عشق ابدی پارت ۶۰
عشق ابدی پارت ۶۰
ویو جیمین
-نه ماه من نه ! اشتباه میکنی . ماه آسمونم به اندازه ماه من درخشان نیست . هیچ کسی به اندازه تو خیره کننده نیست .. هیچ کس اندازه تو نمیتونه منو دیوونه خودش کنه ..نمیتونی بفهمی چه حالی دارم ؛ نمیتونی ببینی که چقدر عشقم بهت زیاده . خودم هم نمیتونم هضم کنم که چطور انقدر دوست دارم .اینکه انقدر وابسته ات باشم اشتباهه نه؟ اینکه انقدر دلبسته ات باشم اشتباهه نه؟ (آروم و لبخند تلخ)
+....نه. نه اشتباه نیست . (آروم)
+عشق چیز عجیبیه . میتونه یکی رو به اوج لذت و یکی رو به اوج ذِلت برسونه . یکی رو قوی کنه و یکی رو از پا در بیاره ؛ عشق چیزی نیست که منطق حالیش باشه . عشق یعنی نمیدونم چرا ولی دوست دارم ... برای همه چیت دوست دارم . برای هر طور بودنت دوست دارم ؛ عشقی که ندونی چرا میخوایش عشقه ، نه زمانی که برا یکی از معیار های طرف بخوایش . اونجوری بهش عشق نمیگن ، بهش میگن هوس .. ؛ جیمین شی... من تورو بدون دلیل دوست دارم . من تورو بدون معیار دوست دارم . هرجوری که باشی دوسِت دارم . من تورو دوست دارم و هزاران بار میگم دوستت دارم را :) (به به تیکه آخر چه شاعرانه🤧)
با حرفش واقعا کپ کردم . اون...اون تمام مدت اینجا بود .
حرفاش عین مُسَکِنه
فقط بهش چشم دوخته بودم و کاری نمیکردم . نه اینکه نخوام ، نه! نمیتونستم حرکتی بزنم و لب باز کنم
اومد سمتم و بوسه ای رو کاشت رو لبام و بعد هم آروم گفت
+اینکه برم و نرم فرقی به حال دل بی تابم نداره . فقط الان دلایل نمیزارن تا بمونم ؛ برمیگردم پیشت نفسم :)
و بعد هم رفت .
همین کاراش و حرفاش و لحنش باعث ریختن اشکام شد .
تا مدت ها همینطور تو فکر حرفاش بودم و بعد این همه مدت بالاخره خوابم رفت.
فردا صبح با صدای مامانم بیدار شدم و بعد انجام کارام رفتم پایین
-سلام .
¢& سلام .
¢بشین صبحانه ات رو بخور باید بری مدرسه .
-آیششش اصلا یادم نبود . الان میرم
بعد خوردن صبحانه رفتم تو اتاق و آماده شدم . آخ جونننننننن امروز یونگی رو میبینم
رفتم پایین و متوجه یه چیز عجیب شدم .
-آها راستی جیهوپ کجاست؟(تعجب)
&دیشب با عموت اینا رفت .
-باشه . من رفتم
¢مراقب خودت باش عزیزم
&فعلا
-چشم خدافظ
اومدم بیرون و خیلی عادی با سرعتم رفتم سمت مدرسه
وقتی رسیدم به در مدرسه لباسام رو تکوندم و کارایی که میخواستم بکنم رو مرور کردم و وارد حیاط شدم .
همینطور تو راه چشم میزدم تا یونگی رو ببینم
نبود ! رفتم سمت جین و تهیونگ ، بغلشون کردم .
-هی راستی یونگی و جیهوپ کجان؟!
جین : جیهوپ؟ جیهوپ که نمیاد!
-ها؟؟
ته : راست میگه گفت امروز رو نمیاد .
-چرا خب.
ته : گفت میخواد بره برا تَوَ....آخخخخ . (جین زد تو پهلوش)
جین : آمممم گفت میخواد بره برا خودش خونه بگیره تو کره . آره دیگه (ایما اشاره به ته)
-عجیبیا (مشکوک)
جین :....
