستونی که میخواد بره
میسو:تهیونگ راضی کردم که تا دم ببرتم دستشو گذاشت زیر بغل سمت راستم تا کمکم کنه و یه لبخند عالی بود حالا بهت نشون میدم کی بیرحمه
تهیونگ:بردمش تا دم در
وایی دیگه یادم نیست خدایا دارم دیوونه میشم
من برگشتمممممم
۲.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.