ℂ𝔸𝔽𝔽𝔼𝔼𖦹ꨄ︎ پارت آخر💖
اول بگم...
پایانه خوشی نداریم (:💔
ا/ت اومد و نشست سره قمار
کنارش بودم و نگا یکردم دستشو
سه بار پشته سره هم برددددد
اون پرهامه خیلی مست بود
باید حواسم به ا/ت باشه
نفسه عمیقی کشیدم
شام خوردیم و از اونجایی که زیاد بودن تشک انداختیم و من ا/ت رو بغل کردم
ا/ت=دوست دارم..
نامی=من خیلی بیشتر...هیچوقت ازم جدا نشو...
ا/ت=توهم همینطور
سره ا/ت رو بوسیدم و بوش کردم
بوی بهشت و میداد
خوابیدیم ولی بیدار شدم
خوابم نمیبرد
فهمیدم ا/ت هم بیداره
نامی=بیبی...
ا/ت=بله ددی؟
نامی=...
ا/ت=...
نامی=هدفت از این لقب چی بود؟..نکنه ددی و میخوای؟😏
ا/ت=خواستن که اره میخوامش!...ولی اینجا نه...دو روز صبر کن بعد برات ساک میزنم ددی...
چشمک زدی و نامی لبه پایینش و با یه نیشخند گاز گرفت
لب گرفتین
ا/ت=من میرم یکم تو حیاط قدم بزنم...خواستی بیا
باهم رفتین تو حیاط
3 و نیمه صبح بود و هوا خیلی خوب بود
ا/ت=ووویییییی دلم لک زده بود واسه اینجا...بچه بودم با سعید و پوریا و پارسا و پرهام و کیاوش و مهیار و کاملیا و مارال و ایلیا اینجا کلیییییییی میکردیم...🥺
نامی=خیلی خانوادتون و دوست دارم
ا/ت=ادمای اجتماعی ای هستیم..😁
نامی=هوم...😁
روبروت و نگاه کردی با یه لبخند به پرنده هایی تو آسمون پرواز میکردن به درختایی که با باد حرکت میکردن به این هوای خوب لبخند میزدی
نگاهای سنگین نامجون رو خودت و احساس میکری
ولی به روی خودت نیاوردی
که رفتی و بازوشو گرفتی و لپش و اروم بوسیدی
ا/تاون سگه رو میبینی؟
اشاره کردی به یه دوبرمنه مشکی که با زنجیر بسته بودنشو سگه نگهبانه باغتون بود و خواب بود
نامی=اووم...شبیه بمه...اسمش چیه؟
ا/ت=آرشا...وقتی بچه بودم...اون یه توله یک ماهه یا شاید چند روزه بود...اوردمش و با یه عالمه اصرار بالاخره مامان بابام راضی شدن که نگهش داریم...همیشه مراقبم بوده
نامی=خیلی سگه ارومیه...
ا/ت=پسره خودمه...پسره منو تو!
نامی لبات و بوسید
نامی=خیلی عاشقتم...
ا/ت=منم...🥺🥰
نامی جلوت زانو زد و حلقه رو اورد جلوت
نامی=میخواستم جلوی خانوادت خواستگاری کنم ولیـــــ
ا/ت=ارهههههه!!!😍😍😍😍😍😍
نامی خندید و بلند شد و لباتون یه سانت فاصله داشت
چشمات و بستی و منتظر بودی ببوستت ولی...حرکت نمیکرد
سرت و بردی عقب و با صحنه ای که دیدی
نمیتونستی حضمش کنی
ا/ت=ن.ن.امج.ون....
پرهام و دیدی که از پشت چاقو رو فرو کرده تو گردنه نامجون
بغض کردی و بغضت ترکید و جیغ کشیدی
ا/ت=نامجووووووووووووون!!!!😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
پرهام میخدید
ا/ت=پ.پرهاااام!😡😡😡😭😭😭😭😭😭
پرهام مست بود و میخندید که اومد ببوستت ولی هلش دادی و یهو آرشا از عصبانیت زنجیرش پاره شد و اومد به جونه پرهام و داشت تیکه پارش میکرد
پرهام داد میزد
تو نامجون و بلند کردی و گذاشتی رو پاهات
ا/ت=نامجون!..هق هق هق نامیییی هق عشقممم هق😭😭😭😭😭😭
با یه داده وحشتناک و پره گریه
ا/ت=ماماااااااااااااااااااان!😭😭😭😭😭😭😭😭باباااااااااااااااااااااا!😭😭😭😭😭😭خالههههههههههههه!😭😭😭😭😭😭
همه اومدن تو حیاط
بعده هفت سال
از زبانه ا/ت
الان من 33 سالمه...و هفت سال از اون ماجرا میگذره...پرهام از زیره دسته آرشا جونه سالم نبرد و اون سگ کشتش...
و من دوماه بعده اون ماجرا فهمیدم که از نامی حاملم...
خانوادم خیلی کمکم میکردن...