ویو جیمین
-نه ماه من نه ! اشتباه میکنی . ماه آسمونم به اندازه ماه من درخشان نیست . هیچ کسی به اندازه تو خیره کننده نیست .. هیچ کس اندازه تو نمیتونه منو دیوونه خودش کنه ..نمیتونی بفهمی چه حالی دارم ؛ نمیتونی ببینی که چقدر عشقم بهت زیاده . خودم هم نمیتونم هضم کنم که چطور انقدر دوست دارم .اینکه انقدر وابسته ات باشم اشتباهه نه؟ اینکه انقدر دلبسته ات باشم اشتباهه نه؟ (آروم و لبخند تلخ)
+....نه. نه اشتباه نیست . (آروم)
+عشق چیز عجیبیه . میتونه یکی رو به اوج لذت و یکی رو به اوج ذِلت برسونه . یکی رو قوی کنه و یکی رو از پا در بیاره ؛ عشق چیزی نیست که منطق حالیش باشه . عشق یعنی نمیدونم چرا ولی دوست دارم ... برای همه چیت دوست دارم . برای هر طور بودنت دوست دارم ؛ عشقی که ندونی چرا میخوایش عشقه ، نه زمانی که برا یکی از معیار های طرف بخوایش . اونجوری بهش عشق نمیگن ، بهش میگن هوس .. ؛ جیمین شی... من تورو بدون دلیل دوست دارم . من تورو بدون معیار دوست دارم . هرجوری که باشی دوسِت دارم . من تورو دوست دارم و هزاران بار میگم دوستت دارم را :) (به به تیکه آخر چه شاعرانه🤧)
با حرفش واقعا کپ کردم . اون...اون تمام مدت اینجا بود .
حرفاش عین مُسَکِنه
فقط بهش چشم دوخته بودم و کاری نمیکردم . نه اینکه نخوام ، نه! نمیتونستم حرکتی بزنم و لب باز کنم
اومد سمتم و بوسه ای رو کاشت رو لبام و بعد هم آروم گفت
+اینکه برم و نرم فرقی به حال دل بی تابم نداره . فقط الان دلایل نمیزارن تا بمونم ؛ برمیگردم پیشت نفسم :)
و بعد هم رفت .
همین کاراش و حرفاش و لحنش باعث ریختن اشکام شد .
تا مدت ها همینطور تو فکر حرفاش بودم و بعد این همه مدت بالاخره خوابم رفت.
فردا صبح با صدای مامانم بیدار شدم و بعد انجام کارام رفتم پایین
-سلام .
¢& سلام .
¢بشین صبحانه ات رو بخور باید بری مدرسه .
-آیششش اصلا یادم نبود . الان میرم
بعد خوردن صبحانه رفتم تو اتاق و آماده شدم . آخ جونننننننن امروز یونگی رو میبینم
رفتم پایین و متوجه یه چیز عجیب شدم .
-آها راستی جیهوپ کجاست؟(تعجب)
&دیشب با عموت اینا رفت .
-باشه . من رفتم
¢مراقب خودت باش عزیزم
&فعلا
-چشم خدافظ
اومدم بیرون و خیلی عادی با سرعتم رفتم سمت مدرسه
وقتی رسیدم به در مدرسه لباسام رو تکوندم و کارایی که میخواستم بکنم رو مرور کردم و وارد حیاط شدم .
همینطور تو راه چشم میزدم تا یونگی رو ببینم
نبود ! رفتم سمت جین و تهیونگ ، بغلشون کردم .
-هی راستی یونگی و جیهوپ کجان؟!
جین : جیهوپ؟ جیهوپ که نمیاد!
-ها؟؟
ته : راست میگه گفت امروز رو نمیاد .
-چرا خب.
ته : گفت میخواد بره برا تَوَ....آخخخخ . (جین زد تو پهلوش)
جین : آمممم گفت میخواد بره برا خودش خونه بگیره تو کره . آره دیگه (ایما اشاره به ته)
-عجیبیا (مشکوک)
جین :....
۱.۹k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.