پارت ۲۵ : حاکمان جهنم ...
امیر خسته از راه رسید و اومد داخل و دید شوگا و ا.ت دارن جر و بحث میکنن
پرید وسط
امیر: هوی چتونه مثل سگ و گربه افتادید به جون هم
شوگا : برو از اون عمت بپرس که دم به دیقه میگه ( صداش نازک میکنه ) ا.ت عروس گلم چایی میاره ا.ت عروس گلم بیا این شیرینی ببر واسه مردها ا.ت عروس گلم بیا اینجا ببینم چخبره درس و دانشگاه چطوره مادر
امیر : ا.ت چی میگه این یارقوز
ا.ت : چیکار کنم امیر هان هی بهم میکه عروس گلم اینور هم اینا ناراحتم هم مامان
امیر با خدا اگه قضیه شه سال پیش بشه اونوقت چیکار کنیم
امیر : هیچی نمیشه وایسا
و دست و ا.ت رو گرقت رفت بیرون تو جمع خانوما
امیر : عمه جون
عمه : جون پسرم
امیر: عمه سه سال پیش که یادته با این عروسم گفتنات چه الم شنگه ای به پت کرده یادته بعدشم برو اون پسره کوتوله ی تخمیت رو جمع کن که همین دو دیقه پیش با یه دختر توی کافه لاس میزد هی خواهر من هیچی نمیگه شمام دیگه شورش درآوردید
بعدشم پسره شما چی داره که نت خدای نکرده خواسته باشیم حتی به این تحفه نتنس فک بکنیم هان
کار که نداره
قد که نداره
قیافه که نداره
پول که نداره
خونه و ماشین نداره
اخلاقم که سگ شرفش بیشتره اینه
خلاصه واسه یه بار جمع کنم حرفت و عمه یکبار دیگه به این خواهر دسته گله من بگب عروس گلم خشتک پسرت رو میکشم رو کلش حالا هم راه نافتی چادر تو صورت کشی و بگی همه تز خداشون عروسم بشن نه عمه جون از این خبره نیست سه تا تحفه تحویل مملکت دادی یکی از یکی دسته گل تر
یکی شیشه میزنه
یکی تریاک میزنه
آخری هم دوزش پایین تره باس هین شیشه مشروب و الکل تو حلقش بیرون بکشیم و هرشب با یه دختر توی پارتی جمعش کنیم
جمع کنید بابا عروس گلم خواهر دسته گلم و میزاره پیش پسره معتاد ناقص و عقلش بسره هرچی تو خیکشه تو کلشم هست و دست ا.ت رو گرفت و رفت تت
شوگا : دمت گرم ولب خداوکیلی پسر عمه هات اینان
امیر : حاجی خراب تر از این حرفان
ا.ت : امیر یکم زیاده روی نکردی ؟
امیر : قربونت بشم آبنبات نه زیاده روی نکردم بلاخره خو باید میگفتم و ا.ت رو توی آغوشس کشید
فردا صبح مادر بزرگ ا.ت اومده بود تا با مادر ا.ت مروارید تشک رو بدوزن
خلاصه این ننه بزرگه هی به جیمین میگفت تو ژاپنی تو چینی خلاصه دیگ جیمینم دیگه سر رفت و گفت : ااااا مادرجون من نه چینی ام نه ژاپنی گیر دادید به منا به قرآن به این قبله به این خدا من کره ایم
مادربزرگ ا.ت: اااا مادر چش تنگ ها رو میگی
جیمین : اییی بابا
و رفت
تهیونگ امروز میخواست غذا درست کنه اونم چی خورشت قیمه
زهرا خانوم : پدصگ
تهیونگ: مامان جون به خدا کهری نکردم چرا به من میگید پدصگ
زهرا خانوم: زیر گاز کم کن
دو دیقه بعد
-گوشت سوخت پسر
پرید وسط
امیر: هوی چتونه مثل سگ و گربه افتادید به جون هم
شوگا : برو از اون عمت بپرس که دم به دیقه میگه ( صداش نازک میکنه ) ا.ت عروس گلم چایی میاره ا.ت عروس گلم بیا این شیرینی ببر واسه مردها ا.ت عروس گلم بیا اینجا ببینم چخبره درس و دانشگاه چطوره مادر
امیر : ا.ت چی میگه این یارقوز
ا.ت : چیکار کنم امیر هان هی بهم میکه عروس گلم اینور هم اینا ناراحتم هم مامان
امیر با خدا اگه قضیه شه سال پیش بشه اونوقت چیکار کنیم
امیر : هیچی نمیشه وایسا
و دست و ا.ت رو گرقت رفت بیرون تو جمع خانوما
امیر : عمه جون
عمه : جون پسرم
امیر: عمه سه سال پیش که یادته با این عروسم گفتنات چه الم شنگه ای به پت کرده یادته بعدشم برو اون پسره کوتوله ی تخمیت رو جمع کن که همین دو دیقه پیش با یه دختر توی کافه لاس میزد هی خواهر من هیچی نمیگه شمام دیگه شورش درآوردید
بعدشم پسره شما چی داره که نت خدای نکرده خواسته باشیم حتی به این تحفه نتنس فک بکنیم هان
کار که نداره
قد که نداره
قیافه که نداره
پول که نداره
خونه و ماشین نداره
اخلاقم که سگ شرفش بیشتره اینه
خلاصه واسه یه بار جمع کنم حرفت و عمه یکبار دیگه به این خواهر دسته گله من بگب عروس گلم خشتک پسرت رو میکشم رو کلش حالا هم راه نافتی چادر تو صورت کشی و بگی همه تز خداشون عروسم بشن نه عمه جون از این خبره نیست سه تا تحفه تحویل مملکت دادی یکی از یکی دسته گل تر
یکی شیشه میزنه
یکی تریاک میزنه
آخری هم دوزش پایین تره باس هین شیشه مشروب و الکل تو حلقش بیرون بکشیم و هرشب با یه دختر توی پارتی جمعش کنیم
جمع کنید بابا عروس گلم خواهر دسته گلم و میزاره پیش پسره معتاد ناقص و عقلش بسره هرچی تو خیکشه تو کلشم هست و دست ا.ت رو گرفت و رفت تت
شوگا : دمت گرم ولب خداوکیلی پسر عمه هات اینان
امیر : حاجی خراب تر از این حرفان
ا.ت : امیر یکم زیاده روی نکردی ؟
امیر : قربونت بشم آبنبات نه زیاده روی نکردم بلاخره خو باید میگفتم و ا.ت رو توی آغوشس کشید
فردا صبح مادر بزرگ ا.ت اومده بود تا با مادر ا.ت مروارید تشک رو بدوزن
خلاصه این ننه بزرگه هی به جیمین میگفت تو ژاپنی تو چینی خلاصه دیگ جیمینم دیگه سر رفت و گفت : ااااا مادرجون من نه چینی ام نه ژاپنی گیر دادید به منا به قرآن به این قبله به این خدا من کره ایم
مادربزرگ ا.ت: اااا مادر چش تنگ ها رو میگی
جیمین : اییی بابا
و رفت
تهیونگ امروز میخواست غذا درست کنه اونم چی خورشت قیمه
زهرا خانوم : پدصگ
تهیونگ: مامان جون به خدا کهری نکردم چرا به من میگید پدصگ
زهرا خانوم: زیر گاز کم کن
دو دیقه بعد
-گوشت سوخت پسر
۷.۱k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.