من از تبار برگ های خزان بودم و تو شاهزاده ی
من از تبار برگهای خزان بودم و تو شاهزادهی
شهر افتاب بودی ، من گنجینهی خاطرات غبار
گرفته و سوزناک بودم و تو به تمیزی و زلالی
یک چشمهی روان در عصر بهاری ! من آتش بودم و تو آب ، من سرکش بودم و پر از حس
کینه و انتقام و تو پر بودی از آرامشی بی
انتها ، من به هرچیزی که دست زدم با اتش
خشمم سوزوندمش و تو با نگاهت شکوفه
های گیلاس رو به وجودشون بخشیدی ، ما همین قدر در دنیای هم غریب و آشنا بودیم ..
شهر افتاب بودی ، من گنجینهی خاطرات غبار
گرفته و سوزناک بودم و تو به تمیزی و زلالی
یک چشمهی روان در عصر بهاری ! من آتش بودم و تو آب ، من سرکش بودم و پر از حس
کینه و انتقام و تو پر بودی از آرامشی بی
انتها ، من به هرچیزی که دست زدم با اتش
خشمم سوزوندمش و تو با نگاهت شکوفه
های گیلاس رو به وجودشون بخشیدی ، ما همین قدر در دنیای هم غریب و آشنا بودیم ..
۱.۸k
۰۶ آذر ۱۴۰۳