پارت دهم
پارت دهم
سنم :چی ۵میلیون ....
صبا :آره ملی مانمیتونیم مامان رو تنها بزاریم
سنم :باید بریم به مامان بگیم ببینیم چی میگه
شروع به کار کردیم ساعت 12.00 شب بود
وسایلم رو جم کردم همچنین سنم به سمت خونه حرکت کردیم وقتی رسیدیم ماجراه را
برای مامانم تعریف کردم مامانم داشت فکر میکرد که گوشیم زنگ خورد مخاطب ناشناس بود جواب دادم
من:علو .سلام
مخاطب ناشناس :علو سلام صبا خوبی
من :ببخشید ما هم دیگر رو میشناسیم
مخاطب ناشناس:من بدریه هستم
خوبی؟؟؟
من :آها بدریه تویی
خوبم مرررررسی
بدریه:ما امشب تو کافه جم شدیم تو میای
من:نمیدونم معلوم نیست شاید نیام شاید بیام
بدریه:هرجور راحتی اگه تونست سنم هم بیاد
من :باشه خدافس
رفتم پیش مامانم که جریان رو بهش بگم
که سنم گفت منم میام گفتم چی شده
مامان:صبا تو انقدر بلند حرف زدی که
منم شنیدم😂
رفتم لباسم رو عوض کنم دیدم هیچی ندارم مجلسی
رفتم یه پیراهن از سنم برداشتم پیراهن قرمز
بود یقش کامل باز بود
کوتاه بود تا بالای زانوم
بایه کت مشکی و یه سندل مشکی
سنم هم یه پیراهن بلند اندامی پوشیده
بودکه یقه نداشت وبدون بند بود باسندل قرمز
سوار ماشین شدم که دیدم دم در خونه یه سگ کوچولو هست قهوه ای هم بود بردمش باخودم حرکت کردیم
وقتی که رسیدیم کافه...
سنم :چی ۵میلیون ....
صبا :آره ملی مانمیتونیم مامان رو تنها بزاریم
سنم :باید بریم به مامان بگیم ببینیم چی میگه
شروع به کار کردیم ساعت 12.00 شب بود
وسایلم رو جم کردم همچنین سنم به سمت خونه حرکت کردیم وقتی رسیدیم ماجراه را
برای مامانم تعریف کردم مامانم داشت فکر میکرد که گوشیم زنگ خورد مخاطب ناشناس بود جواب دادم
من:علو .سلام
مخاطب ناشناس :علو سلام صبا خوبی
من :ببخشید ما هم دیگر رو میشناسیم
مخاطب ناشناس:من بدریه هستم
خوبی؟؟؟
من :آها بدریه تویی
خوبم مرررررسی
بدریه:ما امشب تو کافه جم شدیم تو میای
من:نمیدونم معلوم نیست شاید نیام شاید بیام
بدریه:هرجور راحتی اگه تونست سنم هم بیاد
من :باشه خدافس
رفتم پیش مامانم که جریان رو بهش بگم
که سنم گفت منم میام گفتم چی شده
مامان:صبا تو انقدر بلند حرف زدی که
منم شنیدم😂
رفتم لباسم رو عوض کنم دیدم هیچی ندارم مجلسی
رفتم یه پیراهن از سنم برداشتم پیراهن قرمز
بود یقش کامل باز بود
کوتاه بود تا بالای زانوم
بایه کت مشکی و یه سندل مشکی
سنم هم یه پیراهن بلند اندامی پوشیده
بودکه یقه نداشت وبدون بند بود باسندل قرمز
سوار ماشین شدم که دیدم دم در خونه یه سگ کوچولو هست قهوه ای هم بود بردمش باخودم حرکت کردیم
وقتی که رسیدیم کافه...
۱۰.۷k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.