مافیای بی مزه من
پارت ۹
ا/ت ویو
لباس رو گذاشتم رو تخت و رفتم سمت شوگا
ا/ت: شوگا میری بیرون میخوام لباسم رو عوض کنم
شوگا رفت بیرون
منم لباس رو پوشیدم
لباسه زیپ داشت و هر کار میکردم نمیتونستم ببندمش
رفتم بیرون
رفتم سمت اتاق شوگا
در رو باز کردم و همینطور که سرم پایین بود رفتم تو اتاق
ا/ت: شوگا کمکم......
سرم رو که بالا اوردم موندم
میخواستم در برم که شوگا دستم و کشید و در اتاق رو بست و منو چسبوند به دیوار
ا/ت: ش... شوگا چ...چی... چیکار میکنی بزار برم
شوگا: خودت اومدی تو اتاق بعدش میخوای در بری
ا/ت: من نمیدونستم داری لباس عوض میکنی حداقل میشه بری لباست رو بپوشی
شوگا: نه
چشمام رو بسته بودم وسرم رو انداخته بودم پایین
شوگا: سرتو بیار بالا
سرم رو اروم اوردم بالا
شوگا: حالا چشمات رو باز کن
ا/ت: برو لباست رو بپوش بعد من چشمام رو باز میکنم
شوگا: نمیخوام حالا چشماتو باز کن
اروم چشمام رو باز کردم و زل زدم به اطراف
شوگا: به من نگاه کن
زل زدم بهش
ا/ت: الان من نگات کنم چه اتفاقی میفته ها؟
شوگا: چیکار داشتی
ا/ت: اوممم میخواستم برام زیپ لباسم رو ببندی
شوگا: اوکی بچرخ برات ببندمش
چرخیدم و پشتم و کردم بهش
شوگا زیپ رو بست و منو چرخوند سمت خودش
ا/ت: زیپ لباسم رو برام بستی من دیگه میرم
رفتم سمت در که منو کشید و انداخت زو تختش
ا/ت: ش... شوگا چیکار میکنی بزار برم
شوگا: ازم میترسی اره؟
ا/ت: چی؟
شوگا: هر بار میام سمتت اینکاری میکنی ازم میترسی.... درست مثل همه که از من میترسن چون فقط مافیام
ا/ت: نه من ازت نمترسم فقط....
شوگا: دیدی میترسی
ا/ت: نه اخه تا حالا مردی رو بدون لباس ندیدم و استرس گرفتم بخاطر همین میخوام برم
شوگا اومد سمتم و کنارم نشست
شوگا: واقعا ازم نمیترسی
ا/ت: نه
شوگا: نمیترسی یهو بلایی سرت بیارم
ا/ت: نه من به تو اعتماد دارم شاید مافیایی ولی ادم خوبی هستی
شوگا اومد سمتم و بغلم کرد
ا/ت: ای خدا خیلی بامزه ای
ازش جدا شدم و چشمام رو بستم و بوسیدمش
شوگا: الان منو بوسیدی
ا/ت: اره
شوگا لبخند زد و دستش و انداخت لا گردنم و اومد سمتم
منو خوابوند رو تخت و منو میبوسید
شوگا: میخوای نریم شهر بازی و همینجا بمونیم قول میدم اینجا بیشتر خوش بگذره
ا/ت: نه نمیخوام میخوام برم شهربازی
شوگا: اوکی ولی اینجا بیشتر خوش میگذشت
ا/ت: شوگا این رد روی سینت چیه
شوگا: هیچی یه بار چاقو خوردم ردش مونده
ا/ت: چاقو؟
شوگا: اره
دستم رو گذاشتم رو سینش
ا/ت: حتما خیلی درد داشته وای خدا
شوگا: حالا میشه دستتو از رو سینم برداری
سریع دستم و از رو سینش برداشتم
شوگا: خوب کردی چون یه ثانیه دستت و بیشتر میزاشتی ممکن بود نریم شهر بازی و همینجا بمونیم
شوگا رو حل دادم اونطرف
ا/ت: بسه بلند شو لباست رو بپوش بریم
شوگا: باشه
.....
ادامه توی پارت بعد....
