part 155
#part_155
#فرار
پشتشو بهم کرد و رفت سر میزش منم با حال داغون خم شدم گوشیمو برداشتم که برم شاید عسل زنگ زد و ارومم کرد رفتم سمت در اتاق که صداش از پشت سرم اومد
- عصرم مهمون دارم همکارمه گفتم که اطلاع داشته باشی
پوزخندی نشست رو ل*ب*م فقط اطلاع داشته باشم حق انتخاب ندارم مثل همیشه میخواست باز خفه شم و جلو همکارشم فیلم بیام با قدمای محکم رفتم از اتاق بیرون و چنان حرصی درو بهم کوبیدم که خودمم ترسیدم از صداش اشک تو چشمم جمع شده بود برگشتم و خواستم برم که چشمام تو یه جفت چشم قهوه ای گره خورد دیانا با نگرانی نگام کرد و نمیدونم چی تو صورتم دید که شوکه فقط اسممو زمزمه کرد
- نیکا
اشکم که خیلی وقت بود جلو دیدمو گرفته بود بلاخره چکید روی گونم و تصویر نگران دیانا واضح تر شد محکم منو کشید تو ب*غ*لش
- اخه قربونت برم امروز چت شده تو ؟
چیزی نگفتم اونم منتظر جوابی از جانب من نبود دستمو کشید و برد توی اتاق خودش و نشوندم روی تخت رو به روم نشست و باز منو کشید تو ب*غ*لش چقدر به این اغوشش نیاز داشتم خودمو خوب خالی کردم نمیدونم چقدر گذشته بود که از تو ب*غ*لش اروم گرفتم دیگه اشکی نبود احساس میکردم راحت تر میتونم نفس بکشم صدای دیانا منو از فکر بیرون کشید
- نمیخوای بهم بگی چی شده ؟
آهی کشیدم که خودم دلم برای خودم سوخت اروم با صدای گرفته ای گفتم
- خسته شدم دیگه دارم دیوونه میشم
چیزی نگفت چقدر بخاطر سکوتش ممنونش بودم منم راحت ادامه دادم از همه چیز براش گفتم از فکری که صبح به سرم زد و سوالام از کتی جون و جواباش که بیشتر گیجم کرد حتی از نازنینم گفتم از رفتارای ارسلان که تا مرز دیوونه شدن میبردم نمیدونم چقدر گذشت و چقدر دیانا ساکت بود و فقط گوش داد تمام این مدت فقط خواهرانه کمرمو نوازش میکرد دیانا جای عسلو برام پر کرده بود چقدر ممنونش بودم حرفام که تموم شد ازش جدا شدمو خیره شدم به چشمای غمگینش آهی کشید و انگار که با خودش باشه زمزمه کرد
#فرار
پشتشو بهم کرد و رفت سر میزش منم با حال داغون خم شدم گوشیمو برداشتم که برم شاید عسل زنگ زد و ارومم کرد رفتم سمت در اتاق که صداش از پشت سرم اومد
- عصرم مهمون دارم همکارمه گفتم که اطلاع داشته باشی
پوزخندی نشست رو ل*ب*م فقط اطلاع داشته باشم حق انتخاب ندارم مثل همیشه میخواست باز خفه شم و جلو همکارشم فیلم بیام با قدمای محکم رفتم از اتاق بیرون و چنان حرصی درو بهم کوبیدم که خودمم ترسیدم از صداش اشک تو چشمم جمع شده بود برگشتم و خواستم برم که چشمام تو یه جفت چشم قهوه ای گره خورد دیانا با نگرانی نگام کرد و نمیدونم چی تو صورتم دید که شوکه فقط اسممو زمزمه کرد
- نیکا
اشکم که خیلی وقت بود جلو دیدمو گرفته بود بلاخره چکید روی گونم و تصویر نگران دیانا واضح تر شد محکم منو کشید تو ب*غ*لش
- اخه قربونت برم امروز چت شده تو ؟
چیزی نگفتم اونم منتظر جوابی از جانب من نبود دستمو کشید و برد توی اتاق خودش و نشوندم روی تخت رو به روم نشست و باز منو کشید تو ب*غ*لش چقدر به این اغوشش نیاز داشتم خودمو خوب خالی کردم نمیدونم چقدر گذشته بود که از تو ب*غ*لش اروم گرفتم دیگه اشکی نبود احساس میکردم راحت تر میتونم نفس بکشم صدای دیانا منو از فکر بیرون کشید
- نمیخوای بهم بگی چی شده ؟
آهی کشیدم که خودم دلم برای خودم سوخت اروم با صدای گرفته ای گفتم
- خسته شدم دیگه دارم دیوونه میشم
چیزی نگفت چقدر بخاطر سکوتش ممنونش بودم منم راحت ادامه دادم از همه چیز براش گفتم از فکری که صبح به سرم زد و سوالام از کتی جون و جواباش که بیشتر گیجم کرد حتی از نازنینم گفتم از رفتارای ارسلان که تا مرز دیوونه شدن میبردم نمیدونم چقدر گذشت و چقدر دیانا ساکت بود و فقط گوش داد تمام این مدت فقط خواهرانه کمرمو نوازش میکرد دیانا جای عسلو برام پر کرده بود چقدر ممنونش بودم حرفام که تموم شد ازش جدا شدمو خیره شدم به چشمای غمگینش آهی کشید و انگار که با خودش باشه زمزمه کرد
۱.۹k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.