پارت سوم من هنوز عاشقت میمانم
پارت سوم من هنوز عاشقت میمانم
رفتیم سر کلاس بعدی، رفتم پیش جونگکوک نشستم.حس نگاه سنگینی روی خودم احساس کردم،ی پسر از اون طرف کلاس داشت بهم نگاه میکرد، وقتی سرمو بالا آوردم ی چشمک بهم زد.دیدم جونگکوک عصبی شد ی نگاهی به پسره کرد که پسره از ترس داشت میمرد سریع روشو کرد اونور.
جونگکوک:دیگه نبینم نگاش کنیا (عصبی)
جیهیو کلی سوال ذهنشو درگیر کرد و با تعجب نگاه میکرد.
جونگکوک: دوست پسر داری؟
جیهیو: نه.... بعدشم به تو چه
جونگکوک: ی سوال پرسیدم
جیهیو: چ... چرا اونکارو کردی
جونگکوک میخواست جواب بده که استاد اومد. همه ساکت شدن، استاد داشت درس میداد ولی جونگکوک حواسش به درس نبود، داشت توی دفترش طراحی میکرد، با دقت نگاه کردم داشت، اون داشت منو میکشید تعجب کرده بودم نمیدونستم باید چه ریکشنی نشون بدم.داشت ی چیزی مینوشت با دقت نگاه کردم نوشته بود: زنگ تفریح باهات کار دارم. منم تعجب کردم و ذهنم درگیر شد یعنی چیکارم داره، بعد از یک ساعت و نیم ی تایم استراحت دادن. از کلاس رفتم بیرون جونگکوک مچ دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشوند، منو برد ی اتاق که به نظر میرسید خیلی وقته دستش نزدن و قدیمیه اونجا ی حالت انبار بود که کلی صندلی و پرونده اونجا بود. جونگکوک گفت....
عشقای من ببخشید دیر شد درک کنید مدرسه ها شروع شده 💗✨🥺
لطفا ازم حمایت کنید 💗✨🥺
#بی_تی_اس #کیپاپ #جونگکوک #فیک
رفتیم سر کلاس بعدی، رفتم پیش جونگکوک نشستم.حس نگاه سنگینی روی خودم احساس کردم،ی پسر از اون طرف کلاس داشت بهم نگاه میکرد، وقتی سرمو بالا آوردم ی چشمک بهم زد.دیدم جونگکوک عصبی شد ی نگاهی به پسره کرد که پسره از ترس داشت میمرد سریع روشو کرد اونور.
جونگکوک:دیگه نبینم نگاش کنیا (عصبی)
جیهیو کلی سوال ذهنشو درگیر کرد و با تعجب نگاه میکرد.
جونگکوک: دوست پسر داری؟
جیهیو: نه.... بعدشم به تو چه
جونگکوک: ی سوال پرسیدم
جیهیو: چ... چرا اونکارو کردی
جونگکوک میخواست جواب بده که استاد اومد. همه ساکت شدن، استاد داشت درس میداد ولی جونگکوک حواسش به درس نبود، داشت توی دفترش طراحی میکرد، با دقت نگاه کردم داشت، اون داشت منو میکشید تعجب کرده بودم نمیدونستم باید چه ریکشنی نشون بدم.داشت ی چیزی مینوشت با دقت نگاه کردم نوشته بود: زنگ تفریح باهات کار دارم. منم تعجب کردم و ذهنم درگیر شد یعنی چیکارم داره، بعد از یک ساعت و نیم ی تایم استراحت دادن. از کلاس رفتم بیرون جونگکوک مچ دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشوند، منو برد ی اتاق که به نظر میرسید خیلی وقته دستش نزدن و قدیمیه اونجا ی حالت انبار بود که کلی صندلی و پرونده اونجا بود. جونگکوک گفت....
عشقای من ببخشید دیر شد درک کنید مدرسه ها شروع شده 💗✨🥺
لطفا ازم حمایت کنید 💗✨🥺
#بی_تی_اس #کیپاپ #جونگکوک #فیک
۸.۶k
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.