ا/ت ویو
لباس رو گذاشتم رو تخت و رفتم سمت شوگا
ا/ت: شوگا میری بیرون میخوام لباسم رو عوض کنم
شوگا رفت بیرون
منم لباس رو پوشیدم
لباسه زیپ داشت و هر کار میکردم نمیتونستم ببندمش
رفتم بیرون
رفتم سمت اتاق شوگا
در رو باز کردم و همینطور که سرم پایین بود رفتم تو اتاق
ا/ت: شوگا کمکم......
سرم رو که بالا اوردم موندم
میخواستم در برم که شوگا دستم و کشید و در اتاق رو بست و منو چسبوند به دیوار
ا/ت: ش... شوگا چ...چی... چیکار میکنی بزار برم
شوگا: خودت اومدی تو اتاق بعدش میخوای در بری
ا/ت: من نمیدونستم داری لباس عوض میکنی حداقل میشه بری لباست رو بپوشی
شوگا: نه
چشمام رو بسته بودم وسرم رو انداخته بودم پایین
شوگا: سرتو بیار بالا
سرم رو اروم اوردم بالا
شوگا: حالا چشمات رو باز کن
ا/ت: برو لباست رو بپوش بعد من چشمام رو باز میکنم
شوگا: نمیخوام حالا چشماتو باز کن
اروم چشمام رو باز کردم و زل زدم به اطراف
شوگا: به من نگاه کن
زل زدم بهش
ا/ت: الان من نگات کنم چه اتفاقی میفته ها؟
شوگا: چیکار داشتی
ا/ت: اوممم میخواستم برام زیپ لباسم رو ببندی
شوگا: اوکی بچرخ برات ببندمش
چرخیدم و پشتم و کردم بهش
شوگا زیپ رو بست و منو چرخوند سمت خودش
ا/ت: زیپ لباسم رو برام بستی من دیگه میرم
رفتم سمت در که منو کشید و انداخت زو تختش
ا/ت: ش... شوگا چیکار میکنی بزار برم
شوگا: ازم میترسی اره؟
ا/ت: چی؟
شوگا: هر بار میام سمتت اینکاری میکنی ازم میترسی.... درست مثل همه که از من میترسن چون فقط مافیام
ا/ت: نه من ازت نمترسم فقط....
شوگا: دیدی میترسی
ا/ت: نه اخه تا حالا مردی رو بدون لباس ندیدم و استرس گرفتم بخاطر همین میخوام برم
شوگا اومد سمتم و کنارم نشست
شوگا: واقعا ازم نمیترسی
ا/ت: نه
شوگا: نمیترسی یهو بلایی سرت بیارم
ا/ت: نه من به تو اعتماد دارم شاید مافیایی ولی ادم خوبی هستی
شوگا اومد سمتم و بغلم کرد
ا/ت: ای خدا خیلی بامزه ای
ازش جدا شدم و چشمام رو بستم و بوسیدمش
شوگا: الان منو بوسیدی
ا/ت: اره
شوگا لبخند زد و دستش و انداخت لا گردنم و اومد سمتم
منو خوابوند رو تخت و منو میبوسید
شوگا: میخوای نریم شهر بازی و همینجا بمونیم قول میدم اینجا بیشتر خوش بگذره
ا/ت: نه نمیخوام میخوام برم شهربازی
شوگا: اوکی ولی اینجا بیشتر خوش میگذشت
ا/ت: شوگا این رد روی سینت چیه
شوگا: هیچی یه بار چاقو خوردم ردش مونده
ا/ت: چاقو؟
شوگا: اره
دستم رو گذاشتم رو سینش
ا/ت: حتما خیلی درد داشته وای خدا
شوگا: حالا میشه دستتو از رو سینم برداری
سریع دستم و از رو سینش برداشتم
شوگا: خوب کردی چون یه ثانیه دستت و بیشتر میزاشتی ممکن بود نریم شهر بازی و همینجا بمونیم
شوگا رو حل دادم اونطرف
ا/ت: بسه بلند شو لباست رو بپوش بریم
شوگا: باشه
.....
ادامه توی پارت بعد....
۱۳.۲k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.