𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂³¹
𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂³¹
ویو ات
دستشو بستم اما هنوز عذاب وجدان داشتم... اون به خاطر من اینجوری شد.... بلند شدم....
ات: چیزی میخوری؟
کوک: نه
به سمت در رفتم که برم بیرون....
کوک: نرو.... بیا اینجا
ات: برای چی؟
کوک:*نگاه ترسناک*
ات: باشه
به سمت کوک رفتم و کنارش نشستم... ازش خون زیادی رفته بود.... اما سورو مورو گنده کنارم نشسته بود...
کوک: میخوام بخوام
ات: خب من چیکار کنم؟*اخم کیوت*
کوک: توام باهام بخواب
ات: ولم کن بینم *عصبی. کلافه*
کوک: اتتت*داد*
با دادی که زد ترس دوباره به جونم افتاد تموم بدنم میلرزید.... این چطور انقد منو میترسونه....
ات: ب.. بل...بله*ترس. لکنت*
کوک: بهت گفتم با من بخواب *داد اما آروم*
ات: ب... اشه
روتخت دراز کشید و جاشو اوکی کرد بعد چند ثانیه....
کوک: بیا*اشاره به بغلش*
ات: باشه
رفتم و کنارش دراز کشیدم... آروم با موهام بازی میکرد.... داشتم کم کم طعم خواب رو حس میکردم... چشمام رو کم کم رو هم گذاشتم و خوابیدم....
ویو کوک
مثل فرشته ها بود.... تو بغلم گرمای بدنشو حس میکردم... اما هنوز درد داشتم.... انگار با خنجر به دستم میزنند... اما با کشته شدن هایون... کل مافیا های ژاپن رو بیدار کردم... اما به تهیونگ گفتم همدستاشو هک کنه و به تقصیر اونا بندازه... اما هنوز مطمئن نبودم... وقتی میبینم مایه آرامشم کنارم خُفتِه... حس خوبی پیدا میکنم....
ویو ات
دستشو بستم اما هنوز عذاب وجدان داشتم... اون به خاطر من اینجوری شد.... بلند شدم....
ات: چیزی میخوری؟
کوک: نه
به سمت در رفتم که برم بیرون....
کوک: نرو.... بیا اینجا
ات: برای چی؟
کوک:*نگاه ترسناک*
ات: باشه
به سمت کوک رفتم و کنارش نشستم... ازش خون زیادی رفته بود.... اما سورو مورو گنده کنارم نشسته بود...
کوک: میخوام بخوام
ات: خب من چیکار کنم؟*اخم کیوت*
کوک: توام باهام بخواب
ات: ولم کن بینم *عصبی. کلافه*
کوک: اتتت*داد*
با دادی که زد ترس دوباره به جونم افتاد تموم بدنم میلرزید.... این چطور انقد منو میترسونه....
ات: ب.. بل...بله*ترس. لکنت*
کوک: بهت گفتم با من بخواب *داد اما آروم*
ات: ب... اشه
روتخت دراز کشید و جاشو اوکی کرد بعد چند ثانیه....
کوک: بیا*اشاره به بغلش*
ات: باشه
رفتم و کنارش دراز کشیدم... آروم با موهام بازی میکرد.... داشتم کم کم طعم خواب رو حس میکردم... چشمام رو کم کم رو هم گذاشتم و خوابیدم....
ویو کوک
مثل فرشته ها بود.... تو بغلم گرمای بدنشو حس میکردم... اما هنوز درد داشتم.... انگار با خنجر به دستم میزنند... اما با کشته شدن هایون... کل مافیا های ژاپن رو بیدار کردم... اما به تهیونگ گفتم همدستاشو هک کنه و به تقصیر اونا بندازه... اما هنوز مطمئن نبودم... وقتی میبینم مایه آرامشم کنارم خُفتِه... حس خوبی پیدا میکنم....
۱۵.۵k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.