سناریو:)
وقتی کات میکینین(این یکی از کاملیا نیستو از مغز مریضه من ۴ صبحه🤝💔😃)
~~~~~~~~~~~~~
نامجون
چند رو بعد با یه دسته گل میاد دم خونتون*
نامجون :ا.ت منم یکی که اگه الان نیای پایین مقصد بعدیش رودخونه ی هانه :)
~~~~~~~~~~~~~
جین
نیم ساعت بعد کات*
جین:بیا این مسخره بازیا رو تموم کنیم(با صدای بغض دار)
ا.ت:(بغض)
جین:همین الان بیا خونه برات غذا درست کردم:)
~~~~~~~~~~~~~
یونگی
*یه هفته بعد دوست شوگا زنگ میزنه به ا.ت
ا.ت:بله کاری داشتی؟
دوست یونگی:ا.ت ا.ت تر خدا بیا اینجا یونگی شیشه رو شکوند یه تیکشو بر داشت یهو دویید توی دست شویی درو قفل کرد میترسم یه بلایی سر خودش بیاره بدو بیا
ا.ت:بهش بگو تر خدا کاری نکنه الان میام(با گریه)
~~~~~~~~~~~~~
هوسوک
*یه ربع بعد بهت زنگ میزنه
هوپی:همین الان میای خونه یا کل شهرو جوری مثل روانیا میگردم که ببرنم تيمارستان...!
~~~~~~~~~~~~~
جیمین
*یه ماه بعد توی مهمونی میبینیش و اون میره پای میکروفون
جیمین:بچه ها...میخوام یه داستانی تعریف کنم من یه بار توی زندگی از ته قلبم عاشق یه دختر خیلییی خوشگل شدم ولی باهم سر یه چیز مسخره دعوا کردیمو باهم دیگه کات کردیم...ولی من هنوز از ته قلبم عاشقشم و اون دختر توی این جمعه میخوام بهش بگم تو بهترین اتفاق زندگیم بودی:)
~~~~~~~~~~~~~
تهیونگ
*۳ ساعت بعد با یه شماره ی ناشناس زنگ میزنه چون شماره ی خودشو بلاک کرده بودی
ا.ت :سلام شما؟
تهیونگ:کسی که اگه تا ۱۵ دقیقه دیگه خونه نباشی خودشو خلاص میکنه:)
~~~~~~~~~~~~~
کوک
*چند ساعت بعد بهت زنگ میزنه
ا.ت: بله
کوک:سلام شیر موز درست کردم ولی دوتا لیوان ریختم بعدشم زیاده نمیتونم دوتاشو بخورم(مکث)میشه بیای باهم بخوریمش؟(بغض)
~~~~~~~~~~~~~
نامجون
چند رو بعد با یه دسته گل میاد دم خونتون*
نامجون :ا.ت منم یکی که اگه الان نیای پایین مقصد بعدیش رودخونه ی هانه :)
~~~~~~~~~~~~~
جین
نیم ساعت بعد کات*
جین:بیا این مسخره بازیا رو تموم کنیم(با صدای بغض دار)
ا.ت:(بغض)
جین:همین الان بیا خونه برات غذا درست کردم:)
~~~~~~~~~~~~~
یونگی
*یه هفته بعد دوست شوگا زنگ میزنه به ا.ت
ا.ت:بله کاری داشتی؟
دوست یونگی:ا.ت ا.ت تر خدا بیا اینجا یونگی شیشه رو شکوند یه تیکشو بر داشت یهو دویید توی دست شویی درو قفل کرد میترسم یه بلایی سر خودش بیاره بدو بیا
ا.ت:بهش بگو تر خدا کاری نکنه الان میام(با گریه)
~~~~~~~~~~~~~
هوسوک
*یه ربع بعد بهت زنگ میزنه
هوپی:همین الان میای خونه یا کل شهرو جوری مثل روانیا میگردم که ببرنم تيمارستان...!
~~~~~~~~~~~~~
جیمین
*یه ماه بعد توی مهمونی میبینیش و اون میره پای میکروفون
جیمین:بچه ها...میخوام یه داستانی تعریف کنم من یه بار توی زندگی از ته قلبم عاشق یه دختر خیلییی خوشگل شدم ولی باهم سر یه چیز مسخره دعوا کردیمو باهم دیگه کات کردیم...ولی من هنوز از ته قلبم عاشقشم و اون دختر توی این جمعه میخوام بهش بگم تو بهترین اتفاق زندگیم بودی:)
~~~~~~~~~~~~~
تهیونگ
*۳ ساعت بعد با یه شماره ی ناشناس زنگ میزنه چون شماره ی خودشو بلاک کرده بودی
ا.ت :سلام شما؟
تهیونگ:کسی که اگه تا ۱۵ دقیقه دیگه خونه نباشی خودشو خلاص میکنه:)
~~~~~~~~~~~~~
کوک
*چند ساعت بعد بهت زنگ میزنه
ا.ت: بله
کوک:سلام شیر موز درست کردم ولی دوتا لیوان ریختم بعدشم زیاده نمیتونم دوتاشو بخورم(مکث)میشه بیای باهم بخوریمش؟(بغض)
۹.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.