داستان سوکوکو پارت پایانی
داستان سوکوکو پارت پایانی
بچه ها برای بقیه ایده ای ندارم برای همین میریم بعد مرگ اوداساکو
از دید دازای
نمیدونم باید چیکار کنم اودا مرده و من باید به حرفش گوش بدم و ...ولی چویا ن...نمیخوام چویا رو ول کنم *بغض*نمی خواهم ...ولش ...کنم ولی مجبورم به اوداساکو گوش بدم ب....باید از م...مافیا ...برم
گذر زمان توی یه ماموریت
توی یه ماموریت با چویا بودم الان وقتشه الان باید برم وقتی داشتم میرفتم گریم گرفت
چطور میتونم بدون دیدن چویا تو آرامش باشم
باید چی کار کنم
داشتم میرفتم که چویا از پشت صدام زد
چویا : دازای کجا میری
دازای: ا....از مافیا میرم
چویا: چی
از دید چویا
رفتم نزدیکش و دستشو گرفتم تا برگرده دستاش میلرزید
دازای : ولم کن وگرنه موتورتو میفرستم روی هوا
چویا : چرا این کارو میکنی چرا از مافیا میری
دازای : مجبورم و برای همیشه خداحافظ چویا
دازای تا الان که حرف میزدیم به من نگاه نکرد حتی صورتشم بر نگردوند
و بقیه یه چیزا مثل انیمه پیش رفت دیگه اینم تموم میدونم چرت بود
بچه ها برای بقیه ایده ای ندارم برای همین میریم بعد مرگ اوداساکو
از دید دازای
نمیدونم باید چیکار کنم اودا مرده و من باید به حرفش گوش بدم و ...ولی چویا ن...نمیخوام چویا رو ول کنم *بغض*نمی خواهم ...ولش ...کنم ولی مجبورم به اوداساکو گوش بدم ب....باید از م...مافیا ...برم
گذر زمان توی یه ماموریت
توی یه ماموریت با چویا بودم الان وقتشه الان باید برم وقتی داشتم میرفتم گریم گرفت
چطور میتونم بدون دیدن چویا تو آرامش باشم
باید چی کار کنم
داشتم میرفتم که چویا از پشت صدام زد
چویا : دازای کجا میری
دازای: ا....از مافیا میرم
چویا: چی
از دید چویا
رفتم نزدیکش و دستشو گرفتم تا برگرده دستاش میلرزید
دازای : ولم کن وگرنه موتورتو میفرستم روی هوا
چویا : چرا این کارو میکنی چرا از مافیا میری
دازای : مجبورم و برای همیشه خداحافظ چویا
دازای تا الان که حرف میزدیم به من نگاه نکرد حتی صورتشم بر نگردوند
و بقیه یه چیزا مثل انیمه پیش رفت دیگه اینم تموم میدونم چرت بود
۶.۷k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.