الان من مادره پسر کوچولوی کیم نامجون شدم
و اون واقعا کیوته
پسره شیش سالش با نامی مو نمیزنه🥺
پایانه خوشی نداریم (:💔
ا/ت اومد و نشست سره قمار
کنارش بودم و نگا یکردم دستشو
سه بار پشته سره هم برددددد
اون پرهامه خیلی مست بود
باید حواسم به ا/ت باشه
نفسه عمیقی کشیدم
شام خوردیم و از اونجایی که زیاد بودن تشک انداختیم و من ا/ت رو بغل کردم
ا/ت=دوست دارم..
نامی=من خیلی بیشتر...هیچوقت ازم جدا نشو...
ا/ت=توهم همینطور
سره ا/ت رو بوسیدم و بوش کردم
بوی بهشت و میداد
خوابیدیم ولی بیدار شدم
خوابم نمیبرد
فهمیدم ا/ت هم بیداره
نامی=بیبی...
ا/ت=بله ددی؟
نامی=...
ا/ت=...
نامی=هدفت از این لقب چی بود؟..نکنه ددی و میخوای؟😏
ا/ت=خواستن که اره میخوامش!...ولی اینجا نه...دو روز صبر کن بعد برات ساک میزنم ددی...
چشمک زدی و نامی لبه پایینش و با یه نیشخند گاز گرفت
لب گرفتین
ا/ت=من میرم یکم تو حیاط قدم بزنم...خواستی بیا
باهم رفتین تو حیاط
3 و نیمه صبح بود و هوا خیلی خوب بود
ا/ت=ووویییییی دلم لک زده بود واسه اینجا...بچه بودم با سعید و پوریا و پارسا و پرهام و کیاوش و مهیار و کاملیا و مارال و ایلیا اینجا کلیییییییی میکردیم...🥺
نامی=خیلی خانوادتون و دوست دارم
ا/ت=ادمای اجتماعی ای هستیم..😁
نامی=هوم...😁
روبروت و نگاه کردی با یه لبخند به پرنده هایی تو آسمون پرواز میکردن به درختایی که با باد حرکت میکردن به این هوای خوب لبخند میزدی
نگاهای سنگین نامجون رو خودت و احساس میکری
ولی به روی خودت نیاوردی
که رفتی و بازوشو گرفتی و لپش و اروم بوسیدی
ا/تاون سگه رو میبینی؟
اشاره کردی به یه دوبرمنه مشکی که با زنجیر بسته بودنشو سگه نگهبانه باغتون بود و خواب بود
نامی=اووم...شبیه بمه...اسمش چیه؟
ا/ت=آرشا...وقتی بچه بودم...اون یه توله یک ماهه یا شاید چند روزه بود...اوردمش و با یه عالمه اصرار بالاخره مامان بابام راضی شدن که نگهش داریم...همیشه مراقبم بوده
نامی=خیلی سگه ارومیه...
ا/ت=پسره خودمه...پسره منو تو!
نامی لبات و بوسید
نامی=خیلی عاشقتم...
ا/ت=منم...🥺🥰
نامی جلوت زانو زد و حلقه رو اورد جلوت
نامی=میخواستم جلوی خانوادت خواستگاری کنم ولیـــــ
ا/ت=ارهههههه!!!😍😍😍😍😍😍
نامی خندید و بلند شد و لباتون یه سانت فاصله داشت
چشمات و بستی و منتظر بودی ببوستت ولی...حرکت نمیکرد
سرت و بردی عقب و با صحنه ای که دیدی
نمیتونستی حضمش کنی
ا/ت=ن.ن.امج.ون....
پرهام و دیدی که از پشت چاقو رو فرو کرده تو گردنه نامجون
بغض کردی و بغضت ترکید و جیغ کشیدی
ا/ت=نامجووووووووووووون!!!!😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
پرهام میخدید
ا/ت=پ.پرهاااام!😡😡😡😭😭😭😭😭😭
پرهام مست بود و میخندید که اومد ببوستت ولی هلش دادی و یهو آرشا از عصبانیت زنجیرش پاره شد و اومد به جونه پرهام و داشت تیکه پارش میکرد
پرهام داد میزد
تو نامجون و بلند کردی و گذاشتی رو پاهات
ا/ت=نامجون!..هق هق هق نامیییی هق عشقممم هق😭😭😭😭😭😭
با یه داده وحشتناک و پره گریه
ا/ت=ماماااااااااااااااااااان!😭😭😭😭😭😭😭😭باباااااااااااااااااااااا!😭😭😭😭😭😭خالههههههههههههه!😭😭😭😭😭😭
همه اومدن تو حیاط
بعده هفت سال
از زبانه ا/ت
الان من 33 سالمه...و هفت سال از اون ماجرا میگذره...پرهام از زیره دسته آرشا جونه سالم نبرد و اون سگ کشتش...
و من دوماه بعده اون ماجرا فهمیدم که از نامی حاملم...
خانوادم خیلی کمکم میکردن...
الان من مادره پسر کوچولوی کیم نامجون شدم
و اون واقعا کیوته
پسره شیش سالش با نامی مو نمیزنه🥺
۷۵.۴k
۱۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.