"تيمارستان صورتی" پارت بیست دوم
ویو ا/ت
جیمین:چیکارشی هاااا؟
جونگ سه:پسر عموشم فهمیدی..
ا/ت:جونگ سه ولم کن
جونگ سه:کجا میخوای بری؟میخوام نجاتت بدم..
جونگ کوک:لازم نکرده*میاد و ا/ت رو میبره پیش خودش*
جونگ سه:ا/ت واقعا میخوای پیش اینا بمونی؟
ا/ت:بهتر از اینه که پیش تو بمونم
جونگ سه:باشه..اما من همیشه خواستم یه چیزی رو بهت بگم اما گوش ندادی ..حالا میگم..من عاشقت بودم..از وقتی دیدمت تا همین الان و حتی آینده عاشقت میمونم..من فقط دارم درد میکشم.. زمانی که نزدیکت شدم فقط بخاطر این بود که دلم میخواست مال من باشی ..تحمل اینکه کسی بهت نزدیک شه رو ندارم..آهای توهم از ا/ت فاصله بگیر*اشاره به جونگ کوک*
ا/ت:من بار ها تو رو رد کردم ..همیشه بهت گفتم که تورو شبیه برادر نداشتم دوست دارم ..اما تو چیکار کردی؟خواستی بهم تجاوز کنی میفهمیی؟به یه دختر ۱۷ ساله*بچه ها ا/ت ۱۹سالشه اینجا یعنی دوسال پیش *میفهمیی؟من هنوز به سن قانونی هم نرسیده بودم..ولی خداروشکر جونگ وو سر رسید و تورو برد..اگه نمیومد نمیدونم قرار بود چی بشه..ازت متنفرم گمشووو*داد*
بدون دیگه هیچ حرفی و معطلی رفت ..دوباره..دوباره..ی صحنه هایی از جلوی چشمام رد میشد..رفتن بابام..کتک خوردن مامانم ..کی..کی داشت مامانم رو میزد؟چرا؟
پاهام سست شد..توانی برای ادامه زندگی نداشتم..قلبم درد گرفته بود..چند وقت بود قرصام رو نخورده بودم؟مطمئنم بلایی سرم میاد..با صدای داد سویون و جونگ کوک و تهیونگ و بقیه چشمام سیاهی رفت..
ویو جیمین
مرتیکه به ا/ت نزدیک شدهه؟یعنی چی؟اون که پسر عموش نیست..خداایاا مغزم داره ارور میده خسته شدم..که با صدایی برگشتم و دیدم ا/ت غش کرده..
سویون:ا/ت..ا/ت..هقق تروخدا چشمات رو باز کن..خواهر کوچولو..مامان بابا هنوز منتظرتن..چشماتو باز کن تروخدا فدات بشم..ببرینش بیمارستان*داد همراه گریه*
جونگ کوک:خ..خواهر کوچولو؟
جیمین:امشب قرار بود همینو بهتون بگیم..
تهیونگ:فعلا وقت نداریم..باید ببریمش بیمارستان ..
جونگ کوک بدون معطلی براید استایل بغلش کرد و بردش..یعنیچی دیگه داره از حدش میگذره..سویون و تهیونگ و من و جونگ کوک رفتیم بیمارستان ..بقیه خوی عمارت موندن و سوجون هم سپردیم بهشون..
.
.
.
بچه ها میدونم اوضاع خر تو خر شده😂ولی خب میفهمین همه چیزو..و راستی ممنون بابت اینکه حالم رو پرسیدین..بهترم ..دوستون دارمم❤️
جیمین:چیکارشی هاااا؟
جونگ سه:پسر عموشم فهمیدی..
ا/ت:جونگ سه ولم کن
جونگ سه:کجا میخوای بری؟میخوام نجاتت بدم..
جونگ کوک:لازم نکرده*میاد و ا/ت رو میبره پیش خودش*
جونگ سه:ا/ت واقعا میخوای پیش اینا بمونی؟
ا/ت:بهتر از اینه که پیش تو بمونم
جونگ سه:باشه..اما من همیشه خواستم یه چیزی رو بهت بگم اما گوش ندادی ..حالا میگم..من عاشقت بودم..از وقتی دیدمت تا همین الان و حتی آینده عاشقت میمونم..من فقط دارم درد میکشم.. زمانی که نزدیکت شدم فقط بخاطر این بود که دلم میخواست مال من باشی ..تحمل اینکه کسی بهت نزدیک شه رو ندارم..آهای توهم از ا/ت فاصله بگیر*اشاره به جونگ کوک*
ا/ت:من بار ها تو رو رد کردم ..همیشه بهت گفتم که تورو شبیه برادر نداشتم دوست دارم ..اما تو چیکار کردی؟خواستی بهم تجاوز کنی میفهمیی؟به یه دختر ۱۷ ساله*بچه ها ا/ت ۱۹سالشه اینجا یعنی دوسال پیش *میفهمیی؟من هنوز به سن قانونی هم نرسیده بودم..ولی خداروشکر جونگ وو سر رسید و تورو برد..اگه نمیومد نمیدونم قرار بود چی بشه..ازت متنفرم گمشووو*داد*
بدون دیگه هیچ حرفی و معطلی رفت ..دوباره..دوباره..ی صحنه هایی از جلوی چشمام رد میشد..رفتن بابام..کتک خوردن مامانم ..کی..کی داشت مامانم رو میزد؟چرا؟
پاهام سست شد..توانی برای ادامه زندگی نداشتم..قلبم درد گرفته بود..چند وقت بود قرصام رو نخورده بودم؟مطمئنم بلایی سرم میاد..با صدای داد سویون و جونگ کوک و تهیونگ و بقیه چشمام سیاهی رفت..
ویو جیمین
مرتیکه به ا/ت نزدیک شدهه؟یعنی چی؟اون که پسر عموش نیست..خداایاا مغزم داره ارور میده خسته شدم..که با صدایی برگشتم و دیدم ا/ت غش کرده..
سویون:ا/ت..ا/ت..هقق تروخدا چشمات رو باز کن..خواهر کوچولو..مامان بابا هنوز منتظرتن..چشماتو باز کن تروخدا فدات بشم..ببرینش بیمارستان*داد همراه گریه*
جونگ کوک:خ..خواهر کوچولو؟
جیمین:امشب قرار بود همینو بهتون بگیم..
تهیونگ:فعلا وقت نداریم..باید ببریمش بیمارستان ..
جونگ کوک بدون معطلی براید استایل بغلش کرد و بردش..یعنیچی دیگه داره از حدش میگذره..سویون و تهیونگ و من و جونگ کوک رفتیم بیمارستان ..بقیه خوی عمارت موندن و سوجون هم سپردیم بهشون..
.
.
.
بچه ها میدونم اوضاع خر تو خر شده😂ولی خب میفهمین همه چیزو..و راستی ممنون بابت اینکه حالم رو پرسیدین..بهترم ..دوستون دارمم❤️
۱۸.۷k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.