پسر عموی مغرور من●○
پسر عموی مغرور من●○
Chapter two P5
فیلیکس
حتی وقتی اسمشو میشنوم حالم بد میشه همونی که یه زمانی بخاطر میمردم اما اون باعث شد زجر بکشم
وقتی ۱۵ سالم بود توی کلاس یه پسر داشتیم که جذاب بود همه ی دخترا براش میمردند منم و قتی بهش اعتراف کردم به نوچه هاش گفت اینقدر منو بزنن که نتونم راه برم هه جالبه دخترکی که دلبسته ی شکنجه گرش شده بود وقتی منو با اون حال ول کردن من با اون حال زیر بارون به سمت عمارتمون رفتم و دیگه از فردا به اون مدرسه نرفتم
ا.ت:تو اینجا چیکار میکنی(داد)
فیلیکس:ا ا.ت من
ا.ت:تو چی ها تو چی یه بلایی سرت بیارم مرغای اسمون به حالت گریه کنن
از پشت دستاشو گرفتم و کشون کشون به سمت در رفتم و وقتی به دستاش دستبند زدم داخل ون انداختم و خودم سوارش شدم بدون هیچ حرفی اون محل وترک کردم و به سمت عمارتم رفتم و قتی رسیدم پیاده شدم و به سمت اتاق شکنجه رفتم فیلیکس رو انداختم رو صندلی و خودم رو به روش نشستم
ا.ت:مشخص بود خلافکاری دوست داری چشکلی بمیری
فیلیکس:ا.ت من متاسفم
ا.ت:اووو جالبه اسممو میدونی
فیلیکس:میخوای بکشیم
ا.ت:اوممم آره میخوام بکشمت
فیلیکس:اما من تورو نکشتم
ا.ت:الان. یکاری میکنم که هزار بار احساس پشیمونی کنی که چرا اونروز منو نکشتی
دخترک شلاقو ورداشت و شروع به زدن پسر روبه روش کرد اونقدر زده بود کهمسر نمیتونست ناله کنه وقتی پسرک چشماشو بست
ا.ت:هه هنوز زوده
دخترک آبه یخو ریخت روش که پسر مثل جنزده ها چشاشو باز کرد
ا.ت:اووو فکر کردی به این زودیا تموم میشه ،نه هنوز میخوام عذاب بکشی
ا.ت:وایسا بهت بگم اونروز که منو زدی من میتونستم با یه زنگ زدن به بابام کارتو تموم کنم اما گفتم ول کن اما اون اشتباهم دوبار تکرار نمیکنم فکر کنم تاریخ مرگت باید امروز باشه
فیلیکس:چ چی لطفا هرکاری بگی مکنم لطفا
ا.ت:اوو دلم به حالت سوخت اومم باید تصمیم بگیرم
فعلا اینجا بمون
از اتاق خارج شد و
ا.ت:برای امروز اینقدر درسر بسه
به سمت اتاقم حرکت کرد و درو محکم بستم
Chapter two P5
فیلیکس
حتی وقتی اسمشو میشنوم حالم بد میشه همونی که یه زمانی بخاطر میمردم اما اون باعث شد زجر بکشم
وقتی ۱۵ سالم بود توی کلاس یه پسر داشتیم که جذاب بود همه ی دخترا براش میمردند منم و قتی بهش اعتراف کردم به نوچه هاش گفت اینقدر منو بزنن که نتونم راه برم هه جالبه دخترکی که دلبسته ی شکنجه گرش شده بود وقتی منو با اون حال ول کردن من با اون حال زیر بارون به سمت عمارتمون رفتم و دیگه از فردا به اون مدرسه نرفتم
ا.ت:تو اینجا چیکار میکنی(داد)
فیلیکس:ا ا.ت من
ا.ت:تو چی ها تو چی یه بلایی سرت بیارم مرغای اسمون به حالت گریه کنن
از پشت دستاشو گرفتم و کشون کشون به سمت در رفتم و وقتی به دستاش دستبند زدم داخل ون انداختم و خودم سوارش شدم بدون هیچ حرفی اون محل وترک کردم و به سمت عمارتم رفتم و قتی رسیدم پیاده شدم و به سمت اتاق شکنجه رفتم فیلیکس رو انداختم رو صندلی و خودم رو به روش نشستم
ا.ت:مشخص بود خلافکاری دوست داری چشکلی بمیری
فیلیکس:ا.ت من متاسفم
ا.ت:اووو جالبه اسممو میدونی
فیلیکس:میخوای بکشیم
ا.ت:اوممم آره میخوام بکشمت
فیلیکس:اما من تورو نکشتم
ا.ت:الان. یکاری میکنم که هزار بار احساس پشیمونی کنی که چرا اونروز منو نکشتی
دخترک شلاقو ورداشت و شروع به زدن پسر روبه روش کرد اونقدر زده بود کهمسر نمیتونست ناله کنه وقتی پسرک چشماشو بست
ا.ت:هه هنوز زوده
دخترک آبه یخو ریخت روش که پسر مثل جنزده ها چشاشو باز کرد
ا.ت:اووو فکر کردی به این زودیا تموم میشه ،نه هنوز میخوام عذاب بکشی
ا.ت:وایسا بهت بگم اونروز که منو زدی من میتونستم با یه زنگ زدن به بابام کارتو تموم کنم اما گفتم ول کن اما اون اشتباهم دوبار تکرار نمیکنم فکر کنم تاریخ مرگت باید امروز باشه
فیلیکس:چ چی لطفا هرکاری بگی مکنم لطفا
ا.ت:اوو دلم به حالت سوخت اومم باید تصمیم بگیرم
فعلا اینجا بمون
از اتاق خارج شد و
ا.ت:برای امروز اینقدر درسر بسه
به سمت اتاقم حرکت کرد و درو محکم بستم
۱۶.۰k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.