🖤پادشاه من🖤 پارت 12
از زبان کوک :
درسته جیمین گفت مجازاتش نکنم ولی اون فرار کرده پس باید مجازات بشه.
از زبان ا.ت
به عجب اتاقیه خاک تو سر اون دختره اسمش چی بود اها لیا که به اربابم خیانت کرد فعلا اونو ولش رفتم یه حموم ده مینی زدم و یه لباس کیوت پوشیدم و یخورده با وسایل های اونجا ور رفتم که در اتاق باز شد فکر کردم کوکه ولی یه دختر بود در اتاقو بست و سمتم هجوم اورده پرتم کرد رو تخت و داشت خفه ام میکرد که در اتاق باز شد ...........
از زبان کوک : اعصابم خورد بود اینا تر زده بودن تو معامله که یه خدمه اومد تو و گفت تو اتاق ا.ت صدای جیغ میاد سریع رفتم سمت اتاقش و درو شکستم دیدم لیا( دوست دختر قبلی کوک ) داره ا.ت خفه میکنه رفتم پرتش کردم اونور و گفتم :
کوک: دختره ی روانی تو اینجا چیکار میکنی
لیا : تو بخاطر اون دختره ولم کردی هاننننن
کوک : تو به من خیانت کردی الان هم باید خداروشکر کنی نکشتمت. بندازینش بیرون
لیا : نه ولم کنید بهت میگم ولم کن
در اتاقو بستم و رفتم سمت ا.ت دیدم داره گریه میکنه گفتم:
کوک : حالت خوبه
ا.ت: نه ارباب حالم خوب نیست ولم کنید برم به کارا برسم که بعدا یه دختر نیاد اینجوری خفه ام کنه ( گریه)
کوک : از فرصت سو استفاده نکن تو باید مجازات شی
ا.ت: خب مجازاتم کنید من برم
کوک : خب وایسا ببینم تو باید برام ناهار درست کنی و اتاقمو عین دسته گل کنی و یک هفته دست راستم باشی در ضمن اگر غذات بد مزه باشه خیلی برات بد میشه
ا.ت : ارباب کی شروع کنم؟
کوک: همین الان
ا.ت : باشه فقط یه چیزی لباس خدمتکاریم پاره شده
کوک : میگم بیارن برات
ا.ت : چشم
از زبان ا.ت
لباسمو اوردن پوشیدم رفتم ناهار درست کنم...............
🖤خماری هم ارزوست 🖤
درسته جیمین گفت مجازاتش نکنم ولی اون فرار کرده پس باید مجازات بشه.
از زبان ا.ت
به عجب اتاقیه خاک تو سر اون دختره اسمش چی بود اها لیا که به اربابم خیانت کرد فعلا اونو ولش رفتم یه حموم ده مینی زدم و یه لباس کیوت پوشیدم و یخورده با وسایل های اونجا ور رفتم که در اتاق باز شد فکر کردم کوکه ولی یه دختر بود در اتاقو بست و سمتم هجوم اورده پرتم کرد رو تخت و داشت خفه ام میکرد که در اتاق باز شد ...........
از زبان کوک : اعصابم خورد بود اینا تر زده بودن تو معامله که یه خدمه اومد تو و گفت تو اتاق ا.ت صدای جیغ میاد سریع رفتم سمت اتاقش و درو شکستم دیدم لیا( دوست دختر قبلی کوک ) داره ا.ت خفه میکنه رفتم پرتش کردم اونور و گفتم :
کوک: دختره ی روانی تو اینجا چیکار میکنی
لیا : تو بخاطر اون دختره ولم کردی هاننننن
کوک : تو به من خیانت کردی الان هم باید خداروشکر کنی نکشتمت. بندازینش بیرون
لیا : نه ولم کنید بهت میگم ولم کن
در اتاقو بستم و رفتم سمت ا.ت دیدم داره گریه میکنه گفتم:
کوک : حالت خوبه
ا.ت: نه ارباب حالم خوب نیست ولم کنید برم به کارا برسم که بعدا یه دختر نیاد اینجوری خفه ام کنه ( گریه)
کوک : از فرصت سو استفاده نکن تو باید مجازات شی
ا.ت: خب مجازاتم کنید من برم
کوک : خب وایسا ببینم تو باید برام ناهار درست کنی و اتاقمو عین دسته گل کنی و یک هفته دست راستم باشی در ضمن اگر غذات بد مزه باشه خیلی برات بد میشه
ا.ت : ارباب کی شروع کنم؟
کوک: همین الان
ا.ت : باشه فقط یه چیزی لباس خدمتکاریم پاره شده
کوک : میگم بیارن برات
ا.ت : چشم
از زبان ا.ت
لباسمو اوردن پوشیدم رفتم ناهار درست کنم...............
🖤خماری هم ارزوست 🖤
۱۶.۳k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.